Part12
Part12
ات ویو
کل لباسامو جر داد و خیمه زد روم کاملا لخت بودم
کوک ویو
دیدم ات خیلی وقته نیومده یک دفعه یک صدای جیغی شنیدم
کوک:صدای ات بود
تند تند دویدیم تا رسیدیم به صدا تو یک اتاقی بود
ات :کمک ...... کوککککک....(جیغ و گریه)
در قف ل بود هر کاری کردم باز نشد انقدر زدم به در تا شکست رفتم تو نزاشتم بقیه بیان مرده هم فرار کرد
کوک:لطفا نیان تو شاید خوشش نیاد
رفتم تو و درو قفل کردم هنوز کاری باهاش نکرده بود ولی ات انقدر جیغ زده بود که دیگه نا نداشت
کوک:ات .... ات
ات:کوک تروخدا نجاتم بده(گریه)
همونطوری که بود برآید استایل بغلش کردم و نشستم رو کاناپه ای که برا اتاقه بود
ات: خیلی ترسیم (گریه)
کوک: دیگه نترس من کنارتم
ات تازه فهمید تو چه موقعیتیه جیغ زد(لباس نداره)
ات:جیغغغغغغغغغغغ
کوک: اشکال نداره فقط الان مهم اینه که کاری باهات نکرد
ات:ممنونم(گریهو خجالت )
کوک: بیبی کچولوی من خجالت کشیده(خنده)دیگه گریه نکن تموم شد الان میگم برات لباس بیارن
ات:عمو ته اینا کجان(خجالت)
کوک:پشت در
ات دوباره میخواست جیغ بزنه که جلو دهنشو گرفتم
کوک: چون میدونستم خوشت نمیاد نزاشتم کسی بیاد تو
ات:ممنونم ( خجالت)
کوک:خب الان میگم برات لباس بیارن
میخواستم بلند شم که گفت
ات:نه تروخدا نرو از همینجا بگو تنهام نزار(گریه شدید).
کوک:باشه باشه گریه نکن
تههههههه(داد)
ته:بلههههههه (ترس و داد )
کوک : میشه لباسای اتو بیاری (داد)
ته :آره آلان میارم (ترس کمتر و داد)
ته ویو
خیلی ترسیده بودم نکنه بلایی سر ات آمده باشه خیلی وقته تو اتاق بودن که کوک گفت برم لباساشو بیارم رفتم آوردم و در زد کوک اومد درد باز کرد و باز قفل کرد
کوک ویو
گفتم ته لباسای اتو بیاره بعد ۲ مین آورد گرفتم
کوک:ممنونم
کوک: ات بیا این لباساتو حوله هم هست بپوش
ات:باشه(خجالت )
کوک:من میرم
ات:نه نرو تروخدا
کوک:آخه باید لباس عوض کنم
ات:باشه عوض کن ولی تا موقعی که خودت بیای تو من بیرون نمیام
کوک:باشه
رفتم بیرون
ته:چیشده
هانا:اتفاقی افتاده
کوک :نه اتفاقی نیوفتاده خوب موقع رسیدیم
ته:بیاین بریم لباس عوض کنیم
کوک:اوکی
رفتیم لباس عوض کردیم و برگشتیم.
ته:چرا هنوز ات نیومده
کوک:میترسه میگه تا موقعی که نرم تو نمیاد بیرون
ته:اوکی برو بیارش
کوک:اوک
رفتم تو دیدم نشسته داره به دیوار زل میزنه
کوک:انقدر فکر نکن ولش کن تموم شد رفت بیا بریم بیرون
ات:بغلم کن.
برآید استایل بغلش کردم بردمش بیرون ته و بقیه اومدن پیشش ات موقعی که اونارو دید سرشو قائم کرد چسبود به من و اروم گفت
ات:بگو برن(اروم)
کوک:میشه برین خجالت میکشه
ته:آره چرا که نه فقط کوک امروز خونه ی ما بیاین
کوک :از ات میپرسیم اگه گفت باشه میایم
ات ویو
کل لباسامو جر داد و خیمه زد روم کاملا لخت بودم
کوک ویو
دیدم ات خیلی وقته نیومده یک دفعه یک صدای جیغی شنیدم
کوک:صدای ات بود
تند تند دویدیم تا رسیدیم به صدا تو یک اتاقی بود
ات :کمک ...... کوککککک....(جیغ و گریه)
در قف ل بود هر کاری کردم باز نشد انقدر زدم به در تا شکست رفتم تو نزاشتم بقیه بیان مرده هم فرار کرد
کوک:لطفا نیان تو شاید خوشش نیاد
رفتم تو و درو قفل کردم هنوز کاری باهاش نکرده بود ولی ات انقدر جیغ زده بود که دیگه نا نداشت
کوک:ات .... ات
ات:کوک تروخدا نجاتم بده(گریه)
همونطوری که بود برآید استایل بغلش کردم و نشستم رو کاناپه ای که برا اتاقه بود
ات: خیلی ترسیم (گریه)
کوک: دیگه نترس من کنارتم
ات تازه فهمید تو چه موقعیتیه جیغ زد(لباس نداره)
ات:جیغغغغغغغغغغغ
کوک: اشکال نداره فقط الان مهم اینه که کاری باهات نکرد
ات:ممنونم(گریهو خجالت )
کوک: بیبی کچولوی من خجالت کشیده(خنده)دیگه گریه نکن تموم شد الان میگم برات لباس بیارن
ات:عمو ته اینا کجان(خجالت)
کوک:پشت در
ات دوباره میخواست جیغ بزنه که جلو دهنشو گرفتم
کوک: چون میدونستم خوشت نمیاد نزاشتم کسی بیاد تو
ات:ممنونم ( خجالت)
کوک:خب الان میگم برات لباس بیارن
میخواستم بلند شم که گفت
ات:نه تروخدا نرو از همینجا بگو تنهام نزار(گریه شدید).
کوک:باشه باشه گریه نکن
تههههههه(داد)
ته:بلههههههه (ترس و داد )
کوک : میشه لباسای اتو بیاری (داد)
ته :آره آلان میارم (ترس کمتر و داد)
ته ویو
خیلی ترسیده بودم نکنه بلایی سر ات آمده باشه خیلی وقته تو اتاق بودن که کوک گفت برم لباساشو بیارم رفتم آوردم و در زد کوک اومد درد باز کرد و باز قفل کرد
کوک ویو
گفتم ته لباسای اتو بیاره بعد ۲ مین آورد گرفتم
کوک:ممنونم
کوک: ات بیا این لباساتو حوله هم هست بپوش
ات:باشه(خجالت )
کوک:من میرم
ات:نه نرو تروخدا
کوک:آخه باید لباس عوض کنم
ات:باشه عوض کن ولی تا موقعی که خودت بیای تو من بیرون نمیام
کوک:باشه
رفتم بیرون
ته:چیشده
هانا:اتفاقی افتاده
کوک :نه اتفاقی نیوفتاده خوب موقع رسیدیم
ته:بیاین بریم لباس عوض کنیم
کوک:اوکی
رفتیم لباس عوض کردیم و برگشتیم.
ته:چرا هنوز ات نیومده
کوک:میترسه میگه تا موقعی که نرم تو نمیاد بیرون
ته:اوکی برو بیارش
کوک:اوک
رفتم تو دیدم نشسته داره به دیوار زل میزنه
کوک:انقدر فکر نکن ولش کن تموم شد رفت بیا بریم بیرون
ات:بغلم کن.
برآید استایل بغلش کردم بردمش بیرون ته و بقیه اومدن پیشش ات موقعی که اونارو دید سرشو قائم کرد چسبود به من و اروم گفت
ات:بگو برن(اروم)
کوک:میشه برین خجالت میکشه
ته:آره چرا که نه فقط کوک امروز خونه ی ما بیاین
کوک :از ات میپرسیم اگه گفت باشه میایم
۴۶۳
۱۸ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.