Part 14
Part 14
پرش زمانی به موقعی که رسیدند خونه ته اینا..................................
کوک ویو
دیدم خوابیده دلم نیومد بیدارش کنم خیلی ترسیده بود انقدر که منم داشتم بغض میگرفتم برآید استایل بغلش کردم بردم بیرون ته اومد پیشم.
ته:خوابیده
کوک:اره خیلی ترسیده بود انقدر که منم داشت گریم میگرفت
ته:بچه
کوک :هی من بچه نیستم ۴ سال ازت کوچیک ترم
ته:خب پس توکه ۴ سال کوچیک تری پس بچم حساب میشی
کوک :اها بعد شما تو ۴ سالگی کر.......
ته:باشه بیا بریم
کوک:اوک(خنده)
رفتیم تو آریانا اومد پیشم
اریانا:عمو کوک بیارش تو اتاق من
کوک:باش
داشتیم میرفتیم بالا که بزارمش تو اتاق آریانا دیدم آریانا داره گریه میکنه موقعی که رسیدیم به اتاق گزاشتمش رو تخت و نشستم رو تخت
کوک:آریانا چرا داری گریه میکنی
آریانا:هیچکی بهم نگفت با ات کاری کردن یانه فکر کنم کردن(گریه)
کوک:نه نکردن خیلی زود رسیدیم
اریانا: داری دروغ میگی(گریه)
کوک:نه دروغ نمیگم بیدارشد تز خودش بپرس
اریانا:باشه
کوک: بریم
آریانا بریم
دست آریانا رو گرفتم رفتیم پایین
تو حال بودیم که صدای جیغ خیلی بلند اومد
ویو ات
از خواب بیدار شدم خیلی ترسیدم کوک پیشم نبود یک جیغ بنفش زدم
کوک ویو
بدو بدو رفتم بالا دیدم ات رنگش پریده و فقط جیغ میزنه رفتم بغلش کردم
کوک:چیزی نیست نترس .. نترس من پیشتم
ات:کوک..چرا رفتی .. چرا تنهام گزاشتی
کوک:ببخشید فکر نمیکردم بترسی بریم پایین
ات:بریم
هانا:من الان میرم برا ات آب و قند درست کنم
برآید استایل بغلش کردم رفتیم پایین تو حال بودیم که هانا برا ات آب و قند آورد ات خورد وبعد شما خوردیم
پرش زمانی به ساعت ۱۲ شب...............................................................
پرش زمانی به موقعی که رسیدند خونه ته اینا..................................
کوک ویو
دیدم خوابیده دلم نیومد بیدارش کنم خیلی ترسیده بود انقدر که منم داشتم بغض میگرفتم برآید استایل بغلش کردم بردم بیرون ته اومد پیشم.
ته:خوابیده
کوک:اره خیلی ترسیده بود انقدر که منم داشت گریم میگرفت
ته:بچه
کوک :هی من بچه نیستم ۴ سال ازت کوچیک ترم
ته:خب پس توکه ۴ سال کوچیک تری پس بچم حساب میشی
کوک :اها بعد شما تو ۴ سالگی کر.......
ته:باشه بیا بریم
کوک:اوک(خنده)
رفتیم تو آریانا اومد پیشم
اریانا:عمو کوک بیارش تو اتاق من
کوک:باش
داشتیم میرفتیم بالا که بزارمش تو اتاق آریانا دیدم آریانا داره گریه میکنه موقعی که رسیدیم به اتاق گزاشتمش رو تخت و نشستم رو تخت
کوک:آریانا چرا داری گریه میکنی
آریانا:هیچکی بهم نگفت با ات کاری کردن یانه فکر کنم کردن(گریه)
کوک:نه نکردن خیلی زود رسیدیم
اریانا: داری دروغ میگی(گریه)
کوک:نه دروغ نمیگم بیدارشد تز خودش بپرس
اریانا:باشه
کوک: بریم
آریانا بریم
دست آریانا رو گرفتم رفتیم پایین
تو حال بودیم که صدای جیغ خیلی بلند اومد
ویو ات
از خواب بیدار شدم خیلی ترسیدم کوک پیشم نبود یک جیغ بنفش زدم
کوک ویو
بدو بدو رفتم بالا دیدم ات رنگش پریده و فقط جیغ میزنه رفتم بغلش کردم
کوک:چیزی نیست نترس .. نترس من پیشتم
ات:کوک..چرا رفتی .. چرا تنهام گزاشتی
کوک:ببخشید فکر نمیکردم بترسی بریم پایین
ات:بریم
هانا:من الان میرم برا ات آب و قند درست کنم
برآید استایل بغلش کردم رفتیم پایین تو حال بودیم که هانا برا ات آب و قند آورد ات خورد وبعد شما خوردیم
پرش زمانی به ساعت ۱۲ شب...............................................................
۳.۸k
۱۸ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.