Chapter 2
Chapter 2
Lucky-bloody#
پارت ۴
مقاومت میکنن میکشنشون
حالت بد میشه و میفتی روی زمین،کوک بلندت میکنه و روی تخت میشونتت
+بعدش؟
-سئو همون موقعی که تو بدنیا اومدی سه سالش میشه و وقتی داشتن جشن تولدشو میگرفتن سازمان اطلاعات ازینکه بابای سئو همچیزو به بابای تو لو داده بود باخبر میشه و میان و پدرشو توی جشن تولدش میکشن،ولی انگار قبل از اینکه بمیره بهش گفته بود تا از تو مراقبت کنه
+چ-چرا....با اینکه داشت میمرد بازم به فکر من بود؟
-چون بابای تو خیلی بهشون لطف کرده بود و اونا به لطف پدر تو انقد ثروتمند شدن،البته پدر خودتم خیلی ثروت داشت و تورو با پارتی بازی فرستاد ایران
+چجوری میخواد ازم مراقبت کنه؟
-سئو الان بزرگترین تاجر و سهامدار سازمان اطلاعاته،برای اینکه بخواد ازت محافظت کنه باید.....
نگاه میکنی تو چشاش
+باید چیکار کنه؟
-باید رابطه نزدیکی باهاش داشته باشی تا سازمان اطلاعات نتونه بهت آسیب برسونه،مخصوصا الان که جیسونگ فهمیده تو فرق داری
+جیسونگم یکی از سهامداراست؟
-شاید همین از شانس بدته...
+منظورت از رابطه نزدیک چیه؟
-قرار بود تو این مهمونی به همه سهامدارا تورو به عنوان همسرش اعلام کنه
از رو تخت بلند میشی تقریبا با صدای بلند حرف میزنی
+چی؟
کوک سریع بلند میشه و جلوی دهنتو میگیره
-سسس،ساکت باش
دستشو از روی دهنت بر میداره و رژتو از روی دستش پاک میکنه
+باید باهاش ازدواج کنم؟
-اگه نمیخوای بدنت توی آزمایشگاه تیکه تیکه بشه اره
+من الان واقعا گیج شدم
-حق میدم بهت
+چرا انقد براش مهمه؟ نه....چرا من انقد برای سازمان اطلاعات مهمم؟ نه.....چرا حتما باید باهاش ازدواج کنم؟ نه.....وای نمیدونم دارم چی میگم
-فعلا بیا بریم پایین،بعدا با خودش حرف بزن
+صبر کن.....چرا پس اعلام نکرد؟
-چون بهش گفتم تو هنوز از هیچی خبر نداری و آماده نیستی و بزاره برای بعدا
+یچیز دیگه.....ینی اون از بچگی حواسش بمن بوده؟
-اوهوم....حتی اینکه تو بری کره و بعد بخوای بیای ونکوور همش نقشش بود که بهش برسی
+پس ینی اونم مجبوره باهام ازدواج کنه
کوک پوزخند میزنه
-الان نه من نه تو در مورد احساساتش نمیدونیم
قیافه بدبختی به خودت میگیری
+من نمیخوام با کسی ازدواج کنم که حتی نمیشناسمش
-بهتر از اینه که بمیری
+این ازدواج تقلبیه مگه نه؟
-کاملا واقعیه چون در حضور همه سهامدارای سازمان اطلاعات انجام میشه
قیافه عمیق تری به خودت میگیری و صدای گریه کردن در میاری
+من چرا انقد بدبختم....
-از خداتم باشه داری با کسی ازدواج میکنی که همه ارزوشونه باهاش دست بدن،من میرم پایین توم بعد من بیا تا شک نکنن
کوک از اتاق میره بیرون،توی راه پله ها لبخند از رو لباش محو میشه و دستشو میزاره رو قلبش و چندتا مشت اروم میزنه
-این بخاطر خودشه....اروم بگیر....
🍃🗿
Lucky-bloody#
پارت ۴
مقاومت میکنن میکشنشون
حالت بد میشه و میفتی روی زمین،کوک بلندت میکنه و روی تخت میشونتت
+بعدش؟
-سئو همون موقعی که تو بدنیا اومدی سه سالش میشه و وقتی داشتن جشن تولدشو میگرفتن سازمان اطلاعات ازینکه بابای سئو همچیزو به بابای تو لو داده بود باخبر میشه و میان و پدرشو توی جشن تولدش میکشن،ولی انگار قبل از اینکه بمیره بهش گفته بود تا از تو مراقبت کنه
+چ-چرا....با اینکه داشت میمرد بازم به فکر من بود؟
-چون بابای تو خیلی بهشون لطف کرده بود و اونا به لطف پدر تو انقد ثروتمند شدن،البته پدر خودتم خیلی ثروت داشت و تورو با پارتی بازی فرستاد ایران
+چجوری میخواد ازم مراقبت کنه؟
-سئو الان بزرگترین تاجر و سهامدار سازمان اطلاعاته،برای اینکه بخواد ازت محافظت کنه باید.....
نگاه میکنی تو چشاش
+باید چیکار کنه؟
-باید رابطه نزدیکی باهاش داشته باشی تا سازمان اطلاعات نتونه بهت آسیب برسونه،مخصوصا الان که جیسونگ فهمیده تو فرق داری
+جیسونگم یکی از سهامداراست؟
-شاید همین از شانس بدته...
+منظورت از رابطه نزدیک چیه؟
-قرار بود تو این مهمونی به همه سهامدارا تورو به عنوان همسرش اعلام کنه
از رو تخت بلند میشی تقریبا با صدای بلند حرف میزنی
+چی؟
کوک سریع بلند میشه و جلوی دهنتو میگیره
-سسس،ساکت باش
دستشو از روی دهنت بر میداره و رژتو از روی دستش پاک میکنه
+باید باهاش ازدواج کنم؟
-اگه نمیخوای بدنت توی آزمایشگاه تیکه تیکه بشه اره
+من الان واقعا گیج شدم
-حق میدم بهت
+چرا انقد براش مهمه؟ نه....چرا من انقد برای سازمان اطلاعات مهمم؟ نه.....چرا حتما باید باهاش ازدواج کنم؟ نه.....وای نمیدونم دارم چی میگم
-فعلا بیا بریم پایین،بعدا با خودش حرف بزن
+صبر کن.....چرا پس اعلام نکرد؟
-چون بهش گفتم تو هنوز از هیچی خبر نداری و آماده نیستی و بزاره برای بعدا
+یچیز دیگه.....ینی اون از بچگی حواسش بمن بوده؟
-اوهوم....حتی اینکه تو بری کره و بعد بخوای بیای ونکوور همش نقشش بود که بهش برسی
+پس ینی اونم مجبوره باهام ازدواج کنه
کوک پوزخند میزنه
-الان نه من نه تو در مورد احساساتش نمیدونیم
قیافه بدبختی به خودت میگیری
+من نمیخوام با کسی ازدواج کنم که حتی نمیشناسمش
-بهتر از اینه که بمیری
+این ازدواج تقلبیه مگه نه؟
-کاملا واقعیه چون در حضور همه سهامدارای سازمان اطلاعات انجام میشه
قیافه عمیق تری به خودت میگیری و صدای گریه کردن در میاری
+من چرا انقد بدبختم....
-از خداتم باشه داری با کسی ازدواج میکنی که همه ارزوشونه باهاش دست بدن،من میرم پایین توم بعد من بیا تا شک نکنن
کوک از اتاق میره بیرون،توی راه پله ها لبخند از رو لباش محو میشه و دستشو میزاره رو قلبش و چندتا مشت اروم میزنه
-این بخاطر خودشه....اروم بگیر....
🍃🗿
۱۰.۲k
۲۹ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.