¯\ مابایا /¯
¯\_مابایا_/¯
part_2
دیانا:
پیش پسره نشستم و گفت.
+حالا من شوعر از کجا پیدا کنم.
پسره برگشت و بهم نگاهی کرد نگاهی بهش انداختم.
خوب چیزی بود ها.
یهو انگار جرقی تو مغزم فعال شده باشه بلند شدم و بشکنی زدم.
پسره با تعجب بهم خیره شد که گفتم.
+پاشو پاشو
_چته
+بیتربیت
یه فکر به ذهنم رسید
چیزی نگفتم تا سوالی کنه ولی آبی از این گرم نمیشد که ادامه دادم. سمتم چرخوندم و گفتم
+اسمت چیه تو؟
_ارسلان
+منم دیانام
چند سالته
_۲۵سال
+منم ۲۳سالمه
خوبه بهم میایم.
پسره قهقهی زد و گفت
_چیه نکن چشت منو گرفته؟
+به خداوندی خدا اعتماد به نفس تو رو کاج داشت سالی دوبار موز میداد.
چه قری بهم رفت و گفت
_خوب نقشت رو بگو.
+اینجا بگم جلو در پرورشگاه؟
_پس کجا بگی؟
نیشم رو تا بنا گوش براش باز کردم و چند بار پشت سر هم پلک زدم که گفت.
_اونجوری نگام نکن میترسم
+مثلا میتونی کافی دعوتم کنی تا بهت بگم
_ اع بعد چرا من دعوت کنم؟ تو دعوت کن
+گدا بازی در نیار نکنه انتظار داری هم نقشه از من باشه هم من حساب کنم
زهی خیال باطل
_بیا بریم ببینم چی میگی
+ای باریکلا آدم عاقل که میکن یعنی تو
کولم رو از رو زمین برداشتم با هم به سمت کافی رفتیم که یه خیابون بالا تر بود.
روی میزی جا کرفتیم.
_خوب بگو
+وا مگه آوردی لب چشمه تشنه برگردونی منو یه چیز سفارش ندیم.
خندی کرد و پیشخدمت رو صدا کرد.
بدون این که اجازه بدم چیزی بگن گفتم
+من شیک میخوام شیک شکلاتی.
_دوتا شیک شکلاتی لطفاً.
بعد چند دقیقه سکوت سخت شیک هامون رو آوردن و مشغول شدیم.
کمی ازش رو خوردم و گفتم
+خیلی تشنم بود.
_خوب اگر تشنگیت رفع شد حرف بزن.
باشی زیر لب بهش گفتم و شروع کردم.
+ببین هم تو کارت گیره هم من.دوتامون میخوام بچهی رو به سرپرستی بگیریم ولی خوب سنگی جلوی پامونه اونم مجرد بودنمونه
_خوب
+مرگ بزار حرف بزنم.
نیشخندی زد که بدون توجه بهش ادامه دادم.
+ما میتونیم با هم یه ازدواج صوری به راه بندازیم و بچه ها رو به سرپرستی بگیرم و بعد این که پیگیری های پرورشگاه تموم شد من بچه خودم رو بر میدارم و میرم تو هم بچه خودت.
_ه تیغ زنی چیزی هستی؟
با حرفی که زد خون تو رگام منجمد شد.
+چی داری میگی لیاقت نداری مرتیکه برو بمیر اصلان ببینم چطوری بچه رو میخوای بگیری
کولم رو برداشتم و پول کافه رو روی میز گذاشتم و بدون توجه بهش از کافه خارج شدم.
پسره اوسکل فکر کرده کیه.
زیر لب بهش فحش میدادم که دستم از پشت گشیده شد.
_وایسا وایسا شوخی کردم چرا آمپر میچسبونی
+دستت و بگش ببینم
دستم رو ول کرد و گفت
_باشه قبوله همن کار رو میگنیم ازدواج صوری
نگاهی به چشاش کرد با این که هیچی نفهمیدم گفتم.
ادامه در پست بعد 👀
part_2
دیانا:
پیش پسره نشستم و گفت.
+حالا من شوعر از کجا پیدا کنم.
پسره برگشت و بهم نگاهی کرد نگاهی بهش انداختم.
خوب چیزی بود ها.
یهو انگار جرقی تو مغزم فعال شده باشه بلند شدم و بشکنی زدم.
پسره با تعجب بهم خیره شد که گفتم.
+پاشو پاشو
_چته
+بیتربیت
یه فکر به ذهنم رسید
چیزی نگفتم تا سوالی کنه ولی آبی از این گرم نمیشد که ادامه دادم. سمتم چرخوندم و گفتم
+اسمت چیه تو؟
_ارسلان
+منم دیانام
چند سالته
_۲۵سال
+منم ۲۳سالمه
خوبه بهم میایم.
پسره قهقهی زد و گفت
_چیه نکن چشت منو گرفته؟
+به خداوندی خدا اعتماد به نفس تو رو کاج داشت سالی دوبار موز میداد.
چه قری بهم رفت و گفت
_خوب نقشت رو بگو.
+اینجا بگم جلو در پرورشگاه؟
_پس کجا بگی؟
نیشم رو تا بنا گوش براش باز کردم و چند بار پشت سر هم پلک زدم که گفت.
_اونجوری نگام نکن میترسم
+مثلا میتونی کافی دعوتم کنی تا بهت بگم
_ اع بعد چرا من دعوت کنم؟ تو دعوت کن
+گدا بازی در نیار نکنه انتظار داری هم نقشه از من باشه هم من حساب کنم
زهی خیال باطل
_بیا بریم ببینم چی میگی
+ای باریکلا آدم عاقل که میکن یعنی تو
کولم رو از رو زمین برداشتم با هم به سمت کافی رفتیم که یه خیابون بالا تر بود.
روی میزی جا کرفتیم.
_خوب بگو
+وا مگه آوردی لب چشمه تشنه برگردونی منو یه چیز سفارش ندیم.
خندی کرد و پیشخدمت رو صدا کرد.
بدون این که اجازه بدم چیزی بگن گفتم
+من شیک میخوام شیک شکلاتی.
_دوتا شیک شکلاتی لطفاً.
بعد چند دقیقه سکوت سخت شیک هامون رو آوردن و مشغول شدیم.
کمی ازش رو خوردم و گفتم
+خیلی تشنم بود.
_خوب اگر تشنگیت رفع شد حرف بزن.
باشی زیر لب بهش گفتم و شروع کردم.
+ببین هم تو کارت گیره هم من.دوتامون میخوام بچهی رو به سرپرستی بگیریم ولی خوب سنگی جلوی پامونه اونم مجرد بودنمونه
_خوب
+مرگ بزار حرف بزنم.
نیشخندی زد که بدون توجه بهش ادامه دادم.
+ما میتونیم با هم یه ازدواج صوری به راه بندازیم و بچه ها رو به سرپرستی بگیرم و بعد این که پیگیری های پرورشگاه تموم شد من بچه خودم رو بر میدارم و میرم تو هم بچه خودت.
_ه تیغ زنی چیزی هستی؟
با حرفی که زد خون تو رگام منجمد شد.
+چی داری میگی لیاقت نداری مرتیکه برو بمیر اصلان ببینم چطوری بچه رو میخوای بگیری
کولم رو برداشتم و پول کافه رو روی میز گذاشتم و بدون توجه بهش از کافه خارج شدم.
پسره اوسکل فکر کرده کیه.
زیر لب بهش فحش میدادم که دستم از پشت گشیده شد.
_وایسا وایسا شوخی کردم چرا آمپر میچسبونی
+دستت و بگش ببینم
دستم رو ول کرد و گفت
_باشه قبوله همن کار رو میگنیم ازدواج صوری
نگاهی به چشاش کرد با این که هیچی نفهمیدم گفتم.
ادامه در پست بعد 👀
۲۱۱
۰۵ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.