¯\ مابایا /¯
¯\_مابایا_/¯
part_1
ارسلان:
حوصله ماشین نداشتم برای همین هم پیاده به سمت پرورشگاه قدم برداشتم و به این فکر میکردم که چطوری باید محمد و زنش رو راضی کنم.
سرم رو بالا گرفتم که نزدیک پرورشگاه بود.
صدای جیغ جیغ دختری توجهم رو جلب کرد کمی جلو تر رفتم که یه دختر۲۲یا۲۳ساله داشت با آقا اکبر بحث میگرد.
دختر کیفش رو روی شونش مرتب کرد و چرخید که بره ولی خیلی ناگهانی برگشت و به سمت در ورودی دوید که آقا اکبر تختی راهنمای که دسشت بود رو جلوی صورتش قرار داد تا از جلو آومدنش جلو گیری کنه ولی دختر حواسش نبود سرش خورد به تخته و پخش زمین شد.
با زور جلوی خندی خودم رو گرفتم که با جیغ جیغ در حالی که سرش رو میمالید گفت.
_اع آقا اکبر وا بده دیگه بزار برم تو.
×نمیشه دخترم خانوم ورود شما رو ممنوع کردن.
دختر از جاش بلند شد و گفت.
_اع اع مگه من قاتل زنجیریم که اینجوری میگید
×والا تو این چند هفته شما برا ما از اونم بدتری
دختر چش قوری رفت که جلو تر رفتم چ با نیش باز به آقا اکبر خیره شدم که گفت.
×یا جد سادات تو هم که انجای
+باز کن عمو که عشقت آومد
اکبر آقا خنسی نگاهم کرد و گفت
×ببخشید اینو میگم ولی آقا محمد و خانومشون ورود شما هم ممنوع کردن.
یکی دستش رو روی شونم گذاشت و گفت
_درکت میکنم قصه نخور.
از این حرکتش خندم گرفته بود ولی ازش فاصله گرفتم که دستش رو برداش و زیر لب ایشی گفت.
_اکبر وا میکنی یا وا کنم.
نگاه سوالی بهش انداختیم که گفت
_در رو گفتم
+×آهان
×نخیر باز نمیکنم
_باش اکبر آقا خودت خواستی
و کولش رو روی زمین رها کرد و به سمت نرده ها رفت و پاش رو گذاشت بالا و خواست به کارش ادامه بده که صدای محمد آومد.
÷چیکار میکنید خانوم رحیمی.
_اوهو اوضاع خیلی خیطه.
از نرده ها پرید پایین و با نیش باز به محمد و زنش خیره شد
~باز کن درو آقا اکبر
×چشم خانوم.
بلاخره با دیونه بازی های این دختر در به رومون باز شد و وارد شدیم و به سمت اتاق مدیریت رفتیم.
محمد پشت میز ریاست نشست و زنش هم روبه روی دیانا نشست.
÷بدون چون و چرا میرم سر اصل متلب
آقا کاشی...
دیانا پقی زد زیر خنده و حرف محمد رو قطع کرد.
چش قوری بهش رفتم که زیر لب ببخشیدی گفتم و خندش رو خرد.
دختره چش سفید.
محمد دوباره ادامه داد.
÷آقا کاشی و خانوم رحیمی شما دو نفر برای این که بتونید یه بچه رو به سرپرستی ببرید تمام شرایط لازم رو دارد به جوز یک چیز.
_+چه چیزی؟
ادامه در پست بعد......
part_1
ارسلان:
حوصله ماشین نداشتم برای همین هم پیاده به سمت پرورشگاه قدم برداشتم و به این فکر میکردم که چطوری باید محمد و زنش رو راضی کنم.
سرم رو بالا گرفتم که نزدیک پرورشگاه بود.
صدای جیغ جیغ دختری توجهم رو جلب کرد کمی جلو تر رفتم که یه دختر۲۲یا۲۳ساله داشت با آقا اکبر بحث میگرد.
دختر کیفش رو روی شونش مرتب کرد و چرخید که بره ولی خیلی ناگهانی برگشت و به سمت در ورودی دوید که آقا اکبر تختی راهنمای که دسشت بود رو جلوی صورتش قرار داد تا از جلو آومدنش جلو گیری کنه ولی دختر حواسش نبود سرش خورد به تخته و پخش زمین شد.
با زور جلوی خندی خودم رو گرفتم که با جیغ جیغ در حالی که سرش رو میمالید گفت.
_اع آقا اکبر وا بده دیگه بزار برم تو.
×نمیشه دخترم خانوم ورود شما رو ممنوع کردن.
دختر از جاش بلند شد و گفت.
_اع اع مگه من قاتل زنجیریم که اینجوری میگید
×والا تو این چند هفته شما برا ما از اونم بدتری
دختر چش قوری رفت که جلو تر رفتم چ با نیش باز به آقا اکبر خیره شدم که گفت.
×یا جد سادات تو هم که انجای
+باز کن عمو که عشقت آومد
اکبر آقا خنسی نگاهم کرد و گفت
×ببخشید اینو میگم ولی آقا محمد و خانومشون ورود شما هم ممنوع کردن.
یکی دستش رو روی شونم گذاشت و گفت
_درکت میکنم قصه نخور.
از این حرکتش خندم گرفته بود ولی ازش فاصله گرفتم که دستش رو برداش و زیر لب ایشی گفت.
_اکبر وا میکنی یا وا کنم.
نگاه سوالی بهش انداختیم که گفت
_در رو گفتم
+×آهان
×نخیر باز نمیکنم
_باش اکبر آقا خودت خواستی
و کولش رو روی زمین رها کرد و به سمت نرده ها رفت و پاش رو گذاشت بالا و خواست به کارش ادامه بده که صدای محمد آومد.
÷چیکار میکنید خانوم رحیمی.
_اوهو اوضاع خیلی خیطه.
از نرده ها پرید پایین و با نیش باز به محمد و زنش خیره شد
~باز کن درو آقا اکبر
×چشم خانوم.
بلاخره با دیونه بازی های این دختر در به رومون باز شد و وارد شدیم و به سمت اتاق مدیریت رفتیم.
محمد پشت میز ریاست نشست و زنش هم روبه روی دیانا نشست.
÷بدون چون و چرا میرم سر اصل متلب
آقا کاشی...
دیانا پقی زد زیر خنده و حرف محمد رو قطع کرد.
چش قوری بهش رفتم که زیر لب ببخشیدی گفتم و خندش رو خرد.
دختره چش سفید.
محمد دوباره ادامه داد.
÷آقا کاشی و خانوم رحیمی شما دو نفر برای این که بتونید یه بچه رو به سرپرستی ببرید تمام شرایط لازم رو دارد به جوز یک چیز.
_+چه چیزی؟
ادامه در پست بعد......
۵۴۱
۰۳ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.