هوسخان

#هوس_خان👑
#پارت189





درگیر بودنم و انگار فهمید که خودش رو بالا کشید سرش روی سینم گذاشت گفت

_ به چی داری فکر می کنی تو که دیشب حسابی بهت خوش گذشت تمام بدنم سیاه و کبود کردی
کل شب بدنم درد میگرفت
اما الان چرا حالت خوب نیست؟

دست روی تنش کشید مو رد کبودی هایی که دیشب گذاشته بودم لمس کردم سرشو بیشتر روی سینم جابجا و راحت تر کردم و گفتم

این بدن مال منه جز من کی میتونه کبودش کنه؟
در ضمن کبودی هایی که من میزارم لذتبخشم هست میدونم که لذت میبری ...

سکوت کرد و من ادامه دادم
من تو را قبول کردم با اینکه ناخواسته وارد زندگیم شدی بهت بدی نمیکنم باهات خوب رفتار می کنم با اینکه اجبار خانواده شدی برام اما بهت وفادار میمونم و همسر خوبی برات میشم پدر خوبی برای بچه هامون میشم اما اگر روزی بفهمم چیزی از من پنهان داری اون موقع است که همه اینا رو زیر پا میزارم و دیگه تموم میشه روزهای خوشیت...

مهتاب نگران سربلند کرد و گفت

_ باز چی شده که این حرفا رو میزنی؟

لبخندی زدم و گفتم هیچی نشده فقط گفتم بدونی وگرنه اول صبحی چه اتفاقی میخواد بیفته ؟

شکمش نوازش کردم و گفتم
هر چه زودتر می خوام خبر پدر شدن مو بهم بدی من دیشب تخمش همینجا کاشتم و من منتظرم که رشد کنه و بزرگ بشه....



🌹
🌹🍁
@romankhanzadehh
😻☝️
دیدگاه ها (۱)

#هوس_خان👑#پارت190فعلاً قصد نداشتم چیزی بهش بگم میخواستم دیشب...

#هوس_خان👑#پارت191برای تماشا کردن قدم زدنت نیومدن علیرضا ...

#هوس_خان👑#پارت188توی تاریکی کنار تلفن دیدمش تلفن رو که قطع ک...

#هوس_خان👑#پارت187اولین روز حضور مون توی این خونه با یه رابطه...

دستش رو قلبم بود.هر وقت می فهمید حالم‌ خوش نیست، همین کار رو...

عشق واقعی است

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط