نفرتی که تبدیل به عشق شد
نفرتی که تبدیل به عشق شد
P29
توی اتاق ولش کردم و رفتم به دفتر کارم
(ویو ا.ت)
چجوری فهمید ؟چجوری فهمید که قراره فرار کنم؟؟
حالا چیکار کنم ؟ اگه بکشم چی ؟
باید هر جور که شده از اینجا برم . اون منو میکشه میدونم که میکشه خیلی از دستم عصبانیه
از جام بلند شدم و به سمت در رفتم در اتاقم رو باز کردم و یواش یواش به سمت پله ها رفتم که با صدای صاف کردن گلوی کسی برگشتم؟؟!؟!!؟!!!
ارباب بود . داشت به سمتم قدم برمیداشت نزدیکم شد چند قدم باهام فاصله داشت با هر قدمش منم یه قدم عقب میرفتم طوری که دیگه به لبه پله ها رسیده بودم
_ جایی می رفتی؟
با گفتن اولین کلمش ناگهانی شروع به گریه کردن کردم
_هیسسس
با دستم جلوی دهنم رو گرفتم و با دو به سمت اتاقم فرار کردم که دستم رو گرفت و محکم برگردوندم
با این کارش فشار زیادی به دستم وارد شد طوری که حس میکردم داره قطع میشه ناله ریزی از سر درد و ناتوانی کردم ولی اعتنا نکرد
_پس میخواستی فرار کنی ؟ اونم دوباره ؟
+ن..هق...نه....هق
_یعنی بهت سخت میگذشت ؟
......+
_با توعم (داد)
+ ن...هق ..نه ..هق (گریه زیاد)
_پس چرا ؟ چرا با دلم بازی کردی ؟ها؟چرا؟
+بب.....هق...ببخش......هق ..ببخشید ......هق
_ با ببخشید گفتن همه چیز درست میشه ؟ اره ؟دل شکسته منم با این کار درست میشه؟
بب...هق
_ببین امروز بهتره رو مخم راه نری و کار اشتباهی انجام ندی و گرنه خونت گردن خودته فهمیدی؟
دستم و با شتاب ول کرد و به طرف اتاقش رفت
نمیشد اینجوری ولش کنم راست میگه من با دلش بازی کردم دلش رو شکوندم
P29
توی اتاق ولش کردم و رفتم به دفتر کارم
(ویو ا.ت)
چجوری فهمید ؟چجوری فهمید که قراره فرار کنم؟؟
حالا چیکار کنم ؟ اگه بکشم چی ؟
باید هر جور که شده از اینجا برم . اون منو میکشه میدونم که میکشه خیلی از دستم عصبانیه
از جام بلند شدم و به سمت در رفتم در اتاقم رو باز کردم و یواش یواش به سمت پله ها رفتم که با صدای صاف کردن گلوی کسی برگشتم؟؟!؟!!؟!!!
ارباب بود . داشت به سمتم قدم برمیداشت نزدیکم شد چند قدم باهام فاصله داشت با هر قدمش منم یه قدم عقب میرفتم طوری که دیگه به لبه پله ها رسیده بودم
_ جایی می رفتی؟
با گفتن اولین کلمش ناگهانی شروع به گریه کردن کردم
_هیسسس
با دستم جلوی دهنم رو گرفتم و با دو به سمت اتاقم فرار کردم که دستم رو گرفت و محکم برگردوندم
با این کارش فشار زیادی به دستم وارد شد طوری که حس میکردم داره قطع میشه ناله ریزی از سر درد و ناتوانی کردم ولی اعتنا نکرد
_پس میخواستی فرار کنی ؟ اونم دوباره ؟
+ن..هق...نه....هق
_یعنی بهت سخت میگذشت ؟
......+
_با توعم (داد)
+ ن...هق ..نه ..هق (گریه زیاد)
_پس چرا ؟ چرا با دلم بازی کردی ؟ها؟چرا؟
+بب.....هق...ببخش......هق ..ببخشید ......هق
_ با ببخشید گفتن همه چیز درست میشه ؟ اره ؟دل شکسته منم با این کار درست میشه؟
بب...هق
_ببین امروز بهتره رو مخم راه نری و کار اشتباهی انجام ندی و گرنه خونت گردن خودته فهمیدی؟
دستم و با شتاب ول کرد و به طرف اتاقش رفت
نمیشد اینجوری ولش کنم راست میگه من با دلش بازی کردم دلش رو شکوندم
۹.۰k
۱۱ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.