عجب خواستگاری بود😄
بلاخره لیلا خانم با هزار ناز گذاشت بیان خواستگاری لی لی لی همه کل 😅 خب بسه جوگیر بود شب بود رفتم خانه لیلا اینها
مامان لیلا: سلام زهرا جان خوش آمدی
زهرا: ممنون خاله لیلا کجاست ؟
مامان: داخل اتاقش
زهرا: ممنون
مامان: خواهش میکنم 🤍
لیلا: استرس داشتم کنکور هم این همه استرس نداره که من برای این سعید قطبی استرس دارم 😁 داشتم با خودم تمرین میکردم سوتی ندم یک وقت در باز شد ..... یا امام رضا یا علی درد تو چرا در رو اینجوری باز میکنی ها ؟
زهرا: ببخشید معذرت می خواهم 😌
لیلا: اشکال نداره
زهرا: استرس داری ؟
لیلا: نه هم گشنمه هم غذا می خوام هم دلم می خواهد برم یکی رو بکشم خب این چه حرفیه آخه 😑
زهرا: بله متوجه شدم 🤫
مامان لیلا: مادر آمدن
لیلا: یا ابوالفضل عباس با قمر بنی هاشم 😩
زهرا: آقا سعید خودمون هستا چته 😳
مامان لیلا: خوش آمدید بفرمایید داخل
زهرا: رفتم خوابیدم روی تخت خیلی خسته بودم
لیلا: زهرا
زهرا: هوم
لیلا: میشه نخوابی ؟
زهرا: نه
لیلا: چرا ؟
زهرا: چون خوابم میاد
لیلا: نخواب چوب بخوره تو کمرت
زهرا: تو را جان عمت ولم کن
لیلا : باشه من میرم تو هم بیا
زهرا: ای خدااااا
لیلا: رفتم پایین مامانم گفت چایی بیارم ریختم دستم داشت میلرزید نلرز لامسب ای خدا اگر زهرا نمیرسید به فنا رفته بودم 😁
زهرا: رفتم پایین لیلا دستش میلرزید یا ابوالفضل ابروریزی در حد تیم ملی ... آهان بیان اینو رد کن اخریشه درست شد آفرین 😅
لیلا: خودم میرم 😂
زهرا: باشه برو خدا به همرات 😆 دلم برات تنگ میشه 🙁
لیلا: از دست تو😁
زهرا: رفتیم نشستیم داشتن حرف میزدن
مامان سعید: به به چه خانم با احترامی
لیلا: داشتم آب میشدم 🙃
مامان سعید: به به ماشاالله به این اخلاق خوب
زهرا: تا اینو گرفت چایی پرید داخل گلوم خفه شدم 😁
لیلا: یا قمر بنی هاشم زهرا جان
زهرا: من خوبم ادامه بدید( با یکم سرفه )
دوساعت بعد :
لیلا:همه رفتن چقدر حرف میزدن وای مخم و خودم زهرا درد بگیری نخند 😐
زهرا: وای دلم دارم.غش می کنم 😅
لیلا: هر هر خندیدم 😠
مامان لیلا: سلام زهرا جان خوش آمدی
زهرا: ممنون خاله لیلا کجاست ؟
مامان: داخل اتاقش
زهرا: ممنون
مامان: خواهش میکنم 🤍
لیلا: استرس داشتم کنکور هم این همه استرس نداره که من برای این سعید قطبی استرس دارم 😁 داشتم با خودم تمرین میکردم سوتی ندم یک وقت در باز شد ..... یا امام رضا یا علی درد تو چرا در رو اینجوری باز میکنی ها ؟
زهرا: ببخشید معذرت می خواهم 😌
لیلا: اشکال نداره
زهرا: استرس داری ؟
لیلا: نه هم گشنمه هم غذا می خوام هم دلم می خواهد برم یکی رو بکشم خب این چه حرفیه آخه 😑
زهرا: بله متوجه شدم 🤫
مامان لیلا: مادر آمدن
لیلا: یا ابوالفضل عباس با قمر بنی هاشم 😩
زهرا: آقا سعید خودمون هستا چته 😳
مامان لیلا: خوش آمدید بفرمایید داخل
زهرا: رفتم خوابیدم روی تخت خیلی خسته بودم
لیلا: زهرا
زهرا: هوم
لیلا: میشه نخوابی ؟
زهرا: نه
لیلا: چرا ؟
زهرا: چون خوابم میاد
لیلا: نخواب چوب بخوره تو کمرت
زهرا: تو را جان عمت ولم کن
لیلا : باشه من میرم تو هم بیا
زهرا: ای خدااااا
لیلا: رفتم پایین مامانم گفت چایی بیارم ریختم دستم داشت میلرزید نلرز لامسب ای خدا اگر زهرا نمیرسید به فنا رفته بودم 😁
زهرا: رفتم پایین لیلا دستش میلرزید یا ابوالفضل ابروریزی در حد تیم ملی ... آهان بیان اینو رد کن اخریشه درست شد آفرین 😅
لیلا: خودم میرم 😂
زهرا: باشه برو خدا به همرات 😆 دلم برات تنگ میشه 🙁
لیلا: از دست تو😁
زهرا: رفتیم نشستیم داشتن حرف میزدن
مامان سعید: به به چه خانم با احترامی
لیلا: داشتم آب میشدم 🙃
مامان سعید: به به ماشاالله به این اخلاق خوب
زهرا: تا اینو گرفت چایی پرید داخل گلوم خفه شدم 😁
لیلا: یا قمر بنی هاشم زهرا جان
زهرا: من خوبم ادامه بدید( با یکم سرفه )
دوساعت بعد :
لیلا:همه رفتن چقدر حرف میزدن وای مخم و خودم زهرا درد بگیری نخند 😐
زهرا: وای دلم دارم.غش می کنم 😅
لیلا: هر هر خندیدم 😠
۲.۵k
۱۳ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.