سلاممممم من واقعا از همتون بابت دیر گذاشتنام معذرت میخوام
سلاممممم من واقعا از همتون بابت دیر گذاشتنام معذرت میخوام:(
پارت ۳۵
جین تصمیم به آشپزی گرفت و هانا هم کمکش کرد بقیه هم هر کدوم به اتاقی هجوم برده بودن و مشغول کاری بودن برای لحظات کوتاهی کل خونه رو سکوتی گرفت که فقط صدای حرکت آروم قدمهای نارا شنیده میشد نارا به چه دلیل داشت آروم راه میرفت که کسی متوجه نشه ؟
دلیلش این بود که اون داشت سمت اتاقی میرفت که کوک و ته بهش گفته بودن که داخلش نشه بعد از رسیدن به در آخر راهرو که رنگش با بقیه در ها متفاوت بود و مشکی بود مواجه شد درو هول داد و وارد فضای تاریک شد برای اینکه چراغ رو روشن کنه مجبور شد کامل وارد شه و چراغ بغل ستون رو بزنه اینجا اتاق کی بود ؟نارا خودشم نمیدونست آروم قبل از اینکه کسی از اتاقش بیاد بیرون و نارا رو ببینه در اتاقی که توش بود رو بست بدون اینکه متوجه این باشه که نامجون اونجاست
+خب خب بزار ببینیم اینجا چی هست که اونا میگفتن نیام داخل
نارا بعد گفتن این حرفش به آرومی سمت میز کاری که چشمش رو از لحظه ورود گرفته بود رفت بدون شک اون میز سرنخی داخلش بود
+خواب بزار ببینم از کجا شروع کنیم
نارا با باز کردن اولین کشو با یک دونه عکس مواجه شد عکسی از یک زن و یک مرد ناشناس نارا با درآوردن عکس از توی قاب و نگاه کردن به پشتش سال اون رو خوند
"۱۹۹۳"
'اولین روزی که با هم آشنا شدیم اون به من پیشنهاد قرار گذاشتن و داد درسته که خوشگلترین دختر جهان نیست ولی بازم برای من بامزه است امیدوارم باهم بمونیم
+در مورد این دختر داره حرف میزنه ولی این فرد کیه شبیه بچههاست ولی اونقدر نه
نارا عکس رو زمین گذاشت و بعد اون کتابی به اسم جامع خونین رو دقیقاً زیر عکس پیدا کرد با برداشتن و نگاه کردن به صفحه اول اون نوشتهای رو دید
"روشی برای آدم کردن خود"
+این حتماً باید اون مردی باشه که اینا رو به فرزندی گرفته ولی خب وقتی قصد خودش این بوده که اونا رو خون آشام کنه چرا داشته تلاش میکرده که انسانشون کنه؟
نارا دلش میخواست که بیشتر بگرده اما با صدا شدن به دست جین تصمیم گرفت که گشت و گذارشو تموم کنه اما کتاب رو با خودش برد نامجون که تمام مدت داشت به حرکات دختر نگاه میکرد لبخندی زد
×کنجکاوتر از چیزیه که فکرش رو میکردم ولی شاید همین کنجکاویش خوبیهایی هم داشته باشه حالام بلند شم جیمین رو صدا کنم که دارم از گشنگی میمیرم
نامجون بعد این حرفش با آرومی بلند شد و بعد از خاموش کردن چراغ اتاق به سمت انباری رفت به احتمال زیاد جیمین اونجا بود و در حال دید زدن نارا از دوربینهاست نارا به آرومی تک تک پلهها رو پایین رفت و بعد از نشستن کنار کوک منتظر غذا موند
شب*
قلعه شاوول *
پارت ۳۵
جین تصمیم به آشپزی گرفت و هانا هم کمکش کرد بقیه هم هر کدوم به اتاقی هجوم برده بودن و مشغول کاری بودن برای لحظات کوتاهی کل خونه رو سکوتی گرفت که فقط صدای حرکت آروم قدمهای نارا شنیده میشد نارا به چه دلیل داشت آروم راه میرفت که کسی متوجه نشه ؟
دلیلش این بود که اون داشت سمت اتاقی میرفت که کوک و ته بهش گفته بودن که داخلش نشه بعد از رسیدن به در آخر راهرو که رنگش با بقیه در ها متفاوت بود و مشکی بود مواجه شد درو هول داد و وارد فضای تاریک شد برای اینکه چراغ رو روشن کنه مجبور شد کامل وارد شه و چراغ بغل ستون رو بزنه اینجا اتاق کی بود ؟نارا خودشم نمیدونست آروم قبل از اینکه کسی از اتاقش بیاد بیرون و نارا رو ببینه در اتاقی که توش بود رو بست بدون اینکه متوجه این باشه که نامجون اونجاست
+خب خب بزار ببینیم اینجا چی هست که اونا میگفتن نیام داخل
نارا بعد گفتن این حرفش به آرومی سمت میز کاری که چشمش رو از لحظه ورود گرفته بود رفت بدون شک اون میز سرنخی داخلش بود
+خواب بزار ببینم از کجا شروع کنیم
نارا با باز کردن اولین کشو با یک دونه عکس مواجه شد عکسی از یک زن و یک مرد ناشناس نارا با درآوردن عکس از توی قاب و نگاه کردن به پشتش سال اون رو خوند
"۱۹۹۳"
'اولین روزی که با هم آشنا شدیم اون به من پیشنهاد قرار گذاشتن و داد درسته که خوشگلترین دختر جهان نیست ولی بازم برای من بامزه است امیدوارم باهم بمونیم
+در مورد این دختر داره حرف میزنه ولی این فرد کیه شبیه بچههاست ولی اونقدر نه
نارا عکس رو زمین گذاشت و بعد اون کتابی به اسم جامع خونین رو دقیقاً زیر عکس پیدا کرد با برداشتن و نگاه کردن به صفحه اول اون نوشتهای رو دید
"روشی برای آدم کردن خود"
+این حتماً باید اون مردی باشه که اینا رو به فرزندی گرفته ولی خب وقتی قصد خودش این بوده که اونا رو خون آشام کنه چرا داشته تلاش میکرده که انسانشون کنه؟
نارا دلش میخواست که بیشتر بگرده اما با صدا شدن به دست جین تصمیم گرفت که گشت و گذارشو تموم کنه اما کتاب رو با خودش برد نامجون که تمام مدت داشت به حرکات دختر نگاه میکرد لبخندی زد
×کنجکاوتر از چیزیه که فکرش رو میکردم ولی شاید همین کنجکاویش خوبیهایی هم داشته باشه حالام بلند شم جیمین رو صدا کنم که دارم از گشنگی میمیرم
نامجون بعد این حرفش با آرومی بلند شد و بعد از خاموش کردن چراغ اتاق به سمت انباری رفت به احتمال زیاد جیمین اونجا بود و در حال دید زدن نارا از دوربینهاست نارا به آرومی تک تک پلهها رو پایین رفت و بعد از نشستن کنار کوک منتظر غذا موند
شب*
قلعه شاوول *
۴.۱k
۱۴ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.