من چرا انقدر نامنظم شدم یادم میره آپ کنممممممم آه
من چرا انقدر نامنظم شدم یادم میره آپ کنممممممم آه
پارت ۶۰
دقایقی بعد
کوک و کاترین بالاخره بعد از راه طولانی که داشتن به خونه متروکه طوری رسیدن کاترین با نگاه کردن به خونه شکی برش داشت یه ذره عجیب بود که توی همچین جایی آدم وجود داشته باشه پس حرف توی ذهنشو به کوک گفت
+مطمئنی که اینجا جاییه که باید بیایم؟.... یعنی ممکنه که فریبمون داده باشن
_خیلی مطمئنیا اون حتی متوجه این نشدن که.....
قبل از اینکه کوک به حرف زدنش ادامه بده یه جسد از بالای اون خونه به پایین پرتاب شد و کاملاً ترکید کاترین برای لحظهای کاملاً توی شوک قرار گرفت و دقیقاً لحظهای که برادرش از ساختمون جلوی چشمش افتاد رو به یاد آورد کوک با نگاه کردن به بالا و دیدن یکی از آدمهای جکسون و خشک شدن کاترین به سرعت به سمتش هجوم برد و اونو پرتاب کرد به طرفی و دقیقاً همون لحظه بمبی توی اونجا ترکیده شد کوک همونطور که حواسش به راه رفتن اون مرد بود تا گمش نکنه به کاترین گفت
_وایولت الان وقت این نیست که شوک زده شی میدونم که اینجور چیزا رو ندیدی ولی الان هر دومون نیاز داریم که اون فرد رو بگیریم پس بلند شو
بعد این حرف کوک آروم دست کاترینو گرفت و بلندش کرد و با هم به طبقه بالا رفتن هر طبقه رو که رد میکردن خونها و جسدها بیشتر میشد انگار حرف کاترین واقعیت داشت اینجا جایی بود که به عنوان تله برای گرفتن کوک ساخته شده بود اما خب با آومدن کاترین همه چی خراب شد
☆رئیس رکب خوردیم من نمیتونم این کارو انجام بدم
جکسون همونطور که همراه با ژاکلین جاسوس خودش پیش گروه جین همونطور که با اریک کانتکت بودن پرسید
~یعنی چی؟ قراره که تو کوک رو بکشی
☆بابا نگران نباشین این کار رو که حتماً انجام میدم اما یکی دیگه هم همراهش هست کارم رو سختتر میکنه
ژاکلین کمی فکر کرد غیر ممکنه که کوک انقدر راحت کس دیگهای رو وارد گروهش کنه پس اون کی بود؟
در همین حال که اریک داشت فرار میکرد کوک و کاترین بالاخره به پشت بام رسیدن و دقیقاً از پشت تک تک خونهها پشت سر اریک میدویدن بدون اینکه بدونن اون کیه کاترین هنوز توی شوک بو اما به طرز عجیبی ارامش خاصی داشت وقتی کوک دستاشو گرفته انگار که بهش میگفت کنار اون هیچ مشکلی براش پیش نمیاومد درسته که این نظریه برای خودش عجیب بود که چرا باید همچین حسی داشته باشه اما داشت و نمیتونست کاریش کنه
_باید بگیریمش اگه فرار کنه تو دردسر میافتیم
+میتونیم از دو طرف محاصرش کنیم
_منظورت اینه که جدا شیم؟ میتونی انجامش بدی؟
کاترین همونطور که قدمهای بزرگ برمیداشت برای اینکه با کوک هم قدم بشه مطمئن تو چشماش نگاه کرد طوری که فکر کنه برای چند ثانیه تو چشاش محو شد
+اره..........
پارت ۶۰
دقایقی بعد
کوک و کاترین بالاخره بعد از راه طولانی که داشتن به خونه متروکه طوری رسیدن کاترین با نگاه کردن به خونه شکی برش داشت یه ذره عجیب بود که توی همچین جایی آدم وجود داشته باشه پس حرف توی ذهنشو به کوک گفت
+مطمئنی که اینجا جاییه که باید بیایم؟.... یعنی ممکنه که فریبمون داده باشن
_خیلی مطمئنیا اون حتی متوجه این نشدن که.....
قبل از اینکه کوک به حرف زدنش ادامه بده یه جسد از بالای اون خونه به پایین پرتاب شد و کاملاً ترکید کاترین برای لحظهای کاملاً توی شوک قرار گرفت و دقیقاً لحظهای که برادرش از ساختمون جلوی چشمش افتاد رو به یاد آورد کوک با نگاه کردن به بالا و دیدن یکی از آدمهای جکسون و خشک شدن کاترین به سرعت به سمتش هجوم برد و اونو پرتاب کرد به طرفی و دقیقاً همون لحظه بمبی توی اونجا ترکیده شد کوک همونطور که حواسش به راه رفتن اون مرد بود تا گمش نکنه به کاترین گفت
_وایولت الان وقت این نیست که شوک زده شی میدونم که اینجور چیزا رو ندیدی ولی الان هر دومون نیاز داریم که اون فرد رو بگیریم پس بلند شو
بعد این حرف کوک آروم دست کاترینو گرفت و بلندش کرد و با هم به طبقه بالا رفتن هر طبقه رو که رد میکردن خونها و جسدها بیشتر میشد انگار حرف کاترین واقعیت داشت اینجا جایی بود که به عنوان تله برای گرفتن کوک ساخته شده بود اما خب با آومدن کاترین همه چی خراب شد
☆رئیس رکب خوردیم من نمیتونم این کارو انجام بدم
جکسون همونطور که همراه با ژاکلین جاسوس خودش پیش گروه جین همونطور که با اریک کانتکت بودن پرسید
~یعنی چی؟ قراره که تو کوک رو بکشی
☆بابا نگران نباشین این کار رو که حتماً انجام میدم اما یکی دیگه هم همراهش هست کارم رو سختتر میکنه
ژاکلین کمی فکر کرد غیر ممکنه که کوک انقدر راحت کس دیگهای رو وارد گروهش کنه پس اون کی بود؟
در همین حال که اریک داشت فرار میکرد کوک و کاترین بالاخره به پشت بام رسیدن و دقیقاً از پشت تک تک خونهها پشت سر اریک میدویدن بدون اینکه بدونن اون کیه کاترین هنوز توی شوک بو اما به طرز عجیبی ارامش خاصی داشت وقتی کوک دستاشو گرفته انگار که بهش میگفت کنار اون هیچ مشکلی براش پیش نمیاومد درسته که این نظریه برای خودش عجیب بود که چرا باید همچین حسی داشته باشه اما داشت و نمیتونست کاریش کنه
_باید بگیریمش اگه فرار کنه تو دردسر میافتیم
+میتونیم از دو طرف محاصرش کنیم
_منظورت اینه که جدا شیم؟ میتونی انجامش بدی؟
کاترین همونطور که قدمهای بزرگ برمیداشت برای اینکه با کوک هم قدم بشه مطمئن تو چشماش نگاه کرد طوری که فکر کنه برای چند ثانیه تو چشاش محو شد
+اره..........
۵.۱k
۱۳ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.