پارت : ۱۵
پارت : ۱۵
می سو ( خواهره سومی) ویو :
اهههه دیشب نتوانستم این دختره رو بکشم
من باید حتمی این دختره رو مخ رو بکشم
( پرشه زمانی به یک ماهه بعد)
سومی ویو :
الان نزدیکه یک ماه از اینکه با جین ازدواج کردم میگذره و هر روز بیشتر از دیروز عاشقه هم میشیم
ولی الان چند وقته که حالت تهوع دارم و سرم گیج میره ولی بهش اهمیت نمیدم
داشتم داخله حیاطه قصر قدم میزدم که یکدفعه چشمام سیاهی رفت و دیگه هیچی نفهمیدم
جین ویو :
داشتم داخله حیاطه قصر قدم میزدم که چشمم به سومی خورد خواستم برم طرفش که یکدفعه دیدم خورد زمین
دویدم و رفتم سمتش و بغلش کردم و روبه ندیمه ها و نگهبانا کردم و باداد گفتم
جین : چرا وایسادید و دارید نگاه میکنید؟
سریع برید و بگید که پزشکه دربار بیاد ( همه ی حرفاش با داده)
و خودمم دویدم سمته اتاقه مشترکه خودم و سومی سومی رو رویه تخت گذاشتم و همون لحظه پزشک دربار اومد و گفتم
جین : لطفا هق حاله ملکم رو خوب کنید هق هق ( داره گریه میکنه)
پزشکه دربار : سرورم لطفا اروم باشید و برید بیرون تا من ایشون رو معاینه کنم
جین : با، باشه
( رفتم بیرون و همش داخله فکره سومی بودم
اگه چیزیش بشه من دیگه نمیتوانم زندگی کنم!
داخله همین فکرا بودم که پزشکه دربار با صورته خندان از اتاق اومد بیرون)
جین : پزشک جانگ ( اسم کم اوردم پزشکه دربار رو جیهوپ کردم 🗿) چی شد؟
حاله ملکم خوبه؟
جیهوپ : حالشون خوبه
حاله دوتاشون خوبه ( با اون لبخنده همیشگیه کیوتش داره حرف میزنه)
جین : چـ چی؟
دوتاشون؟
یعنی؟...
جیهوپ : اره درست حدس زدید ملکه باردارن
( اینقدر خوشحال بودم که از سره ذوقه زیاد پریدم بغله پزشک جانگ)
جین : ممنون این حرفتون خیلی خوشحالم کرد
جیهوپ : سرورم از من که نباید ممنون باشید!
از ملکه باید ممنون باشید
منم الان میرم تا باهم تنها باشید!
می سو ( خواهره سومی) ویو :
اهههه دیشب نتوانستم این دختره رو بکشم
من باید حتمی این دختره رو مخ رو بکشم
( پرشه زمانی به یک ماهه بعد)
سومی ویو :
الان نزدیکه یک ماه از اینکه با جین ازدواج کردم میگذره و هر روز بیشتر از دیروز عاشقه هم میشیم
ولی الان چند وقته که حالت تهوع دارم و سرم گیج میره ولی بهش اهمیت نمیدم
داشتم داخله حیاطه قصر قدم میزدم که یکدفعه چشمام سیاهی رفت و دیگه هیچی نفهمیدم
جین ویو :
داشتم داخله حیاطه قصر قدم میزدم که چشمم به سومی خورد خواستم برم طرفش که یکدفعه دیدم خورد زمین
دویدم و رفتم سمتش و بغلش کردم و روبه ندیمه ها و نگهبانا کردم و باداد گفتم
جین : چرا وایسادید و دارید نگاه میکنید؟
سریع برید و بگید که پزشکه دربار بیاد ( همه ی حرفاش با داده)
و خودمم دویدم سمته اتاقه مشترکه خودم و سومی سومی رو رویه تخت گذاشتم و همون لحظه پزشک دربار اومد و گفتم
جین : لطفا هق حاله ملکم رو خوب کنید هق هق ( داره گریه میکنه)
پزشکه دربار : سرورم لطفا اروم باشید و برید بیرون تا من ایشون رو معاینه کنم
جین : با، باشه
( رفتم بیرون و همش داخله فکره سومی بودم
اگه چیزیش بشه من دیگه نمیتوانم زندگی کنم!
داخله همین فکرا بودم که پزشکه دربار با صورته خندان از اتاق اومد بیرون)
جین : پزشک جانگ ( اسم کم اوردم پزشکه دربار رو جیهوپ کردم 🗿) چی شد؟
حاله ملکم خوبه؟
جیهوپ : حالشون خوبه
حاله دوتاشون خوبه ( با اون لبخنده همیشگیه کیوتش داره حرف میزنه)
جین : چـ چی؟
دوتاشون؟
یعنی؟...
جیهوپ : اره درست حدس زدید ملکه باردارن
( اینقدر خوشحال بودم که از سره ذوقه زیاد پریدم بغله پزشک جانگ)
جین : ممنون این حرفتون خیلی خوشحالم کرد
جیهوپ : سرورم از من که نباید ممنون باشید!
از ملکه باید ممنون باشید
منم الان میرم تا باهم تنها باشید!
۸.۰k
۰۲ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.