پارت8
پارت8
هاری: وقتی من و لیلی صبحونه مون رو تموم کردیم لایتو اومد تو و نشست و شروع به خوردن کرد خواستیم بلند بشیم و بریم که گفت وایسید کارتون دارم من نیمه ایستاده بودم یعنی نه نشسته بودم نه ایستاده همونجوری نشستم سرجام گفت یه خبر براتون دارم من و لیلی سکوت کردیم لایتو گفت دو روز دیگه قراره به ویلا شمال بریمبه لیلی نگاه کردم که چشماش برق میزد وایسا ببینم چییییییی خدایا خدایا عجب شانسیییی☆_☆ بلاخره میتونم دامادم رو ببینم هورااااااااااا اهم اهم اهم اوه زیادی جوگیر شدم خب نقشه این دامادم یعنی یوتا رو پیدا میکنم و میارمش پیش خودم اینجوری به پیروزی نزدیک تر میشم و من به عنوان یه مادر زن خوب باقی میمانم به خودم اومدم دیدم از لیلی بیشتر جوگیر شدم حرفی نزدم که لایتو گفت نظر تو چیه هاری ها من مشکل شنوایی چیزی دارم چیییییییییییییییییییییی این اولی باری بود که اون با اسم صدام میزددددددددد دارم خواب میبینم یکی بزنه گوشم ببینم خوابم یا بیدار دیدم داره بد نگاه میکنه صدام رو صاف کردم و گفتم به نظر من خوبه که بریم به ویلا هم شما استراحت میکنید هم برای لیلیان تفریح میشه بعد گفتن این حرف از جام بلند شدم و تعضیم کردم و گفتم با اجازه لیلی هم دنبالم دوید و از اتاق خارج شدیم یه هوفی کشیدم لیلی گفت مادر من هیجان زدم ویلا شمال خیلی بزرگ و قشنگه گفتم منم همینطور عزیزم بیا بریم تو حیاط قدم بزنیم لیلی گفت باشه مادر و رفتیم به سمت حیاط
دو روز بعد.....
بلاخره امروز رسید همه چی آماده بود با هم سوار کالسکه شدیم لایتو گفت حدودا شیش ساعت تو راه هستیم به کالسکه ران گفتم برای ناهار دو ساعت دیگه وایسته پس فعلا استراحت کنید لیلی خسته بود برای همین سرش رو روی پام گذاشت و خوابید لایتو که روبهروم نشسته بود چشماش رو بسته بود و استراحت میکرد ولی من تنها کسی بودم که استرس داشتم......
#تابع_قوانین_اسلام
#انیمه#مانگا#کمیک#رومان#ژانر_درام
#فانتزی#سریال#میکس#تناسخ#پیج_رومان
#سایکو_نو_سوتوکا#ساکورا_اسکول#داستان_جالب
هاری: وقتی من و لیلی صبحونه مون رو تموم کردیم لایتو اومد تو و نشست و شروع به خوردن کرد خواستیم بلند بشیم و بریم که گفت وایسید کارتون دارم من نیمه ایستاده بودم یعنی نه نشسته بودم نه ایستاده همونجوری نشستم سرجام گفت یه خبر براتون دارم من و لیلی سکوت کردیم لایتو گفت دو روز دیگه قراره به ویلا شمال بریمبه لیلی نگاه کردم که چشماش برق میزد وایسا ببینم چییییییی خدایا خدایا عجب شانسیییی☆_☆ بلاخره میتونم دامادم رو ببینم هورااااااااااا اهم اهم اهم اوه زیادی جوگیر شدم خب نقشه این دامادم یعنی یوتا رو پیدا میکنم و میارمش پیش خودم اینجوری به پیروزی نزدیک تر میشم و من به عنوان یه مادر زن خوب باقی میمانم به خودم اومدم دیدم از لیلی بیشتر جوگیر شدم حرفی نزدم که لایتو گفت نظر تو چیه هاری ها من مشکل شنوایی چیزی دارم چیییییییییییییییییییییی این اولی باری بود که اون با اسم صدام میزددددددددد دارم خواب میبینم یکی بزنه گوشم ببینم خوابم یا بیدار دیدم داره بد نگاه میکنه صدام رو صاف کردم و گفتم به نظر من خوبه که بریم به ویلا هم شما استراحت میکنید هم برای لیلیان تفریح میشه بعد گفتن این حرف از جام بلند شدم و تعضیم کردم و گفتم با اجازه لیلی هم دنبالم دوید و از اتاق خارج شدیم یه هوفی کشیدم لیلی گفت مادر من هیجان زدم ویلا شمال خیلی بزرگ و قشنگه گفتم منم همینطور عزیزم بیا بریم تو حیاط قدم بزنیم لیلی گفت باشه مادر و رفتیم به سمت حیاط
دو روز بعد.....
بلاخره امروز رسید همه چی آماده بود با هم سوار کالسکه شدیم لایتو گفت حدودا شیش ساعت تو راه هستیم به کالسکه ران گفتم برای ناهار دو ساعت دیگه وایسته پس فعلا استراحت کنید لیلی خسته بود برای همین سرش رو روی پام گذاشت و خوابید لایتو که روبهروم نشسته بود چشماش رو بسته بود و استراحت میکرد ولی من تنها کسی بودم که استرس داشتم......
#تابع_قوانین_اسلام
#انیمه#مانگا#کمیک#رومان#ژانر_درام
#فانتزی#سریال#میکس#تناسخ#پیج_رومان
#سایکو_نو_سوتوکا#ساکورا_اسکول#داستان_جالب
۳.۰k
۲۶ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.