درخواستی
#درخواستی
#استری_کیدز
وقتی سیگار میکشی و میفهمن
(اعضا مافیان)
چان: سیگارتو روشن کردی و یه پک زدی . تا خواستی پک دومو بزنی دستی اومد و سیگارتو از بالکن پرت کرد پایین
_چرا؟
لینو: داشتی توی عالم تنهاییو غم سیگارتو میکشیدی که با صدای شلیک گلوله به سمت هوا به خودت اومدی
_بندازش!
چانگبین: خسته شدی بودی . از این زندگی. میخواستی خودتو از این دنیا دور کنی ولی نمیدونستی چطوری و چیزی بهتر از سیگار به ذهنت نمیومد. چند وقت شده بود؟ شاید دوماه یا شایدم سه ماه. ولی خوب میدونستی که اگه چانگبین بفهمه قیامت میشه.
که با حلقه شدن دستای گرم کسی از فکرت بیرون اومدی.
_دلیل نمیخوام فقط بگو چیشده.
باورت نمیشد این همون کسیه که راحت آدم میکشه.
هیونجین: حتی خودتم تو شوک بودی که چطور به این حد از پوچی رسیده بودی . سیگارتو روشن کردی . اصلا متوجه هیونجین پشت در نشده بودی
حجم زیادی از اورثینک به سرت اومده بود . دستات میلزیدن، حدقه چشمات نمیتونستن یجا رو نگاه کنن و رگهای قرمزی دور چشمت به وجود اومده بود.
هیونجین داشت با خشم نگات میکرد . خواست در رو محکم بکوبونه که با دیدن حالت تو به خودش اومد
_هی....هی...ا.ت
روی تخت نشست و تورو توی آغوش گرمش گرفت و سرتو گذاشت رو سینش
اجازه دادی اشکات سرریز شن. مظلومانه اشک میریختی که این روی هیونجین هم تاثیر گذاشته بود. با دیدن گریه های مظلومانه تو بغضش تا مرز ترکیدن رفت ولی خودشو کنترل کرد. دستتو که در اثر گرفتن سیگار سوخته بود بالا آورد و گفت
_حیف این دستای خوشگل نیست؟
با این جمله اشکهات شدت گرفت که محکم تر تورو بغل کرد
_ششش...چیزی نیست پرنسس کوچولو
فلیکس: عمارت بوی خون میداد. جام شرابتو کنار گذاشتی و سیگارتو روشن کردی که در با شدت زیادی توسط فلیکس باز شد.
میتونستی عصبانیت رو توی چشماش ببینی
_چرا؟ *با عصبانیت ولی آروم*
+...خسته شدم
سونگمین: داشتی سیگار میکشیدی که در با شدت زیادی باز شد
_داری چه غلطی میکنی؟* با خشم*
افکارت نمیذاشتن خوب فکر کنی توی اون موقعیت، پس به حرف دلت گوش کردی سیگارو روی زمین انداختی و به طرف سونگمین رفتی و خودتو تو آغوشش جا دادی
و اجازه دادی اشکهات روی گونت جاری شن
سونگمین که از این حرکتت شوکه شده بود فهمید که بهتره الان چیزی نگه و شروع کرد به نوازش و بوسیدن موهات
جونگین: داشتی توی بالکن سیگار میکشیدی. گریت گرفته بود و با دستت به سرت ضربه میزدی.هیچ تمرکزی روی دنیای اطرافت نداشتی که با صدای پای کسی به خودت اومدی . و با جونگینی که اشک توی چشماش جمع شده بود مواجه شدی. به سمتت اومد و سیگار رو از بالکن به پایین پرتاب کرد. و تورو به آغوش گرم خودش گرفت. بغض کرده بودی ولی گریه نمیکردی. و همین شرایطو برای اون دردناک تر کرده بود.
_چ...چرا؟
#استری_کیدز
وقتی سیگار میکشی و میفهمن
(اعضا مافیان)
چان: سیگارتو روشن کردی و یه پک زدی . تا خواستی پک دومو بزنی دستی اومد و سیگارتو از بالکن پرت کرد پایین
_چرا؟
لینو: داشتی توی عالم تنهاییو غم سیگارتو میکشیدی که با صدای شلیک گلوله به سمت هوا به خودت اومدی
_بندازش!
چانگبین: خسته شدی بودی . از این زندگی. میخواستی خودتو از این دنیا دور کنی ولی نمیدونستی چطوری و چیزی بهتر از سیگار به ذهنت نمیومد. چند وقت شده بود؟ شاید دوماه یا شایدم سه ماه. ولی خوب میدونستی که اگه چانگبین بفهمه قیامت میشه.
که با حلقه شدن دستای گرم کسی از فکرت بیرون اومدی.
_دلیل نمیخوام فقط بگو چیشده.
باورت نمیشد این همون کسیه که راحت آدم میکشه.
هیونجین: حتی خودتم تو شوک بودی که چطور به این حد از پوچی رسیده بودی . سیگارتو روشن کردی . اصلا متوجه هیونجین پشت در نشده بودی
حجم زیادی از اورثینک به سرت اومده بود . دستات میلزیدن، حدقه چشمات نمیتونستن یجا رو نگاه کنن و رگهای قرمزی دور چشمت به وجود اومده بود.
هیونجین داشت با خشم نگات میکرد . خواست در رو محکم بکوبونه که با دیدن حالت تو به خودش اومد
_هی....هی...ا.ت
روی تخت نشست و تورو توی آغوش گرمش گرفت و سرتو گذاشت رو سینش
اجازه دادی اشکات سرریز شن. مظلومانه اشک میریختی که این روی هیونجین هم تاثیر گذاشته بود. با دیدن گریه های مظلومانه تو بغضش تا مرز ترکیدن رفت ولی خودشو کنترل کرد. دستتو که در اثر گرفتن سیگار سوخته بود بالا آورد و گفت
_حیف این دستای خوشگل نیست؟
با این جمله اشکهات شدت گرفت که محکم تر تورو بغل کرد
_ششش...چیزی نیست پرنسس کوچولو
فلیکس: عمارت بوی خون میداد. جام شرابتو کنار گذاشتی و سیگارتو روشن کردی که در با شدت زیادی توسط فلیکس باز شد.
میتونستی عصبانیت رو توی چشماش ببینی
_چرا؟ *با عصبانیت ولی آروم*
+...خسته شدم
سونگمین: داشتی سیگار میکشیدی که در با شدت زیادی باز شد
_داری چه غلطی میکنی؟* با خشم*
افکارت نمیذاشتن خوب فکر کنی توی اون موقعیت، پس به حرف دلت گوش کردی سیگارو روی زمین انداختی و به طرف سونگمین رفتی و خودتو تو آغوشش جا دادی
و اجازه دادی اشکهات روی گونت جاری شن
سونگمین که از این حرکتت شوکه شده بود فهمید که بهتره الان چیزی نگه و شروع کرد به نوازش و بوسیدن موهات
جونگین: داشتی توی بالکن سیگار میکشیدی. گریت گرفته بود و با دستت به سرت ضربه میزدی.هیچ تمرکزی روی دنیای اطرافت نداشتی که با صدای پای کسی به خودت اومدی . و با جونگینی که اشک توی چشماش جمع شده بود مواجه شدی. به سمتت اومد و سیگار رو از بالکن به پایین پرتاب کرد. و تورو به آغوش گرم خودش گرفت. بغض کرده بودی ولی گریه نمیکردی. و همین شرایطو برای اون دردناک تر کرده بود.
_چ...چرا؟
۱۳.۲k
۲۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.