زندگی عجیب من pt12
پارت ۱۲
تهیونگ: ا.ت بخوای لجبازی کنی میرم
ا.ت: خب برو
ناراحت شد بلند شدو به سمت در رفت
ا.ت:تهیونگ!تهیونگ! وایستا
به حرفم گوش نمیداد درو باز کرد
مجبور شدم فیلم بازی کنم
ا.ت:عایی سرم سرم تهیونگ. کمک
خودمو نقش بر زمین کردم که تهیونگ بدو بدو اومد سمتم
تهیونگ: ا.ت!ا.ت حالت خوبه
نشستم
ا.ت:اره خوبم
ا.ت:ببخشید شوخی کردم
تهیونگ: ا.ت اصن شوخیه خوبی نبود ا.ت:خب چرا انقد زود جدی میگیری یه چیزی گفتم
تهیونگ: اخرش کار دسته خودت میدی
ا.ت:نگران نباش غذا بخوریم بعد باندو عوض میکنم اصن میدم خودت برام عوض کنی خوبه
بلند شد دستشو به سمتم دراز کرد دستشو گرفتمو بلند شدن
تهیونگ: دیگه از این شوخیا نکن
ا.ت:باشه
رفت درو بست نشستیم تا غذا بخوریم
ا.ت:ببین انقدر که درگیر شدیم سرد شد
تهیونگ: تقصیر خودته
ا.ت:هی
تهیونگ: چیه
._.،_،*_*+_+-_-۵_۵۰_۰
(تهیونگ میخواس باند سر ا.تو عوض کنه) ساعت ۱۱ بعد از ظهر
تهیونگ: ا.ت جعبه کمک های اولیه کجاست
همون جور که داشتم میزو جمع میکردم گفتم
ا.ت:توی کابینت بالا
تهیونگ: اها پیداش کردم
میزو جمع کردم
تهیونگ :بیا بشین تا باند سرتو عوض کنم
ا.ت:الان وایستا
رفتم پیشش نشستم
اروم باند سرمو باز کرد
تهیونگ: خوبه زخمت خیلی عمیق نیست
ا.ت:اره مامانمم همینو گفت
تهیونگ: میدونی اون موقع که تو بغلم گرفته بودمت چقدر ترسیده بودم
ا.ت:تو بغلت؟
همون جور که داشت کارشو میکرد حرف هاشم میزد
تهیونگ: اوهوم هنوز اون صحنه ها جلو چشممه دستام پر خون بود وقتی فهمیدم اون دختری که اونجا بیهوش افتاده تویی واسه یه لحظه قلبم درد گرفت وقتی ادما دروبرمون جمع شده بودن فقط با تعجب بهمون نگاه میکردن
ا.ت:به نظرت خبرش پخش شده؟
تهیونگ: اره ولی تو اهمیت نده
ا.ت:نه منظورم اینکه وقتی تصادف کردم عکسا و فیلماش باید پخش شده باشه نه؟
تهیونگ: گفتم که اهمیت نده
ا.ت:واسه تو که مشکل پیش نمیاد
تهیونگ:نه شاید دو سه روزی از فعالیتام توبیخ بشم تا شایعات جمع شه
ا.ت:اها
تهیونگ: خب تموم شد
ا.ت:ممنون
تهیونگ: خواهش میکنم قرصاتم بخور
ا.ت:اوهوم
ا.ت:امروز خیلی بیکارم مامانمم نمیزاره برم رستوران
تهیونگ: خبب امم گیم بزنیم؟
ا.ت:گیم؟اوهوم
تهیونگ: دستگاهشو داری
ا.ت:اره هست
ا.ت:فقط باید برم انبار
تهیونگ: اها انبار کجاست
ا.ت: طبقه همکفه بعد چیزه فضاش بستست نور نداره چیزه چراغاشم سوخته یکم میترسم
تهیونگ: میترسی؟
ا.ت:اوهوم
تهیونگ: خب منم تازگیا فیلم ترسناک دیدم هنوز تاثیراتش از بین نرفته
تهیونگ: باهم بریم
سرمو تکون دادم
ا.ت:صبر کن کلیدارو بردارم
تهیونگ:باشه من دم در منتظرم
سریع رفتم کلیدارو برداشتم
ا.ت:بریم؟
تهیونگ: اوهوم
سوار اسانسور شدیم که
اسانسور طبقه 2 وایستاد
ا.ت:بدبخت شدیم تهیونگ
تهیونگ: صبرکن صبرکن
ماسکشو از تو جیبش دراورد
ا.ت:زودباش
در باز شد
به تهیونگ نگاه کردم هوففف ماسکشو زد
دوتا دختر وارد اسانسور شدن
حرفاشونو میشنیدم
-چقدر شبیه تهیونگه
+خیلی شبیهشه
-ببخشید دوستپسرتون هستن؟
ا.ت:بله؟
تهیونگ با بازوش زد بهم
ا.ت:ها؟اره دوست پسرمه
-خیلی شبیه تهیونگه میشناسیش
ارو تو گوشش گفتم
ات:به پای تهیونگ نمیرسه
تهیونگ: شنیدم عزیزم
ا.ت:باور کن
-ولی واقعا شبیهن
رسیدیم به طبقه همکف
-خدافظ
ا.ت:اوهوم خدافظ
دست تهیونگ گرفتم کشیدم به طرف انبارها
تهیونگ: واقعا تهیونگ انقد خوشگله که حتی خودشم به خودش نمیرسه
ا.ت:چی؟
ا.ت:فعلا بیخیال
ا.ت:میدونی الان دقیقا بهشون گفتم تو دوست پسرمی
تهیونگ: خب که چی؟منو که نشناختن
ا.ت:اونا تو همین اپارتمان میشینن میدونی مامانم بفهمه جفت پاهامو قلم میکنه
تهیونگ: من اینطور فکر نمیکنم
ا.ت:فعلا بیخیال بریم دستگاهو بیاریم
تهیونگ: خیلی تاریکه
ا.ت:میدونم
خیلی اروم اروم راه میرفتیم یه لحظه وایستادم
ا.ت:خیلی گاوی چراغ قوه گوشیتو روشن کن
تهیونگ: الان دقیقا بهم گفتی گاو
ا.ت:هیششش صدات میپیچه
تا چراغ قوه گوشیشو روشن کرد یهو یه چیزی پرید رو
ا.ت:(جیغ)
ناخود اگاه خودمو تو بغل تهیونگ فشار دادم
ا.ت:(جیغ)تهیونگ
متقابلا گرفتتم
تهیونگ: گربه بود نترس
ا.ت:گربه؟
از بغلش در اومدم
ا.ت:ببخشید خیلی ترسیدم
تهیونگ: اشکال نداره
چراغ قوه رو گرفت بلاخره انبارو پیدا کردم درو باز کردم
یکم گشتم
ات:پیداش کردم
ا.ت:دسته هاشم هست
تهیونگ: خوبه
_________________
ا.ت:خب شروع کنیم
تهیونگ: ببین تو مبارزه من همیشه برنده ام بعدا دبه نکنی
ا.ت:باختن دوست ندارم
ا.ت:هیسس شروع شد
تهیونگ: من که چیزی نگفتم
ا.ت:___
بازی شروع شد
..
ا.ت:هوووو من بردم
تهیونگ: هنوز یه رانده دیگه مونده
ا.ت:راست میگی
(شروع راند دوم)
..
تهیونگ: هیییی من بردم
ا.ت:ایششش
(راند سوم بخاطره اینکه مساوی شدن)
...
تهیونگ: ا.ت بخوای لجبازی کنی میرم
ا.ت: خب برو
ناراحت شد بلند شدو به سمت در رفت
ا.ت:تهیونگ!تهیونگ! وایستا
به حرفم گوش نمیداد درو باز کرد
مجبور شدم فیلم بازی کنم
ا.ت:عایی سرم سرم تهیونگ. کمک
خودمو نقش بر زمین کردم که تهیونگ بدو بدو اومد سمتم
تهیونگ: ا.ت!ا.ت حالت خوبه
نشستم
ا.ت:اره خوبم
ا.ت:ببخشید شوخی کردم
تهیونگ: ا.ت اصن شوخیه خوبی نبود ا.ت:خب چرا انقد زود جدی میگیری یه چیزی گفتم
تهیونگ: اخرش کار دسته خودت میدی
ا.ت:نگران نباش غذا بخوریم بعد باندو عوض میکنم اصن میدم خودت برام عوض کنی خوبه
بلند شد دستشو به سمتم دراز کرد دستشو گرفتمو بلند شدن
تهیونگ: دیگه از این شوخیا نکن
ا.ت:باشه
رفت درو بست نشستیم تا غذا بخوریم
ا.ت:ببین انقدر که درگیر شدیم سرد شد
تهیونگ: تقصیر خودته
ا.ت:هی
تهیونگ: چیه
._.،_،*_*+_+-_-۵_۵۰_۰
(تهیونگ میخواس باند سر ا.تو عوض کنه) ساعت ۱۱ بعد از ظهر
تهیونگ: ا.ت جعبه کمک های اولیه کجاست
همون جور که داشتم میزو جمع میکردم گفتم
ا.ت:توی کابینت بالا
تهیونگ: اها پیداش کردم
میزو جمع کردم
تهیونگ :بیا بشین تا باند سرتو عوض کنم
ا.ت:الان وایستا
رفتم پیشش نشستم
اروم باند سرمو باز کرد
تهیونگ: خوبه زخمت خیلی عمیق نیست
ا.ت:اره مامانمم همینو گفت
تهیونگ: میدونی اون موقع که تو بغلم گرفته بودمت چقدر ترسیده بودم
ا.ت:تو بغلت؟
همون جور که داشت کارشو میکرد حرف هاشم میزد
تهیونگ: اوهوم هنوز اون صحنه ها جلو چشممه دستام پر خون بود وقتی فهمیدم اون دختری که اونجا بیهوش افتاده تویی واسه یه لحظه قلبم درد گرفت وقتی ادما دروبرمون جمع شده بودن فقط با تعجب بهمون نگاه میکردن
ا.ت:به نظرت خبرش پخش شده؟
تهیونگ: اره ولی تو اهمیت نده
ا.ت:نه منظورم اینکه وقتی تصادف کردم عکسا و فیلماش باید پخش شده باشه نه؟
تهیونگ: گفتم که اهمیت نده
ا.ت:واسه تو که مشکل پیش نمیاد
تهیونگ:نه شاید دو سه روزی از فعالیتام توبیخ بشم تا شایعات جمع شه
ا.ت:اها
تهیونگ: خب تموم شد
ا.ت:ممنون
تهیونگ: خواهش میکنم قرصاتم بخور
ا.ت:اوهوم
ا.ت:امروز خیلی بیکارم مامانمم نمیزاره برم رستوران
تهیونگ: خبب امم گیم بزنیم؟
ا.ت:گیم؟اوهوم
تهیونگ: دستگاهشو داری
ا.ت:اره هست
ا.ت:فقط باید برم انبار
تهیونگ: اها انبار کجاست
ا.ت: طبقه همکفه بعد چیزه فضاش بستست نور نداره چیزه چراغاشم سوخته یکم میترسم
تهیونگ: میترسی؟
ا.ت:اوهوم
تهیونگ: خب منم تازگیا فیلم ترسناک دیدم هنوز تاثیراتش از بین نرفته
تهیونگ: باهم بریم
سرمو تکون دادم
ا.ت:صبر کن کلیدارو بردارم
تهیونگ:باشه من دم در منتظرم
سریع رفتم کلیدارو برداشتم
ا.ت:بریم؟
تهیونگ: اوهوم
سوار اسانسور شدیم که
اسانسور طبقه 2 وایستاد
ا.ت:بدبخت شدیم تهیونگ
تهیونگ: صبرکن صبرکن
ماسکشو از تو جیبش دراورد
ا.ت:زودباش
در باز شد
به تهیونگ نگاه کردم هوففف ماسکشو زد
دوتا دختر وارد اسانسور شدن
حرفاشونو میشنیدم
-چقدر شبیه تهیونگه
+خیلی شبیهشه
-ببخشید دوستپسرتون هستن؟
ا.ت:بله؟
تهیونگ با بازوش زد بهم
ا.ت:ها؟اره دوست پسرمه
-خیلی شبیه تهیونگه میشناسیش
ارو تو گوشش گفتم
ات:به پای تهیونگ نمیرسه
تهیونگ: شنیدم عزیزم
ا.ت:باور کن
-ولی واقعا شبیهن
رسیدیم به طبقه همکف
-خدافظ
ا.ت:اوهوم خدافظ
دست تهیونگ گرفتم کشیدم به طرف انبارها
تهیونگ: واقعا تهیونگ انقد خوشگله که حتی خودشم به خودش نمیرسه
ا.ت:چی؟
ا.ت:فعلا بیخیال
ا.ت:میدونی الان دقیقا بهشون گفتم تو دوست پسرمی
تهیونگ: خب که چی؟منو که نشناختن
ا.ت:اونا تو همین اپارتمان میشینن میدونی مامانم بفهمه جفت پاهامو قلم میکنه
تهیونگ: من اینطور فکر نمیکنم
ا.ت:فعلا بیخیال بریم دستگاهو بیاریم
تهیونگ: خیلی تاریکه
ا.ت:میدونم
خیلی اروم اروم راه میرفتیم یه لحظه وایستادم
ا.ت:خیلی گاوی چراغ قوه گوشیتو روشن کن
تهیونگ: الان دقیقا بهم گفتی گاو
ا.ت:هیششش صدات میپیچه
تا چراغ قوه گوشیشو روشن کرد یهو یه چیزی پرید رو
ا.ت:(جیغ)
ناخود اگاه خودمو تو بغل تهیونگ فشار دادم
ا.ت:(جیغ)تهیونگ
متقابلا گرفتتم
تهیونگ: گربه بود نترس
ا.ت:گربه؟
از بغلش در اومدم
ا.ت:ببخشید خیلی ترسیدم
تهیونگ: اشکال نداره
چراغ قوه رو گرفت بلاخره انبارو پیدا کردم درو باز کردم
یکم گشتم
ات:پیداش کردم
ا.ت:دسته هاشم هست
تهیونگ: خوبه
_________________
ا.ت:خب شروع کنیم
تهیونگ: ببین تو مبارزه من همیشه برنده ام بعدا دبه نکنی
ا.ت:باختن دوست ندارم
ا.ت:هیسس شروع شد
تهیونگ: من که چیزی نگفتم
ا.ت:___
بازی شروع شد
..
ا.ت:هوووو من بردم
تهیونگ: هنوز یه رانده دیگه مونده
ا.ت:راست میگی
(شروع راند دوم)
..
تهیونگ: هیییی من بردم
ا.ت:ایششش
(راند سوم بخاطره اینکه مساوی شدن)
...
۷۵.۰k
۰۹ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.