روانی
روانی؟ 5
ا.ت : مگه...شغلت چیه؟(شوکه، با چشم های خیس+)
جونگکوک : هیچی.
جونگکوک خواست بره دستش گرفتم و گفتم...
ا.ت: چی هیچی جونگکوک؟ ها؟ تو هیچ وقت راجب شغلت بهم نگفتی داری کاری میکنی من بهت بی اعتماد باشم!
جونگکوک: .......
وقتی فهمیدم جونگکوک هیچ حرفی نمیزنم از سر ناامیدی نفسی خارج کردم و سرم آوردم پایین...نفهمیدم چیشد ولی...ناگهان حس میکردم کسی من رو میکشوند بغل جونگکوک ..در حالی که هیچکی نبود و سرنوشت بهم فهموند که تمام اینهمه نگرانی و به فکر موندن از جونگکوک نشانه ی عشق واقعی من با جونگکوک بود.
جونگکوک تو شوک موند که چطور ا.ت او رو بغل کرده..خیلی واسش تعجب آور بود همچین توقعی از ا.ت نداشت که ا.ت با این همه ترسی که از جونگکوک داشت و حالا جونگکوک رو با گریه بغل کرده.
جونگکوک: ا.ت..؟
ا.ت : جو...نگ...کوک...ببخشید(گریه)
جونگکوک: سر چی؟
ا.ت : سر همه چی که باعث شدم قلبت تنها بزارم...و گذاشتم تاریکی رو بدون من حس کنی(گریه از غذاب وجدان شدید+)
جونگکوک: هی آروم باش(اروم با دست راستش شروع به نوازش کردن موهای ا.ت شد)
ا.ت : چطور آروم باشم ها؟
جونگ کوک : ازت همچین توقعی نداشتم، ولی نمیتونم حقیقت بهت بگم...ببخشید پرنسس من..من ازت یه چیزی رو دارم مخفی میکنم..ولی برا از دست دادنت میترسم.
ا.ت : چی داری ازم مخفی میکنی؟ تو اوایل رابطه امون تو گفتی قول میدم هیچی از من مخفی نمیکنی...پس چرا بهم نمیگی؟
جونگ کوک : سعی میکنم باهاش کنار بیام ولی پنهون کردنش از تو خیلی سخته عزیزم.
ا.ت*آورم با دستام صورتش قاب کردم و پیشونیم به پیشونی او چسبوندم و از همین لحظه فهمیدم که واقعا دیونه بار عاشقشم که این همه سر راه عذاب وجدان داشتم*
ا.ت : بهم بگو...قول میدم بهت اعتماد کنم.
جونگکوک: ا.ت الان وقت مناسبی....
ا.ت : هششش هیچی نگو لطفا من نمیتونم اینطور باورت داشته باشم وقتی چیزی از من مخفی میکنی.
جونگکوک : ......
ا.ت : .....
جونگکوک: من یه روانی نیستم...من رییس مافیام....
ا.ت*وقتی این رو گفت چشام تا ته گرد شدن...چیشد؟؟ مرد رویاهام پیدا کردم؟؟؟(ارهههه پیدا کردیییبیی تبریک الفاتحه)..سریع بهش پشت کردم و سعی کردم جلو نیشم که داشت تا گوشام باز میشد بگیرم...دقیقا از بس رمان های مافیایی میخوندم و آرزو داشتم مافیا عاشقم بشه از قبل عاشقم بوده که من فکر کردم اون یه روانی هست...که در اصل بود یه روانی عاشق!! ولی مافیااااااا؟؟؟؟ و حالا اون پشتم بود!! داشتم تو دلم جیغ میکشیدم که با صدای او به خودم اومدم و برگشتم.
جونگکوک: حالت خوبه؟*نیشخند*
ادامش بیاید کامنت ها جا نشد تو کپشن!
ا.ت : مگه...شغلت چیه؟(شوکه، با چشم های خیس+)
جونگکوک : هیچی.
جونگکوک خواست بره دستش گرفتم و گفتم...
ا.ت: چی هیچی جونگکوک؟ ها؟ تو هیچ وقت راجب شغلت بهم نگفتی داری کاری میکنی من بهت بی اعتماد باشم!
جونگکوک: .......
وقتی فهمیدم جونگکوک هیچ حرفی نمیزنم از سر ناامیدی نفسی خارج کردم و سرم آوردم پایین...نفهمیدم چیشد ولی...ناگهان حس میکردم کسی من رو میکشوند بغل جونگکوک ..در حالی که هیچکی نبود و سرنوشت بهم فهموند که تمام اینهمه نگرانی و به فکر موندن از جونگکوک نشانه ی عشق واقعی من با جونگکوک بود.
جونگکوک تو شوک موند که چطور ا.ت او رو بغل کرده..خیلی واسش تعجب آور بود همچین توقعی از ا.ت نداشت که ا.ت با این همه ترسی که از جونگکوک داشت و حالا جونگکوک رو با گریه بغل کرده.
جونگکوک: ا.ت..؟
ا.ت : جو...نگ...کوک...ببخشید(گریه)
جونگکوک: سر چی؟
ا.ت : سر همه چی که باعث شدم قلبت تنها بزارم...و گذاشتم تاریکی رو بدون من حس کنی(گریه از غذاب وجدان شدید+)
جونگکوک: هی آروم باش(اروم با دست راستش شروع به نوازش کردن موهای ا.ت شد)
ا.ت : چطور آروم باشم ها؟
جونگ کوک : ازت همچین توقعی نداشتم، ولی نمیتونم حقیقت بهت بگم...ببخشید پرنسس من..من ازت یه چیزی رو دارم مخفی میکنم..ولی برا از دست دادنت میترسم.
ا.ت : چی داری ازم مخفی میکنی؟ تو اوایل رابطه امون تو گفتی قول میدم هیچی از من مخفی نمیکنی...پس چرا بهم نمیگی؟
جونگ کوک : سعی میکنم باهاش کنار بیام ولی پنهون کردنش از تو خیلی سخته عزیزم.
ا.ت*آورم با دستام صورتش قاب کردم و پیشونیم به پیشونی او چسبوندم و از همین لحظه فهمیدم که واقعا دیونه بار عاشقشم که این همه سر راه عذاب وجدان داشتم*
ا.ت : بهم بگو...قول میدم بهت اعتماد کنم.
جونگکوک: ا.ت الان وقت مناسبی....
ا.ت : هششش هیچی نگو لطفا من نمیتونم اینطور باورت داشته باشم وقتی چیزی از من مخفی میکنی.
جونگکوک : ......
ا.ت : .....
جونگکوک: من یه روانی نیستم...من رییس مافیام....
ا.ت*وقتی این رو گفت چشام تا ته گرد شدن...چیشد؟؟ مرد رویاهام پیدا کردم؟؟؟(ارهههه پیدا کردیییبیی تبریک الفاتحه)..سریع بهش پشت کردم و سعی کردم جلو نیشم که داشت تا گوشام باز میشد بگیرم...دقیقا از بس رمان های مافیایی میخوندم و آرزو داشتم مافیا عاشقم بشه از قبل عاشقم بوده که من فکر کردم اون یه روانی هست...که در اصل بود یه روانی عاشق!! ولی مافیااااااا؟؟؟؟ و حالا اون پشتم بود!! داشتم تو دلم جیغ میکشیدم که با صدای او به خودم اومدم و برگشتم.
جونگکوک: حالت خوبه؟*نیشخند*
ادامش بیاید کامنت ها جا نشد تو کپشن!
- ۲۴.۲k
- ۰۲ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط