درخواستی..
تک پارتی..وقتی پشیمون بود..
بی هدف داخل خیابون قدم میزدی ...هوا سرد بود اما بخاطر زخمی که به قلبت و همینطور به اعتمادت خورده بود اون سردی هوا رو احساس نمیکردی..
4ساعت از اون موقعی که فهمیدی تنها عشقت بهت خیانت کرده میگذشت..
الان تیکه های پازل رو خیلی خوب میتونستی کنار هم بذاری..
اینکه چرا شب ها دیر میومد..اینکه همش بهت میگفت تو کمپانی کار داره..اینکه سرد بود..
با یاد اوری اینا اشک هات دوباره به چشمات هجوم اوردن..اما دیگه توانی برای گریه کردن نداشتی..
بینیت رو بالا دادی..به دور و اطرافت نگاه کردی..وسط شهر بودی..خدا میدونه چقدر راه رفتی..
کنار ابر پیاده وایسادی و منتظر شدی چراغ برای ماشین ها قرمز و برای تو سبز بشه..
خواستی قدمی برداری اما با صدا زدن یکی سرجات وایسادی..
این صدا رو خیلی خوب میشناختی..
پشت سرت رو نگاه کردی و پسر داییت رو دیدی..یوجین..باهاش خیلی صمیمی بودی..اما چندسالی میشد که ندیده بودیش..
سمتت اومد و محکم بغلت کرد
-ا.ت..دلم برات تنگ شده بود
همش با خودت میگفتی کاشکی مینهو منو بغل میکرد کاش بجای یوجین ..مینهو اسمم رو صدا میزد..بغضت شکست
یوجین متوجه شد..ترسید از بغلش درت اورد
-ه..هی ا.ت حالت خوبه..چرا گریه میکنی..
کامل از بغلش در اومدی .. خیلی اروم لب زدی..
-ن..نه..اصلا...اصلا حالم خوب نیست..
-چرا چیشد...مینهو کجاست..
با اومدن اسم مینهو دوباره بغضت گرفت..
-م..من..
حواستی حرفی بزنی.. که از اون طرف خیابون کسی اسمت رو صدا زد..مینهو بود
سعی کردی بهش توجهیی نکنی..دست یوجین رو گرفتی
-بیا بریم
-چی..چیشده
مینهو پا تند کرد و به شما دوتا رسید..دستش رو روی دست های تو که دست یوجین بود گذاشت ..
-ا.ت..
-ولم کن مینهو
-لطفا..
مینهو گفت و ملتمسانه بهت خیره شد
یوجین چشم هاش رو بین شما دونفر میچرخوند
-م..میشه بگید چیشده..
-یوجین..خوشحال میشم دست دوست دخترم رو ول کنی..
یوجین از این لحن مینهو جا خورد ..دستت رو ول کرد
نگاهی به مینهو انداختی که داشت با حرس به یوجین نگاه میکرد..مینهو از همون اول مینهو از یوجین بدش میومد..خیلی اروم سرت رو پایین انداختی..
-اشکال نداره یوجین..اممم..فردا میبینمت..
-اما..
-لبخندی بهش زدی .. . با مینهو سمت ماشینی که اونور خیابون بود قدم برداشتی..
سوار ماشین شدین..مینهو ماشین رو روشن کرد..هیچ حرفی بینتون رد و بدل نمیشد
اصلا دوست نداشتی باهاش یکجا باشی..به جاده خیره شدی که یک جایی وایساد
-چیکار میکنی
حرفی نزد
میخواستی در رو رباز کنی اما فهمیدی که در قفله..
-داری چه غلطی میکنی..فکر میکنی کی هستی...
-دوست پسرت
-دهنت رو ببند..من با تو هیچ نسبتی ندارم..
-ولی من دارم
-تو کی من هستی
-شاید تو من رو به عنوان دوست پسرت نمیبینی اما من تورو به عنوان دوست دخترم میبینم
-چی داری میگی..تو به من خیانت کردی..تو برای من مردی...
-ولی من پشیمونم..
-پشیمونیت هیچی رو عوض نمیکنه...زودباش ماشین رو نگه دار
-نه...
-لی مینهو در رو باز کن...
-باز نمیکنم تا وقتی که به حرف هام گوش بدی..
-حتما الان میگی از سر مستی بود..
-چون از سر مستی بود
حرفی نزدی..
-ولی من پشیمونم..من بی عقلی کردم..میدونم من واقعا یک خیانتکارم..نمیدونم باید چیکار کنم که من رو ببخشی..من..
-مینهو...
-من..واقعا معذرت میخوام..
با بغض داشت حرف میزد..نمیتونستی تحمل کنی..
-مینهو..من میبخشمت اما..
-خواهش میکنم..من بدون تو نمیتونم
-مینهو..من میبخشمت...من ..
-دارم قسمت میدم لطفا..
-مینهو..گفتم میبخشمت اما من نمیتونم بهت برگردم..این کارت ...اصلا بخشیدنی نیست..من معذرت میخوام..اما
سرش رو به دو طرف تکون داد و شروع کرد به اشکیختن.. سمتش رفتی و بوسه ایی روی گونش گذاشتی..
-دوستت دارم مینهو..
قفل در رو باز کردی و از ماشین خارج شدی..و مینهو رو که تو غم و پشیمونی بود تنها گذاشتی..
هانورا
بی هدف داخل خیابون قدم میزدی ...هوا سرد بود اما بخاطر زخمی که به قلبت و همینطور به اعتمادت خورده بود اون سردی هوا رو احساس نمیکردی..
4ساعت از اون موقعی که فهمیدی تنها عشقت بهت خیانت کرده میگذشت..
الان تیکه های پازل رو خیلی خوب میتونستی کنار هم بذاری..
اینکه چرا شب ها دیر میومد..اینکه همش بهت میگفت تو کمپانی کار داره..اینکه سرد بود..
با یاد اوری اینا اشک هات دوباره به چشمات هجوم اوردن..اما دیگه توانی برای گریه کردن نداشتی..
بینیت رو بالا دادی..به دور و اطرافت نگاه کردی..وسط شهر بودی..خدا میدونه چقدر راه رفتی..
کنار ابر پیاده وایسادی و منتظر شدی چراغ برای ماشین ها قرمز و برای تو سبز بشه..
خواستی قدمی برداری اما با صدا زدن یکی سرجات وایسادی..
این صدا رو خیلی خوب میشناختی..
پشت سرت رو نگاه کردی و پسر داییت رو دیدی..یوجین..باهاش خیلی صمیمی بودی..اما چندسالی میشد که ندیده بودیش..
سمتت اومد و محکم بغلت کرد
-ا.ت..دلم برات تنگ شده بود
همش با خودت میگفتی کاشکی مینهو منو بغل میکرد کاش بجای یوجین ..مینهو اسمم رو صدا میزد..بغضت شکست
یوجین متوجه شد..ترسید از بغلش درت اورد
-ه..هی ا.ت حالت خوبه..چرا گریه میکنی..
کامل از بغلش در اومدی .. خیلی اروم لب زدی..
-ن..نه..اصلا...اصلا حالم خوب نیست..
-چرا چیشد...مینهو کجاست..
با اومدن اسم مینهو دوباره بغضت گرفت..
-م..من..
حواستی حرفی بزنی.. که از اون طرف خیابون کسی اسمت رو صدا زد..مینهو بود
سعی کردی بهش توجهیی نکنی..دست یوجین رو گرفتی
-بیا بریم
-چی..چیشده
مینهو پا تند کرد و به شما دوتا رسید..دستش رو روی دست های تو که دست یوجین بود گذاشت ..
-ا.ت..
-ولم کن مینهو
-لطفا..
مینهو گفت و ملتمسانه بهت خیره شد
یوجین چشم هاش رو بین شما دونفر میچرخوند
-م..میشه بگید چیشده..
-یوجین..خوشحال میشم دست دوست دخترم رو ول کنی..
یوجین از این لحن مینهو جا خورد ..دستت رو ول کرد
نگاهی به مینهو انداختی که داشت با حرس به یوجین نگاه میکرد..مینهو از همون اول مینهو از یوجین بدش میومد..خیلی اروم سرت رو پایین انداختی..
-اشکال نداره یوجین..اممم..فردا میبینمت..
-اما..
-لبخندی بهش زدی .. . با مینهو سمت ماشینی که اونور خیابون بود قدم برداشتی..
سوار ماشین شدین..مینهو ماشین رو روشن کرد..هیچ حرفی بینتون رد و بدل نمیشد
اصلا دوست نداشتی باهاش یکجا باشی..به جاده خیره شدی که یک جایی وایساد
-چیکار میکنی
حرفی نزد
میخواستی در رو رباز کنی اما فهمیدی که در قفله..
-داری چه غلطی میکنی..فکر میکنی کی هستی...
-دوست پسرت
-دهنت رو ببند..من با تو هیچ نسبتی ندارم..
-ولی من دارم
-تو کی من هستی
-شاید تو من رو به عنوان دوست پسرت نمیبینی اما من تورو به عنوان دوست دخترم میبینم
-چی داری میگی..تو به من خیانت کردی..تو برای من مردی...
-ولی من پشیمونم..
-پشیمونیت هیچی رو عوض نمیکنه...زودباش ماشین رو نگه دار
-نه...
-لی مینهو در رو باز کن...
-باز نمیکنم تا وقتی که به حرف هام گوش بدی..
-حتما الان میگی از سر مستی بود..
-چون از سر مستی بود
حرفی نزدی..
-ولی من پشیمونم..من بی عقلی کردم..میدونم من واقعا یک خیانتکارم..نمیدونم باید چیکار کنم که من رو ببخشی..من..
-مینهو...
-من..واقعا معذرت میخوام..
با بغض داشت حرف میزد..نمیتونستی تحمل کنی..
-مینهو..من میبخشمت اما..
-خواهش میکنم..من بدون تو نمیتونم
-مینهو..من میبخشمت...من ..
-دارم قسمت میدم لطفا..
-مینهو..گفتم میبخشمت اما من نمیتونم بهت برگردم..این کارت ...اصلا بخشیدنی نیست..من معذرت میخوام..اما
سرش رو به دو طرف تکون داد و شروع کرد به اشکیختن.. سمتش رفتی و بوسه ایی روی گونش گذاشتی..
-دوستت دارم مینهو..
قفل در رو باز کردی و از ماشین خارج شدی..و مینهو رو که تو غم و پشیمونی بود تنها گذاشتی..
هانورا
۲۵.۹k
۲۳ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.