عاقوشنفسگیر

#عاقوش_نفس_گیر
#فصل_۳
#پارت_۶
یه ۱۰ دقیقه ای گذشت.
صدای موزیک حامیم به گوش میرسید:
"من خواطراتم باتورو"
"هرشب مرور میکنم"
"میمیرم از دوریت ولی"
"حفظ غرور میکنم"
:این جای خالیت تو دلم"
"با خودتم پر نمیشه"
همونطور که آرشام داشت فرمون رو میپیچوند و دورمیزد گفتم: آرشام کی قراره عقد کنیم؟
خندید و باتعجب گفت: عقد کردیم دیگه گرفتمت چند بار بگیرمت🤣
گفتم: منظورم اینکه ما فقط سیقه محرمیت خوندیم!
نمیخوای یه عقد و عروسی بگیریم؟
لب هاشو تر کرد و گفت:
_چرا چرا اتفاقا ترتیب یه عروسیه توپ رو دادم برای ۱ یا ۲ هفته دیگه  فقط عروسی ایران باشه یا آمریکا؟
_ آرشام نمیخوام عروسی مون خیلی تجملاتی باشه یه عروسیه خیلی ساده ترجیحا ایران.
_ باشه اوکیه.
_ میخوای به صورت رسمی ازدواجمون رو اعلام کنی؟
_ فعلا نه
_ باش.
بعد چند ساعت رسیدیم تهران.
آرشام دم در خونه ی ما نگه داشت و گفت: خدافظ عزیزم.
گفتم: نمیای بالا یه چایی بخوریم؟
گفت: نه دیگه دیر وقته دستت درد نکنه
لبخند زدم و خدافظی کردم.
رفتم در خونه رو باز کردم و برای آرشام دست تکون دادم بوق زد و رفت.
به محض اینکه رفت از در خونه اومدم بیرون و یه تاکسی گرفتم و رفتم سمت مطب دکتر.
نگران آرشام بودم و میدونستم داره یه چیزی ازم پنهون میکنه.
وارد ...✨
دیدگاه ها (۰)

#عاقوش_نفس_گیر#فصل_۳#پارت_۷وارد مطب دکتر صالحیان بهترین و مع...

#عاقوش_نفس_گیر#فصل_۳#پارت_۹عصبی شد و گفت: بگو کی بهت گفته؟ گ...

#عاقوش_نفس_گیر#فصل_۳#پارت_۵تا اینو گفتم مثل فنر از جا پرید و...

#عاقوش_نفس_گیر#فصل_۳#پارت_۴صدای نمی اومد داشتم دنبالش میگشتم...

𝑷𝒂𝒓𝒕 𝟓عشق مافیاویو بورامبا جیمین رفتم خونش فردا باید میرفتم ...

ویو ا /تکه یهو دستش رو گذاشت روی رون پام و فشار داد و گفت بی...

Blackpinkfictions پارت۲۳

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط