عاقوش نفس گیر
#عاقوش_نفس_گیر
#فصل_۳
#پارت_۵
تا اینو گفتم مثل فنر از جا پرید و نشست رو مبل
دستی به صورتش کشید و هنوز گیج بود.
چشمش خورد به من و تا چند ثانیه داشت نگام میکرد و نمیدونست باید چیکارکنه.
گفتم: سلام عزیزم ظهر بخیر
سرش رو تکون داد و لبخند زد.
پرسیدم: چرا اینجا خوابیدی؟
باصدای گرفته ای گفت: دیشب اصلا خوابم نمی برد برا همین اومدم اینجا.
بی درنگ گفتم:
_چرا صدات اینقدر گرفته حالت خوبه؟
_آره خوبم چیزی نیس
_غذا درست کردم پاشو بخوریم و بعد راه بی افتیم
_اوکی.
خورشید تقریبا غروب کرده بود و هوا کمی روشن بود.
خیلی منظره زیبایی بود.
روی صندلی ی تراس نشسته بودم و منتظر بودم آرشام لباساشو عوض کنه تا راه بی افتیم.
دریا موج میزد و صدای دل نشینی داشت.
آرشام از در تراس اومد و گفت صحرا من حاضرم بریم.
برگشتم و یه نگاهی بهش انداختم.
به آرومی پلک هامو روی هم فشاردادم؛ ازجام بلند شدم و جلوی آرشام ایستادم یغه لباسش رو درست کردم و خیلی ملیح گفتم: باورم نمیشه آیدلم الان شوهرمه.
از خنده غش کرد و گفت ببین چقدر خوشانس بودی دیگه!
با خنده و قلدری گفتم: عِه خوشانس تویی که منو داری!
کفشامو پوشیدم و آرشام چمدون رو گذاشت تو ماشین.
نشستیم.
یه ۱۰ دقیقه ای گذشت.
صدای موزیک حامیم به گوش میرسید:
"من خواطراتم باتورو"
"هرشب مرور میکنم"
"میمیرم از دوریت ولی"
"حفظ غرور میکنم"
:این جای خالیت تو دلم"
"با خودتم پر نمیشه"
همونطور که آرشام داشت فرمون رو میپیچوند و...
#فصل_۳
#پارت_۵
تا اینو گفتم مثل فنر از جا پرید و نشست رو مبل
دستی به صورتش کشید و هنوز گیج بود.
چشمش خورد به من و تا چند ثانیه داشت نگام میکرد و نمیدونست باید چیکارکنه.
گفتم: سلام عزیزم ظهر بخیر
سرش رو تکون داد و لبخند زد.
پرسیدم: چرا اینجا خوابیدی؟
باصدای گرفته ای گفت: دیشب اصلا خوابم نمی برد برا همین اومدم اینجا.
بی درنگ گفتم:
_چرا صدات اینقدر گرفته حالت خوبه؟
_آره خوبم چیزی نیس
_غذا درست کردم پاشو بخوریم و بعد راه بی افتیم
_اوکی.
خورشید تقریبا غروب کرده بود و هوا کمی روشن بود.
خیلی منظره زیبایی بود.
روی صندلی ی تراس نشسته بودم و منتظر بودم آرشام لباساشو عوض کنه تا راه بی افتیم.
دریا موج میزد و صدای دل نشینی داشت.
آرشام از در تراس اومد و گفت صحرا من حاضرم بریم.
برگشتم و یه نگاهی بهش انداختم.
به آرومی پلک هامو روی هم فشاردادم؛ ازجام بلند شدم و جلوی آرشام ایستادم یغه لباسش رو درست کردم و خیلی ملیح گفتم: باورم نمیشه آیدلم الان شوهرمه.
از خنده غش کرد و گفت ببین چقدر خوشانس بودی دیگه!
با خنده و قلدری گفتم: عِه خوشانس تویی که منو داری!
کفشامو پوشیدم و آرشام چمدون رو گذاشت تو ماشین.
نشستیم.
یه ۱۰ دقیقه ای گذشت.
صدای موزیک حامیم به گوش میرسید:
"من خواطراتم باتورو"
"هرشب مرور میکنم"
"میمیرم از دوریت ولی"
"حفظ غرور میکنم"
:این جای خالیت تو دلم"
"با خودتم پر نمیشه"
همونطور که آرشام داشت فرمون رو میپیچوند و...
۱.۳k
۱۱ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.