ازدواج اجباری~♡~پارت۳۴
ازدواج اجباری~♡~پارت۳۴
ساعت ۷صبح🌞:
رونا ویو:
با زنگ گوشیم بیدار شدم رفتم حموم حاظر شدم (اسلاید بعد لباس رونا) رفتم پایین تهیونگ داشت صبحانه میخورد گوشی هم دستش بود
رونا:صبح بخیر
ته:..صبح بخیر
نشستم رو صندلی اصلا نگامم نکرد ایششش
رونا:اهمم(سرفه)خب چخبر
ته:هیچ
هنوزم سرش تو گوشی بود قوری رو برداشتم برای خودم بریزم داشتم نگاش میکردم که حواسم پرت شد ریخت روی دستم
رونا:ایییی
سرشو آورد بیرون
ته:رونا خوبی
اومد پیشم
رونا:وایییی سوختمم/بقض
ته:وایسا الان جعبه کمک اولیه رو میارم
رفت آورد
ته:خیلی درد میکنهقئ
رونا:اره/بقض
ته:هوفف آخه حواست کجاست ها
رونا:......
کارش تموم شد
ته:خوبی
رونا:آره اره خوبم...بریم دیرمون میشه
ته:..باشه
رفتیم سوار شدیم
رونا:هوففف
ته:چیه
رونا:از ماشینم خبری نیست دلم براش تنگ شده مگه چقد طول میکشه تعمیر بشه
ته:زنگ بزن بپرس خب
رونا:اگه وقت کنم میزنم
چند مین بعد رسیدیم و هرکی رفت اتاق خودش
تق تق
رونا:بزار حداقل برسم
تق تق تق
رونا:بیا تو
÷سلام خانم
رونا:سلام
÷بگم
رونا:چیو
÷برنامتون رو دیگه
رونا:آها.. بگو
÷چند تا ورقعه هست باید اونا رو امضا کنین بعدشم پروژه دارید
رونا:باشه میتونی بری
÷با اجازه
رایان رفت منم مشغول کارا شدم
تهیونگ ویو:
با زنگ گوشیم بیدار شدم حاظر شدم رفتم پایین صبحانه درست کردم داشتم میخوردم که سومی پیام داد
.
.
سومی:عشقم دلم برات تنگ شده کی میای شرکت
ته:دارم صبحانه میخورم نیم ساعت دیگه اینا میایم
سومی:تهیونگ
ته:جانم
سومی:هیچی
ته:عه چیشده بگو دیگه
سومی:مهم نیست بعدا میگم
ته:سومی مگه من غریبم بگو دیگه
سومی:میگم بعد چند سال اومدی بعد کلی دوری تونستم ببینمت ولی اصلا پیش هم نیستیم تازه رابطه هم نداشتیم
ته:بخاطر این ناراحتی
سومی:خب..آره
ته:عزیزم خودتو ناراحت نکن
سومی:چطور نکنم
رونا اومد ولی حواسم پیشش نبود
سومی:میشه امشب باهم شام بخوریم
ته:باشه عشقم
سومی:پس بیا خونم
ته:باشه عزیزم
که جیغ رونا رو شنیدم نگران شدم دختره حواس پرت لباسش خیلی بهش میومد..حالا همه باید با این لباس ببیننش ایشش رفتیم شرکت رفتم تو اتاقم کارامو انجام دادم
فلش بک به ساعت ۸ شب:
تهیونگ ویو:
ساعت ۸ بود خواستم به رونا بگم شام خونه نیستم خودش بره خونه رفتم در زدم جواب نداد در رو باز کردم
ته:رونا...
دیدم سرشو گذاشته رو میز و خوابش برده
در رو بستم نزدیکش شدم موهاش رو صورتش بود موهاشو کنار زدم من واقعا دوسش دارم؟از نیم رخ خیلی قشنگ شده بود داشتم به اینا فکر میکردم به بیدار شد
رونا:تهیونگ
ته:....
روکا:اینجا چیکار داری
ته:اومدم بگم ....
خواستم بگم خودش بره چشمم به لباسش خورد
ته:گفتم بریم خونه دیر وقته
رونا:خیلی خب باشه
به سومی پیام دادم گفتم یکم دیر میام نگران نشه رسیدیم خونه
...
ساعت ۷صبح🌞:
رونا ویو:
با زنگ گوشیم بیدار شدم رفتم حموم حاظر شدم (اسلاید بعد لباس رونا) رفتم پایین تهیونگ داشت صبحانه میخورد گوشی هم دستش بود
رونا:صبح بخیر
ته:..صبح بخیر
نشستم رو صندلی اصلا نگامم نکرد ایششش
رونا:اهمم(سرفه)خب چخبر
ته:هیچ
هنوزم سرش تو گوشی بود قوری رو برداشتم برای خودم بریزم داشتم نگاش میکردم که حواسم پرت شد ریخت روی دستم
رونا:ایییی
سرشو آورد بیرون
ته:رونا خوبی
اومد پیشم
رونا:وایییی سوختمم/بقض
ته:وایسا الان جعبه کمک اولیه رو میارم
رفت آورد
ته:خیلی درد میکنهقئ
رونا:اره/بقض
ته:هوفف آخه حواست کجاست ها
رونا:......
کارش تموم شد
ته:خوبی
رونا:آره اره خوبم...بریم دیرمون میشه
ته:..باشه
رفتیم سوار شدیم
رونا:هوففف
ته:چیه
رونا:از ماشینم خبری نیست دلم براش تنگ شده مگه چقد طول میکشه تعمیر بشه
ته:زنگ بزن بپرس خب
رونا:اگه وقت کنم میزنم
چند مین بعد رسیدیم و هرکی رفت اتاق خودش
تق تق
رونا:بزار حداقل برسم
تق تق تق
رونا:بیا تو
÷سلام خانم
رونا:سلام
÷بگم
رونا:چیو
÷برنامتون رو دیگه
رونا:آها.. بگو
÷چند تا ورقعه هست باید اونا رو امضا کنین بعدشم پروژه دارید
رونا:باشه میتونی بری
÷با اجازه
رایان رفت منم مشغول کارا شدم
تهیونگ ویو:
با زنگ گوشیم بیدار شدم حاظر شدم رفتم پایین صبحانه درست کردم داشتم میخوردم که سومی پیام داد
.
.
سومی:عشقم دلم برات تنگ شده کی میای شرکت
ته:دارم صبحانه میخورم نیم ساعت دیگه اینا میایم
سومی:تهیونگ
ته:جانم
سومی:هیچی
ته:عه چیشده بگو دیگه
سومی:مهم نیست بعدا میگم
ته:سومی مگه من غریبم بگو دیگه
سومی:میگم بعد چند سال اومدی بعد کلی دوری تونستم ببینمت ولی اصلا پیش هم نیستیم تازه رابطه هم نداشتیم
ته:بخاطر این ناراحتی
سومی:خب..آره
ته:عزیزم خودتو ناراحت نکن
سومی:چطور نکنم
رونا اومد ولی حواسم پیشش نبود
سومی:میشه امشب باهم شام بخوریم
ته:باشه عشقم
سومی:پس بیا خونم
ته:باشه عزیزم
که جیغ رونا رو شنیدم نگران شدم دختره حواس پرت لباسش خیلی بهش میومد..حالا همه باید با این لباس ببیننش ایشش رفتیم شرکت رفتم تو اتاقم کارامو انجام دادم
فلش بک به ساعت ۸ شب:
تهیونگ ویو:
ساعت ۸ بود خواستم به رونا بگم شام خونه نیستم خودش بره خونه رفتم در زدم جواب نداد در رو باز کردم
ته:رونا...
دیدم سرشو گذاشته رو میز و خوابش برده
در رو بستم نزدیکش شدم موهاش رو صورتش بود موهاشو کنار زدم من واقعا دوسش دارم؟از نیم رخ خیلی قشنگ شده بود داشتم به اینا فکر میکردم به بیدار شد
رونا:تهیونگ
ته:....
روکا:اینجا چیکار داری
ته:اومدم بگم ....
خواستم بگم خودش بره چشمم به لباسش خورد
ته:گفتم بریم خونه دیر وقته
رونا:خیلی خب باشه
به سومی پیام دادم گفتم یکم دیر میام نگران نشه رسیدیم خونه
...
۴.۹k
۰۹ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.