رمان دنیای من
رمان دنیای من
پارت ۱۳
ارسلان، از خجالت نمیتونستم تو روش نگاه کنم ولی این چرا خوشحال بود رفتم توی اتاق لباسم رو عوض کردم و رفتم پایین دیدم غذا رو کشیده رفتم نشستم روی صندلی و شروع کردیم به غذا خوردن
غذا رو که خوردم گفتم دستت درد نکنه
دیانا، نوش جونت
ارسلان، ببخشید
دیانا، برای چی
ارسلان، به خاطر دی
دیانا، حرفش رو قطع کردم و گفتم تو توی حال خودت نبودی اشکال نداره
ارسلان، واقعا
دیانا، واقعا داره تو توی حال خودت بودی
ارسلان، پس میبخشی
دیانا، بله بخاطر همین از اون موقع که آمدی سر بلند نکردی با حرفم سرش رو بلند کرد و بهم خیره شد
دیانا، که دلم به رعشه افتاد بخاطر اینکه این نگاه کش پیدا نکنه و به جاهای باریک نکشیده گفتم به یه شرط
ارسلان، هرچی باشه قبوله
دیانا، او باید بیای بریم برام دو دست لباس بخری
ارسلان، باشه حاظر شو بریم
دیانا، با ارسلان باهم وارد اتاق هامون شدیم و باهم بیرون اومدیم
ارسلان، هم زمان باهم گفتیم بریم
دیانا، بریم
چقدر امروز هم زمان یه چیزی میگیم یا کاری انجام میدیم
ارسلان، آره جالبه بریم دیگه
دیانا، باشه رفتیم سوار ماشین شدیم بعد ۳۰ دقیقه رسیدیم پاساژ رفتیم تو
ارسلان، خوب هرچی میخوای بردار
دیانا، خودت خواستی یا توی این مدت خجالتم از ارسلان آب شده بود
رفتم توی مغازه یه ست لباس ورداشتم میخواستم برم توی پرو بپوشم که دیدم دختر فروشنده به ارسلان چشمک زد هوف ولش لباس رو پوشیدم و رفتم بیرون نظر ارسلان و بگیرم که دیدم دختره خیلی نزدیکش شده و داره بهش شماره میده عصبی شدم و رفتم سمتشون یه چک محکم زدم به صورت دختره یه چک آروم ولی یکم محکم به ارسلان
مدیر، اینجا چه خبره
دیانا، این خانم به چه حقی به نامزد من شماره میده هان
ارسلان، چشمام از حرفش گرد شد و تعجب کردم
دختره، این پاپتی چی داره مگه منو نگاه کن ببین چقدر سر ترم
ارسلان، کسی سر تر از دیانا عزیزم نیست
مدیر، خانم احمدی شما اخراجی بفرما بیرون
دختره، لیاقتت همین پاپتی
اینم یه پارت طولانی
پارت ۱۳
ارسلان، از خجالت نمیتونستم تو روش نگاه کنم ولی این چرا خوشحال بود رفتم توی اتاق لباسم رو عوض کردم و رفتم پایین دیدم غذا رو کشیده رفتم نشستم روی صندلی و شروع کردیم به غذا خوردن
غذا رو که خوردم گفتم دستت درد نکنه
دیانا، نوش جونت
ارسلان، ببخشید
دیانا، برای چی
ارسلان، به خاطر دی
دیانا، حرفش رو قطع کردم و گفتم تو توی حال خودت نبودی اشکال نداره
ارسلان، واقعا
دیانا، واقعا داره تو توی حال خودت بودی
ارسلان، پس میبخشی
دیانا، بله بخاطر همین از اون موقع که آمدی سر بلند نکردی با حرفم سرش رو بلند کرد و بهم خیره شد
دیانا، که دلم به رعشه افتاد بخاطر اینکه این نگاه کش پیدا نکنه و به جاهای باریک نکشیده گفتم به یه شرط
ارسلان، هرچی باشه قبوله
دیانا، او باید بیای بریم برام دو دست لباس بخری
ارسلان، باشه حاظر شو بریم
دیانا، با ارسلان باهم وارد اتاق هامون شدیم و باهم بیرون اومدیم
ارسلان، هم زمان باهم گفتیم بریم
دیانا، بریم
چقدر امروز هم زمان یه چیزی میگیم یا کاری انجام میدیم
ارسلان، آره جالبه بریم دیگه
دیانا، باشه رفتیم سوار ماشین شدیم بعد ۳۰ دقیقه رسیدیم پاساژ رفتیم تو
ارسلان، خوب هرچی میخوای بردار
دیانا، خودت خواستی یا توی این مدت خجالتم از ارسلان آب شده بود
رفتم توی مغازه یه ست لباس ورداشتم میخواستم برم توی پرو بپوشم که دیدم دختر فروشنده به ارسلان چشمک زد هوف ولش لباس رو پوشیدم و رفتم بیرون نظر ارسلان و بگیرم که دیدم دختره خیلی نزدیکش شده و داره بهش شماره میده عصبی شدم و رفتم سمتشون یه چک محکم زدم به صورت دختره یه چک آروم ولی یکم محکم به ارسلان
مدیر، اینجا چه خبره
دیانا، این خانم به چه حقی به نامزد من شماره میده هان
ارسلان، چشمام از حرفش گرد شد و تعجب کردم
دختره، این پاپتی چی داره مگه منو نگاه کن ببین چقدر سر ترم
ارسلان، کسی سر تر از دیانا عزیزم نیست
مدیر، خانم احمدی شما اخراجی بفرما بیرون
دختره، لیاقتت همین پاپتی
اینم یه پارت طولانی
۱۱.۱k
۳۰ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.