رمان دنیای من
رمان دنیای من
پارت ۱۲
ارسلان، لباسم رو پوشیدم و خواستم از در اتاق بزنم بیرون نگاهم دوباره افتاد بهش دلم لرزید خدایا من من نه اصلا امکان نداره ولش دیرم شد
دیانا، از خواب پاشدم با جای خالی ارسلان مواجه شدم رفته سرکار هوف با فکر دیشب لبخندی روی لبم نشست به خودم گفتم خودت و جمع کن دختر عه یعنی چی
رفتم لباس همو پوشیدم و یکم خونه رو جمع و جور کردم ویه قیمه خوش مزه درست کردم که دیدم ساعت ۶ الان هاست که ارسلان بیاد نشستم رو مبل و به کوشه ای خیره شدم اتفاق های دیشب مثل فیلم از جلوی چشمام میگذشت که صدای ارسلان پیچید تو گوشم از روی مبل بلند شدم و به سمتش رفتم باخوشحالی بهش سلام دادم سرش پایین بود نگام نکرد احتمالا به خاطر دیشب خجالت میکشه
پارت ۱۲
ارسلان، لباسم رو پوشیدم و خواستم از در اتاق بزنم بیرون نگاهم دوباره افتاد بهش دلم لرزید خدایا من من نه اصلا امکان نداره ولش دیرم شد
دیانا، از خواب پاشدم با جای خالی ارسلان مواجه شدم رفته سرکار هوف با فکر دیشب لبخندی روی لبم نشست به خودم گفتم خودت و جمع کن دختر عه یعنی چی
رفتم لباس همو پوشیدم و یکم خونه رو جمع و جور کردم ویه قیمه خوش مزه درست کردم که دیدم ساعت ۶ الان هاست که ارسلان بیاد نشستم رو مبل و به کوشه ای خیره شدم اتفاق های دیشب مثل فیلم از جلوی چشمام میگذشت که صدای ارسلان پیچید تو گوشم از روی مبل بلند شدم و به سمتش رفتم باخوشحالی بهش سلام دادم سرش پایین بود نگام نکرد احتمالا به خاطر دیشب خجالت میکشه
۵.۹k
۳۰ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.