عشق پنهانی من
عشق پنهانی من
part 15
باعث شد به امیدی بهم دس بده که من میتونم ا.ت منو ببخشه یعنی میشه
یعنی میتونم مثل قبلا باهاش باشم
اونو نمیدونم ولی من هنوزم مثل روزای اول میخوامش حتی بیشتر از دفعه قبل ولی اون چی اون چی میخواد اینو نمیدونم
منم نمیخوام الان سوال پیچش کنم نمیخوام فک کنه که از حال روحیش که الان خرابه و درگیره استفاده میکنم و نزدیکش میشم نمیخوام اینجوری در موردم فک کنه نمیخوام این فرصت کوچیکی که به چشم خودم میبینم رو از دست بدم نمیخوام ا.ت ازم دوری کنه
که یهو
ا.ت . جیمین
جیمین
جیمین. ها بله
ا.ت . کجایی از کی صدات میزنم کجا غرق شدی
جیمین. لای موهات
ا.ت یه لبخند سطحی زد و زود جمعش کرد
ا.ت در مورد مراسم خاک سپاری بابام زنگ زده بودن
دست راست بابام همه چیو انجام داده فردا قراره با بابام واسه آخرین بار و تا ابد خداحافظی کنم وقتی اینو گفت بازم چشماش پر از اشک شد که دوتا دستام رو روی صورستش گذاشتم و انگشت شصتم رو پایین چشماش
بسه دیگع خودتو به اندازه کافی ضعیف کردی به اندازه کافی گریه کردی گریه نکن خواهش میکنم
که بغلش کردم و اونم منو بغل کرد
ا.ت امروز باعث میشد من حس هایی که چندین سال از دس داده بودم که بتونم حسشون کنم رو بهم میداد واسه این خوش حال بودم ولی چرا باید یه عزیزش رو از دس میداد و نزدیک من میشد
که ازش جدا شدم و روبه روش ایستادم گفتم
پاشو بریم چیزی بخور اعتراض قبول نیس از کی هیچی نخوردی خیلی ضعیف شدی پاشو
ا.ت انگار مامانمه😐
جیمین .پاشو
ا.ت باش
رفتیم سمت میز غذا و آروم آروم چند قاشقی غذا خورد ولی بیشتر با غذاش بازی میکرد
قاشق رو از دستش گرفتم
سوالی برگشت سمتم نگا کرد خواست از رو صندلی پاشه ولی از دستش گرفتم و نشوندم سر جاش
جیمین . بشین
ا.ت بدون این که چیزی بگه نشست قاشق رو بردم سمتش بخور
ا.ت. مگه بچم بده خودم میخورم
جیمین . بیشتر داری بازی میکنی با غذات
ا.ت . از دستش اون غذایی که تو قاشق بود رو خوردم و بعدش قاشق رو از دستش گرفتم
ا.ت . خودم ادامش رو میخورم مرسی
جیمین . ولی بازی نمیکنی باهاش ها
ا.ت . باش
بعد خوردن غذا
ا.ت . تموم شد ولی این خدمت کارا کجان
جیمین . من گفتم برن گفتم من مواظبتم
ا.ت . نیازی نبود جیمین تو رو هم آواره کردم نه
هی پیشمی کار داری حتما
جیمین . مهم تر از تو هیچ کاری ندارم
و آواره ام نکردی با خواست خودم پیشتم
و اجازه بدی میخوام بمونم
ا.ت. راستش میترسم تنهایی بخوابم
جیمین . پیش من بخواب
ا.ت . بدت نمیاد
جیمین . چرا بدم بیاد
ا.ت . چه بدونم
ا.ت از سر جاش پاشد و بشقاب و لیوان آبش رو برد سمت آشپز خونه و جیمینم بهش کمک کرد تا میز رو جمع کنه و بعدش نشسته بودن
جیمین سعی میکرد حواس ات رو هی پرت کنه که فکر نکنه و ناراحت نباشه که جیمین موفق هم شده بود
part 15
باعث شد به امیدی بهم دس بده که من میتونم ا.ت منو ببخشه یعنی میشه
یعنی میتونم مثل قبلا باهاش باشم
اونو نمیدونم ولی من هنوزم مثل روزای اول میخوامش حتی بیشتر از دفعه قبل ولی اون چی اون چی میخواد اینو نمیدونم
منم نمیخوام الان سوال پیچش کنم نمیخوام فک کنه که از حال روحیش که الان خرابه و درگیره استفاده میکنم و نزدیکش میشم نمیخوام اینجوری در موردم فک کنه نمیخوام این فرصت کوچیکی که به چشم خودم میبینم رو از دست بدم نمیخوام ا.ت ازم دوری کنه
که یهو
ا.ت . جیمین
جیمین
جیمین. ها بله
ا.ت . کجایی از کی صدات میزنم کجا غرق شدی
جیمین. لای موهات
ا.ت یه لبخند سطحی زد و زود جمعش کرد
ا.ت در مورد مراسم خاک سپاری بابام زنگ زده بودن
دست راست بابام همه چیو انجام داده فردا قراره با بابام واسه آخرین بار و تا ابد خداحافظی کنم وقتی اینو گفت بازم چشماش پر از اشک شد که دوتا دستام رو روی صورستش گذاشتم و انگشت شصتم رو پایین چشماش
بسه دیگع خودتو به اندازه کافی ضعیف کردی به اندازه کافی گریه کردی گریه نکن خواهش میکنم
که بغلش کردم و اونم منو بغل کرد
ا.ت امروز باعث میشد من حس هایی که چندین سال از دس داده بودم که بتونم حسشون کنم رو بهم میداد واسه این خوش حال بودم ولی چرا باید یه عزیزش رو از دس میداد و نزدیک من میشد
که ازش جدا شدم و روبه روش ایستادم گفتم
پاشو بریم چیزی بخور اعتراض قبول نیس از کی هیچی نخوردی خیلی ضعیف شدی پاشو
ا.ت انگار مامانمه😐
جیمین .پاشو
ا.ت باش
رفتیم سمت میز غذا و آروم آروم چند قاشقی غذا خورد ولی بیشتر با غذاش بازی میکرد
قاشق رو از دستش گرفتم
سوالی برگشت سمتم نگا کرد خواست از رو صندلی پاشه ولی از دستش گرفتم و نشوندم سر جاش
جیمین . بشین
ا.ت بدون این که چیزی بگه نشست قاشق رو بردم سمتش بخور
ا.ت. مگه بچم بده خودم میخورم
جیمین . بیشتر داری بازی میکنی با غذات
ا.ت . از دستش اون غذایی که تو قاشق بود رو خوردم و بعدش قاشق رو از دستش گرفتم
ا.ت . خودم ادامش رو میخورم مرسی
جیمین . ولی بازی نمیکنی باهاش ها
ا.ت . باش
بعد خوردن غذا
ا.ت . تموم شد ولی این خدمت کارا کجان
جیمین . من گفتم برن گفتم من مواظبتم
ا.ت . نیازی نبود جیمین تو رو هم آواره کردم نه
هی پیشمی کار داری حتما
جیمین . مهم تر از تو هیچ کاری ندارم
و آواره ام نکردی با خواست خودم پیشتم
و اجازه بدی میخوام بمونم
ا.ت. راستش میترسم تنهایی بخوابم
جیمین . پیش من بخواب
ا.ت . بدت نمیاد
جیمین . چرا بدم بیاد
ا.ت . چه بدونم
ا.ت از سر جاش پاشد و بشقاب و لیوان آبش رو برد سمت آشپز خونه و جیمینم بهش کمک کرد تا میز رو جمع کنه و بعدش نشسته بودن
جیمین سعی میکرد حواس ات رو هی پرت کنه که فکر نکنه و ناراحت نباشه که جیمین موفق هم شده بود
۱۷.۷k
۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.