فیک عشقه زیبا پارت

فیک عشقه زیبا پارت 34


با درده شدیده پام بیدار شدم بلند شدم رفتم دستو سورتمو شستم تویه بالکن وایستادم چرا نمیایی جونکوک دارم ایجنا جون میدیم(بغض)
م/ک: کافیه بس نشستی خسته شدی مگه نه(نیشخند)
ات:بگین ببینم چی از جون میخواهی درست مادر و پدر نداشتم اما من لیاقته این مجازات رو ندارم(بغض)
م/ک:دنبالم بیا
مادر راه اوفتاد سمته اشپزخونه منم دنبالش رفتم
م/ک:از این به بعد هروسه گلم همیه کارارو میکنه روبه اجوما کرد
اجوما:اما خانم
م/ک:اینجا کی خانمه خونست
اجوما:ببخشید
ات:با کماله میل قبوله
مادر خیلی از رفتارم عصبانی شد و رفت سالون
اجوما:وای دخترم ببخشید
ات:نه شما تخسیری نداری
منم شروع به پختنه غذا کردم تاشب غذا رو اماده کردم میزو چیدم پام انقد درد میکرد انگار شکسته بود وقتی میزو چیدم مادر و پدر غذا میخوردن
منم بزور داشتم میرفتم اشپزخونه چون پام خیلی درد میکرد همونجا رویه سندلی نشستم سرم گیج میرفت
اجوما:دخترم خوبی
ات:نمیدونم(بی حال)
اجوما:ببخشید دخترم خانم تعکید کرده که بهت چیزی ندیم هر وقت خودمون غذا میخوریدم تو هم باید اون وقت غذا بخوری
ات:نه مهم نیست مم فقد پام درد میکنه وقتی داشتم با اجوما حرف میزدم یوری اومد یوری: خانم چیشده (زود سمته من اومد)
ات:خوبم (خنده فیکی)
یوری:اما خانم باید به اقاجونکوک بگیم
ات:نه نگو نمیخواهم از اونجا نگرانم بشه بزار کارشو بکونه
یوری:یعنی میگین کارش از شما مهمتره
ات:خواهش میکنم (بغض) یوری اومد و جلوم زانو زد
یوری :باید ببرمتون دکتر‌
ات:نه نمیخواد
یوری:چرا خوبم میخواد پاتو نمیبینی تازه سرتم زخمی شد اگه نمیری بیا خودم پانسمانش کنم
ات:نه واست درده سر میشه منم باید برم اوتاقاشونو درست کنم
با کلی درده پام بلند شدم که سرم گیج رفت
ویو یوری
وقتی بلند شد سدتشو گذاشت رویه سرش و داشت میوفتاد که گرفتمش
اجوما:دخترم چتشد
ات:خوبم(بی حال)
یوری:بشینید اینجا
زود رفتم یه لیوان آب میوه برداشتم و دادم دستش
یوری:بخور
ات:نمخواهم اگه مادر بفهمه اخراجت میکنه
یوری:تو به اینش فکر نکم بیا بخور
آب میوه رو برداشت و خورد‌
ات:ممنونم بعدش اجوما سیب رو پوست کرد
اجوما:بیا اینو بخور که سره حال بیای
ات:مرسی (بی حال)
سیبو برداشتم چاریی دیگه نداشتم بخاطره این کوچولو (تویه زهنش)
یوری:اجوما از خانم کار نکش
اجوما:من ازش کار نمیکشم
یوری:اگه خانوم بزرگ اومد زود بلند شو و تزاحور کن داری کار میکنی
ات:ممنونم که به فکرمی اما نمیشه
یوری:باشه بازم زیاد کار نکن کاراتو تموم کن خودم پاتو پانسمان میکنم
ات:مرسی( بی حال)
رفتم سالون اونا غذاشونو خورده بودن میزو جم کردم و شروع به شستنه ظرفا رو کرد وقتی کارم تموم شد از خسته گی داشتم میموردم پام خیلی درد میکرد اجوما غذا رو اماده کرد
(خدمتکارا و نگهوانا ساعت 10 شب غذا میخوردن)
من با ایجوما و یوری نشستم غذا مخوردم یوری برایه اینکه هواسمو پرت کنه همش حرف میزد و اجوما رو ازیت میکرد منم وقتی یوری اینکارارو میکرد خندم میگرفت
سانو:وای وای زن داداش بیا اینجارو نگاه
م/ک:اینجا چه خبره
اجوما:خوب شما گفتین برایه خانم ات مثله غذایه خوتون رو بدین
م/ک:خیله خوب بریم سانو
سانو:اما اوف باشه
ات:عمه
بدرو رفتم پیشش روبه روش وایستادم
ات:خوب نقشت درست پیش رفت
سانو:بله (نیشخند)
ات:باشه روزایه خوشته خوش بگزرون
وقتی اینو بهش گفتم هالته چخرش عوض شد
سانو:تو هم زورایه بدبختیتو بگزرون ببینم تا کجا میتونی دووم بیاری
بعد از این حرفش رفت منم رفتم اشپزخونه و غذامو خوردم انقد گرسته شده بودن که نمیفهمیدم چتوری میخورم وقتی غذا رو خوردم اجوما روبه من کرد
احوما:خوب تو دیگه برو تویه اوتاقه من استراهت کن باشه
ات:اما
اجوما:اما و اگر نداره برو
یوری:اره برو
ات:خیلی ممنونم
اجوما یوری :خواهش میکونم
رفتم اوتاقه اجوما رویه تخت دراز کشیدم خیلی خسته بودم پامم درد میکرد به تاج تخت تیکه دادم دستمو گزاشتم رویه شکمم. وتی مامانی اگه بابایی از وجدت خبر دار بشه از خوشحالی دیونه میشه تو یه معجزیی تویه زنده گیمون یوهویی یوری اومد اوتاق و با صدایه بلند گفت چی خانم شما باردارید
ات:هی اروم تر بیاتو
یوری :باشه

راستی یوری همون یور هستش

ادامه دارد
حمایت شما خفنا رو میخواهم
😏😏😏😏😏😏😏😏😏
شاید امروز براتون 4 پارت بزارم
دیدگاه ها (۴)

فیک عشقه زیبا پارت35ات:یوری به کسی نگویوری:ولی اگه بگین دیگه...

فیک عشق زیبا پارت 36ویو یوریتو این یک هفته واقعا عصبانی شدم ...

فیک عشقه زیبا پارت 33ویو ات: یه هفته گذشته هیچی مثله قبل نبو...

فیک عشقه زیبا پارت 32ویو ات : صبح بیدارشدم دیدم جونکوک خوابه...

ویو ات وقتی بیدارشدم دورم اون پسره نبود بلند شدم و رفتم توی ...

حس های ممنوعه ۴

نام فیک: عشق مخفیPart: 45فلش بک به دوماه بعد*ویو ات*امروز قر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط