فیک عشقه زیبا پارت 33
فیک عشقه زیبا پارت 33
ویو ات: یه هفته گذشته هیچی مثله قبل نبود این حاملگی هم که هست ایش همش این چیز دلم میخواد اون چیز دلم میخواست خیلی هم احساسی شدم بعداز صبحانه بامادر و پدر نشسته بودم بعدش من بلند شدم و رفتم اوتاقم و رویه تخت نشستم و یکم گذشت ویهو
م/ک: اومد داخل اوتاق و یجوری زد تو صورتم که اوفتادم رویه تخت بعدش بلند شدم گفتم چیکار میکنید گفت خفشو تو با چه دوزد و کلکی با پسرم ازدواج کردی بعدش
پ/ک اومد داخل گفت چخبره
م/ک :گفت این دوختره یه یتیمه بی پوله که اویزون پسرمون شده بود الانم نمیدونی با چه دوزد و کلکی با پسرمون ازدواج کرده این یه گداست که تویه پرورشگاه بزرگ شده و معلمم نیست
ات : منم بلند شدم جلویه م/ک گفت بس کنید در (حال گریه)خوب باشه معلم نیستم
اره پدر و مادر ندارم شما حق ندارید اینحوری بهم بگید بعدش یه سیلی محکم زد تو صورتم که افتادم و پام پیچ خورد وسرم خورد به میزی که کنار تخت بود و بعدش
م/ک : گفت دیگه روزایه خوشت تموم شد
پ/ک : گفت اگه آبرومون نمیرفت همین حالا از خونه پرتت میکردم بیرون و بدبختت میکردم
ات : هیچی نمیگفتم ققط اشک میخریختم بعدش از اوتاق رفتن بیرون و درو قفل کرد
م/ک : عمه سانو خوبه که اومدی و بهم گفتی
عمه سانو: باید شما زودتر یکم در موردش تحقیق میکردین
م/ک : عمه سانو رفت منم رفتم به همه یه خدمتکارا و یور گفتم کسی حق نداره به جونکوک خبر بده وگرنه بدبختش میکنم
اگه کسی جونه عزیزش واسش مهمه کسی به جونکوک نگه
ات:همونجا رویه زمین نشسته بودم و گریه میکردم و میگفتم کجای جونکوک من لازمت دارم لطفا بیا جونکوک بیا نمیتونم اینجا اخه چ ..چر .چرا ..تنهام گذاشتی و رفتی لطفا بیا حونکوک من اینجا بدون تو میمیرم اخه من اینجا بدونه نو چیکار کنم (با گریه شدید) همونجا رویه زمین سرمو گذاشتم وباخودم میگفتم جونکوک کجای بیا تنهام و کم کم خوابم برد
ادامه دارد
اومید وارم خوشتون اومده باشه
لایک و کامنت یادتون نره
عشقین
ویو ات: یه هفته گذشته هیچی مثله قبل نبود این حاملگی هم که هست ایش همش این چیز دلم میخواد اون چیز دلم میخواست خیلی هم احساسی شدم بعداز صبحانه بامادر و پدر نشسته بودم بعدش من بلند شدم و رفتم اوتاقم و رویه تخت نشستم و یکم گذشت ویهو
م/ک: اومد داخل اوتاق و یجوری زد تو صورتم که اوفتادم رویه تخت بعدش بلند شدم گفتم چیکار میکنید گفت خفشو تو با چه دوزد و کلکی با پسرم ازدواج کردی بعدش
پ/ک اومد داخل گفت چخبره
م/ک :گفت این دوختره یه یتیمه بی پوله که اویزون پسرمون شده بود الانم نمیدونی با چه دوزد و کلکی با پسرمون ازدواج کرده این یه گداست که تویه پرورشگاه بزرگ شده و معلمم نیست
ات : منم بلند شدم جلویه م/ک گفت بس کنید در (حال گریه)خوب باشه معلم نیستم
اره پدر و مادر ندارم شما حق ندارید اینحوری بهم بگید بعدش یه سیلی محکم زد تو صورتم که افتادم و پام پیچ خورد وسرم خورد به میزی که کنار تخت بود و بعدش
م/ک : گفت دیگه روزایه خوشت تموم شد
پ/ک : گفت اگه آبرومون نمیرفت همین حالا از خونه پرتت میکردم بیرون و بدبختت میکردم
ات : هیچی نمیگفتم ققط اشک میخریختم بعدش از اوتاق رفتن بیرون و درو قفل کرد
م/ک : عمه سانو خوبه که اومدی و بهم گفتی
عمه سانو: باید شما زودتر یکم در موردش تحقیق میکردین
م/ک : عمه سانو رفت منم رفتم به همه یه خدمتکارا و یور گفتم کسی حق نداره به جونکوک خبر بده وگرنه بدبختش میکنم
اگه کسی جونه عزیزش واسش مهمه کسی به جونکوک نگه
ات:همونجا رویه زمین نشسته بودم و گریه میکردم و میگفتم کجای جونکوک من لازمت دارم لطفا بیا جونکوک بیا نمیتونم اینجا اخه چ ..چر .چرا ..تنهام گذاشتی و رفتی لطفا بیا حونکوک من اینجا بدون تو میمیرم اخه من اینجا بدونه نو چیکار کنم (با گریه شدید) همونجا رویه زمین سرمو گذاشتم وباخودم میگفتم جونکوک کجای بیا تنهام و کم کم خوابم برد
ادامه دارد
اومید وارم خوشتون اومده باشه
لایک و کامنت یادتون نره
عشقین
۴.۵k
۲۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.