پارت

#پارت233

روب روی عاطفه و روی زمین زانو زد!
دستش را گرفت و با دقت و وسواس چسب زخم را روی زخمش چسباند.

زیر لب با خودش غر میزد :

خاک تو سرمن کنن ک بلد نیسم مهمون داری کنم!
ی دفعه پاشد اومد اینجا تروخدا نیگا چ بلایی سرش اوردم.

سرش را بالا گرفت و به قیافه ی درهم عاطفه نگاه کرد.

_حق با تو بود نباید ازت کار می کشیدم!
ببخشید !

عاطفه صورتش را جمع کرد !
و لبخندی زد .

_نه من خودم خواستم کمکت کنم.
نمیخواد حرص بخوری !
اصلا تقصیر تو نبود من حواسم پرت شد.

فرشید موهای کوتاه پخش شده رو ی پیشانی عاطفه را بهم ریخت و بلند شد.
دستش را ک هنوز در دست داشت کشید و به طرف هال رفت .

_بیا بشین اینجا نمیخواد دیگ کاری کنی!
چیزی خواستی بگو بیارم واست.


عاطفه لبخندی ب کارهای فرشید زد .

_در دلش کیلو کیلو قند آب میشد برای مهربانی هایش ...

روی مبل نشست .

_اینجوری که حوصلم سر میره!

فرشید تند تند دست هایش را در هوا تکان داد .

_الان میام همینجا صبر کن .

به طرف آشپزخانه رفت و بلند گفت :

_به نظرم اون دوتا مشکوکن ، کجا رفتن ی هو؟

ظرف سالاد را برداشت پیش عاطفه برگشت .

_خب دیگه چه خبر؟


...
دیدگاه ها (۱)

#پارت234_هیچی ، بی خبر!فکری بدجور به جانش افتاده و مغزش را د...

#پارت235بیا اینجا بشین ببینم ، داری چیکار میکنی؟؟مهرنوش باخن...

#پارت232دوباره مشغول خورد کردن خیار ها شد .اما این بار حس می...

#پارت231دست هایش را به لبه ی کابینت گرفته وبه فرشید و حرکت د...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط