پارت234
#پارت234
_هیچی ، بی خبر!
فکری بدجور به جانش افتاده و مغزش را درگیر کرده بود ...
اینکه مهربانی هایش از روی عادت است یا ... قصد دیگری دارد؟
دلش میخواست به خودش امید دهد ،
ک باخودش بگوید ، فرشید با او مهربان شده وتوجه هایش بی قصد و غرض نیست!
تصمیمش را گرفته بود ، باید می فهمید ...
از جا بلند شد و به طرف فرشید ک روی زمین نشسته بود رفت و کنارش نشست.
فرشید زیر چشمی نگاهش کرد .
عاطفه صفحه ی گوشی اش را به طرف فرشید گرفت و گفت:
_تو اینو میشناسی؟
فرشید عکسی را که عاطفه به طرفش گرفته بود نگاه کرد و بلافاصله اخم هایش در هم رفت .
_خوشم نمیاد ازش!
عاطفه در دلش خوشحال و خرسند از اینکه نقشه اش گرفته بود .
لبخندی زد و گفت:
_چرااااا ؟؟ پسر این قشنگی!
میخوام برم ببینمش!
فرشید چاقو را پرت کرد و بلند گفت:
_چییییی؟؟؟ این کجاش خوشگله؟
عاطفه_فرشید بی انصاف نباش ، خوشگله دیگ!!
فرشید اخم هایش را بیشتر در هم فرو برد و بلند تر گفت :
_گفتم نییییس !
اصلا میخوای بری ببینیش که چی بشه؟
عاطفه گوشی اش را پایین گذاشت و دست به سینه شد و رویش را برگرداند.
دردلش حسابی به این رفتار فرشید می خندید.
_به خودم مربوط میشه!
فرشید عصبی تر شد!
تعجب کرده بود ، در ذهنش نمی گنجید !!
چ معنی میداد که بخواهد از کسی که چشم دیدنش را نداشت پیشش تعریف کند ؟
بازوی عاطفه را کشید !
_با توام !! میگم خوشگل نیس میگی چشم!
حقم نداری بری دیدنش!!
...
_هیچی ، بی خبر!
فکری بدجور به جانش افتاده و مغزش را درگیر کرده بود ...
اینکه مهربانی هایش از روی عادت است یا ... قصد دیگری دارد؟
دلش میخواست به خودش امید دهد ،
ک باخودش بگوید ، فرشید با او مهربان شده وتوجه هایش بی قصد و غرض نیست!
تصمیمش را گرفته بود ، باید می فهمید ...
از جا بلند شد و به طرف فرشید ک روی زمین نشسته بود رفت و کنارش نشست.
فرشید زیر چشمی نگاهش کرد .
عاطفه صفحه ی گوشی اش را به طرف فرشید گرفت و گفت:
_تو اینو میشناسی؟
فرشید عکسی را که عاطفه به طرفش گرفته بود نگاه کرد و بلافاصله اخم هایش در هم رفت .
_خوشم نمیاد ازش!
عاطفه در دلش خوشحال و خرسند از اینکه نقشه اش گرفته بود .
لبخندی زد و گفت:
_چرااااا ؟؟ پسر این قشنگی!
میخوام برم ببینمش!
فرشید چاقو را پرت کرد و بلند گفت:
_چییییی؟؟؟ این کجاش خوشگله؟
عاطفه_فرشید بی انصاف نباش ، خوشگله دیگ!!
فرشید اخم هایش را بیشتر در هم فرو برد و بلند تر گفت :
_گفتم نییییس !
اصلا میخوای بری ببینیش که چی بشه؟
عاطفه گوشی اش را پایین گذاشت و دست به سینه شد و رویش را برگرداند.
دردلش حسابی به این رفتار فرشید می خندید.
_به خودم مربوط میشه!
فرشید عصبی تر شد!
تعجب کرده بود ، در ذهنش نمی گنجید !!
چ معنی میداد که بخواهد از کسی که چشم دیدنش را نداشت پیشش تعریف کند ؟
بازوی عاطفه را کشید !
_با توام !! میگم خوشگل نیس میگی چشم!
حقم نداری بری دیدنش!!
...
۲.۵k
۳۰ شهریور ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.