پارت231
#پارت231
دست هایش را به لبه ی کابینت گرفته و
به فرشید و حرکت دست های خیره شده بود...
فرشید لبخندی زد :
_اومدی کمک نه؟
عاطفه سرش را تکان داد.
فرشید محتویات قابلمه را هم زد و گفت:
_پس چرا دست به کار نمیشی؟
عاطفه دست به سینه ایستاد.
_خب تو بگو تا من انجام بدم ، من ک علم غیب ندارم بدونم چیکار باید بکنم چیکار نباید بکنم ، تو باید بهم بگی!
فرشید خندید و به طرف یخچال رفت و وسایل سالاد را بیرون آورد !
_بیا اینا رو بگیر بشین رو میز مشغول شو!
عاطفه ظرف خیار و گوجه را گرفت و نشست.
فرشید_ هی خانوم اول دستاتو بشور!
عاطفه صورتش را جمع کرد.
_چشم سر آشپز.
بعد از آنکه دست هایش را شست ، مشغول خورد کردن خیار ها شد!!
فرشید در قابلمه را بسته بود و روبه روی عاطفه پشت میز نشسته و محو تماشایش بود!
عاطفه متوجه ی خیرگی نگاه فرشید شد .
سرش را بالا گرفت .
_چیزی شده؟
فرشید دستش را زیر چانه اش زد و ابروهایش را بالا انداخت.
_هیچی تو ادامه بده !
دست هایش را به لبه ی کابینت گرفته و
به فرشید و حرکت دست های خیره شده بود...
فرشید لبخندی زد :
_اومدی کمک نه؟
عاطفه سرش را تکان داد.
فرشید محتویات قابلمه را هم زد و گفت:
_پس چرا دست به کار نمیشی؟
عاطفه دست به سینه ایستاد.
_خب تو بگو تا من انجام بدم ، من ک علم غیب ندارم بدونم چیکار باید بکنم چیکار نباید بکنم ، تو باید بهم بگی!
فرشید خندید و به طرف یخچال رفت و وسایل سالاد را بیرون آورد !
_بیا اینا رو بگیر بشین رو میز مشغول شو!
عاطفه ظرف خیار و گوجه را گرفت و نشست.
فرشید_ هی خانوم اول دستاتو بشور!
عاطفه صورتش را جمع کرد.
_چشم سر آشپز.
بعد از آنکه دست هایش را شست ، مشغول خورد کردن خیار ها شد!!
فرشید در قابلمه را بسته بود و روبه روی عاطفه پشت میز نشسته و محو تماشایش بود!
عاطفه متوجه ی خیرگی نگاه فرشید شد .
سرش را بالا گرفت .
_چیزی شده؟
فرشید دستش را زیر چانه اش زد و ابروهایش را بالا انداخت.
_هیچی تو ادامه بده !
۲.۸k
۳۰ شهریور ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.