دخترک بیچاره مجنون شده مانع از رفتن خود میکرد...
دخترک بیچاره مجنون شده مانع از رفتن خود میکرد...
تقلا میکرد برای رهایی...
آزادی...
مگر چه میشد او هم عاشقی کند؟!
اما ظاهرا قسمت نبود...
یا شاید انتخابش غلط از آب درآمدی بود...
نگاه های بیگانگان بر روی تن نحیف دختر بد جور می تاخت...
تحقیر
تاسف
خواری
غم
مانند ترکه ی تر روی تنش رقصانده میشد...
خدا خودش جواب این بیگانگان را بدهد...
دخترک نعره زد...
در دلش...
به حال خودش...
سعی و تلاشش بیهوده بود...
تسلیم این جهنم دنیوی شد...
اما چیزی درونش سنگینی میکرد...
اگر نمیگفت قطعا همین جا جلوی نگاه های وحشیانه جان میسپرد...
البته مرگ برایش بهتر بود...
اما او نمیخواست هم از زمین بخورد هم از زمان!!!
با تمام جانی که داشت نگاه بیگانه ی آشنایش کرد...
آب دهانش را روی صورتش انداخت و در حالی که کشان کشان میرفت تا در اتاق تاریک با خاطره هایش عشق بازی کند گفت:
"هرگز نمیبخشمت"
نوشته یکی از دلخسته گان جهان
رها....
(متن کپی نشود)
تقلا میکرد برای رهایی...
آزادی...
مگر چه میشد او هم عاشقی کند؟!
اما ظاهرا قسمت نبود...
یا شاید انتخابش غلط از آب درآمدی بود...
نگاه های بیگانگان بر روی تن نحیف دختر بد جور می تاخت...
تحقیر
تاسف
خواری
غم
مانند ترکه ی تر روی تنش رقصانده میشد...
خدا خودش جواب این بیگانگان را بدهد...
دخترک نعره زد...
در دلش...
به حال خودش...
سعی و تلاشش بیهوده بود...
تسلیم این جهنم دنیوی شد...
اما چیزی درونش سنگینی میکرد...
اگر نمیگفت قطعا همین جا جلوی نگاه های وحشیانه جان میسپرد...
البته مرگ برایش بهتر بود...
اما او نمیخواست هم از زمین بخورد هم از زمان!!!
با تمام جانی که داشت نگاه بیگانه ی آشنایش کرد...
آب دهانش را روی صورتش انداخت و در حالی که کشان کشان میرفت تا در اتاق تاریک با خاطره هایش عشق بازی کند گفت:
"هرگز نمیبخشمت"
نوشته یکی از دلخسته گان جهان
رها....
(متن کپی نشود)
۳.۰k
۳۰ تیر ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.