دختری در کوچه پس کوچه های شهر در یکی از خانه های کوچک جنو
دختری در کوچه پس کوچه های شهر در یکی از خانه های کوچک جنوب شهری در بالکن بر روی صندلی گهواره ای اش نشسته بود....
البومش را ورق میزد....
صفحه اول عکس های کودکی....
صفحه دوم عکس های خانوادگی....
بافتش را بیشتر به خودش فشرد....
کف دستانش و پیشانیش عرق سرد کرد....
ضربان قلبش بر روی هزار رفت....
نمی مرد خیلی بود....
ولی سکته ی خفیفی به حتم کرده بود....
نفسش را در سینه اش حبس کرد....
لبخند محوی بر روی صورتش نقش بست....
عکس های دونفره در حالات مختلف.....
دختری در کنار یک پسر.....
خنده های از ته دل و بی پروا گویا همه چیز بود....
و پسری که در هر عکس شانه به شانه با دختر همراهی میکرد.....
قطره اشکی سرخودانه بر روی صورتش غلطید....
باید سد چشمانش را با مصالحی جدید تری میساخت.....
اما امان از سیل های خانه خراب کن.....
باران چشمانش شروع به باریدن کرد....
چشم از آلبوم گرفت و به هوای گرگ و میش نگاه کرد.....
پرتغال گلویش هر ثانیه رسیده تر میشد.....
با خودش گفت:
(یادت روشنم می داد)
بی حال شد....
دستش از روی دسته صندلی لیز خورد....
آهی به گرمای آب جوش در کتری کشید....
قلبش به حکم سکوت داد....
برای همیشه.....
دادگاه به حکم دل جان داد....
ختم کلام....
دخترک تنها در خانه ی خاطره هایش جان داد....
مرد
مرد
مرد
نوشته ی یکی از دلخسته گان جهان....
رها....
(متن کپی نشود)
نظر بدید
منتظرم....
البومش را ورق میزد....
صفحه اول عکس های کودکی....
صفحه دوم عکس های خانوادگی....
بافتش را بیشتر به خودش فشرد....
کف دستانش و پیشانیش عرق سرد کرد....
ضربان قلبش بر روی هزار رفت....
نمی مرد خیلی بود....
ولی سکته ی خفیفی به حتم کرده بود....
نفسش را در سینه اش حبس کرد....
لبخند محوی بر روی صورتش نقش بست....
عکس های دونفره در حالات مختلف.....
دختری در کنار یک پسر.....
خنده های از ته دل و بی پروا گویا همه چیز بود....
و پسری که در هر عکس شانه به شانه با دختر همراهی میکرد.....
قطره اشکی سرخودانه بر روی صورتش غلطید....
باید سد چشمانش را با مصالحی جدید تری میساخت.....
اما امان از سیل های خانه خراب کن.....
باران چشمانش شروع به باریدن کرد....
چشم از آلبوم گرفت و به هوای گرگ و میش نگاه کرد.....
پرتغال گلویش هر ثانیه رسیده تر میشد.....
با خودش گفت:
(یادت روشنم می داد)
بی حال شد....
دستش از روی دسته صندلی لیز خورد....
آهی به گرمای آب جوش در کتری کشید....
قلبش به حکم سکوت داد....
برای همیشه.....
دادگاه به حکم دل جان داد....
ختم کلام....
دخترک تنها در خانه ی خاطره هایش جان داد....
مرد
مرد
مرد
نوشته ی یکی از دلخسته گان جهان....
رها....
(متن کپی نشود)
نظر بدید
منتظرم....
۴.۷k
۰۱ مرداد ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.