دختر قاتل : part¹²
دختر قاتل : part¹²
ویو ات
با سردرد بدی چشامو باز کردم یکم ک دقت کردم تو ی اتاقی بودم دستام ب تخت بسته شده بود سرم بخاطر اون اتفاق درد میکرد چشام میسوخت نور خیلی اذیتممیکرد بخاطر همین دوباره چشامو بستم وقتی باز کردم یکم چشام عادت کردن صدا کلید در شنیدم ک تو در چرخید و در با سرعت باز شد
کوک:میبینم بیدار شدی خانم مین ات
ات: من چرا اینجام ؟؟(خودشو زده ب کوچه علی چپ 😂)
کوک: ب دلیل اینک محموله هارو زدی
ات: چی چیا ؟
کوک: نمیخوای ک روی سگ منو بالا بیاری هااا(اعصبی)
ات:چی میگی من چیزارو زدم ؟
کوک:رو اعصاب من راه نرو تا ی بلایی سرت نیاوردم گمشو برو پایین
ات: دستام بستس 😑
کوک: بازن
ات:هاا کو وایسا ببینم ک...
کوک: گمشو پایین(داد)
ویو ات
پاشدم رفتم پایین ک با چیزی ک کوک گفت دیگ مطمئن شدم نقشم گرفته
کوک: از این ب بعد تو این عمارت کار میکنی حق بیرون رفتن نداری... اجوماااا(داد)
اجوما:جانم پسرم
کوک: لباسای این دختره رو بش بدهداسمش هم اته و اتاقش رو بهش نشونش بده از این به بعد همه بقیه خدمتکاره و مث بقیه هم باهاش رفتار میشه
اجوما : چشمم...بیا اینجا
ات: رفتم پیش اجوما بنظر مهربون میومد ولی انگار جلویی این خرس گنده اینقدر بداخلاقی میکرده
اجوما : این لباساتو بگیر برو تو راهرو اتاق ۵ عوض کن بعدشم بیا قوانینو بهت بگم
ات:باشه
اجوما : باشع نه چشمم
ات: خیله خب چشمم (موندم چ فرقی میکنه ... جوری گفت ک خودش بشنوه )
اجوما : چیزی گفتی ؟
ات: نه چشمم الان میرم
اجوما :خوبه
ویو ات
رفتم تو راهرو دنبال اتاق ۵ بودم ک چشمم خورد ب ی در کرمی ک روش شماره ۵ زده بودند درشو باز کرد تمش و سفید و صورتی بود اه اه حالم داشت بهم میخورد انگار دقیقا واسه عذاب من این رنگی زده بود ولی ب هر حال ک کسی نمیدونست کی فکرشو میکنه ی دختر مافیا باشه ...هه (نیشخند😏) من رنگ مشکی رو ترجیح میدادم.. یکم ک دوروبرمو نگاه کردم لباسایی ک اون خرس گنده میگفتو رو تخت دیدم ...قبل اینک برم پایین گوشیمو از کفشم دراوردمو ب لمیا پیام دادم ک حواسشو ب عمارتم بده بعد اینک تموم شد لباسامو عوض کردمو (میزارم )گوشیمو خاموش کردم گذاشتم تو کفشم هعیییی کی فکرشو میکرد ب همچین روزی بیفتم هه خدمتکار ی مافیای دیگ با خودم همین طور حرف میزدمو می رفتم پایین ک یهو با صدای اجوما ب خودم اومدم و.......
........
پارت بعد =کامنت ۶۰ لایک ۳۰
ویو ات
با سردرد بدی چشامو باز کردم یکم ک دقت کردم تو ی اتاقی بودم دستام ب تخت بسته شده بود سرم بخاطر اون اتفاق درد میکرد چشام میسوخت نور خیلی اذیتممیکرد بخاطر همین دوباره چشامو بستم وقتی باز کردم یکم چشام عادت کردن صدا کلید در شنیدم ک تو در چرخید و در با سرعت باز شد
کوک:میبینم بیدار شدی خانم مین ات
ات: من چرا اینجام ؟؟(خودشو زده ب کوچه علی چپ 😂)
کوک: ب دلیل اینک محموله هارو زدی
ات: چی چیا ؟
کوک: نمیخوای ک روی سگ منو بالا بیاری هااا(اعصبی)
ات:چی میگی من چیزارو زدم ؟
کوک:رو اعصاب من راه نرو تا ی بلایی سرت نیاوردم گمشو برو پایین
ات: دستام بستس 😑
کوک: بازن
ات:هاا کو وایسا ببینم ک...
کوک: گمشو پایین(داد)
ویو ات
پاشدم رفتم پایین ک با چیزی ک کوک گفت دیگ مطمئن شدم نقشم گرفته
کوک: از این ب بعد تو این عمارت کار میکنی حق بیرون رفتن نداری... اجوماااا(داد)
اجوما:جانم پسرم
کوک: لباسای این دختره رو بش بدهداسمش هم اته و اتاقش رو بهش نشونش بده از این به بعد همه بقیه خدمتکاره و مث بقیه هم باهاش رفتار میشه
اجوما : چشمم...بیا اینجا
ات: رفتم پیش اجوما بنظر مهربون میومد ولی انگار جلویی این خرس گنده اینقدر بداخلاقی میکرده
اجوما : این لباساتو بگیر برو تو راهرو اتاق ۵ عوض کن بعدشم بیا قوانینو بهت بگم
ات:باشه
اجوما : باشع نه چشمم
ات: خیله خب چشمم (موندم چ فرقی میکنه ... جوری گفت ک خودش بشنوه )
اجوما : چیزی گفتی ؟
ات: نه چشمم الان میرم
اجوما :خوبه
ویو ات
رفتم تو راهرو دنبال اتاق ۵ بودم ک چشمم خورد ب ی در کرمی ک روش شماره ۵ زده بودند درشو باز کرد تمش و سفید و صورتی بود اه اه حالم داشت بهم میخورد انگار دقیقا واسه عذاب من این رنگی زده بود ولی ب هر حال ک کسی نمیدونست کی فکرشو میکنه ی دختر مافیا باشه ...هه (نیشخند😏) من رنگ مشکی رو ترجیح میدادم.. یکم ک دوروبرمو نگاه کردم لباسایی ک اون خرس گنده میگفتو رو تخت دیدم ...قبل اینک برم پایین گوشیمو از کفشم دراوردمو ب لمیا پیام دادم ک حواسشو ب عمارتم بده بعد اینک تموم شد لباسامو عوض کردمو (میزارم )گوشیمو خاموش کردم گذاشتم تو کفشم هعیییی کی فکرشو میکرد ب همچین روزی بیفتم هه خدمتکار ی مافیای دیگ با خودم همین طور حرف میزدمو می رفتم پایین ک یهو با صدای اجوما ب خودم اومدم و.......
........
پارت بعد =کامنت ۶۰ لایک ۳۰
۱۷.۸k
۲۶ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.