عشق تنهایی🐯🌓✨p ۹
(بچه ها حرصم در اومده چهل بار نوشتم نیومد بخواطر همین یه خلاصه مینویسم) «خلاصه:مایا و مایکل و هانا رفتن پارک و نشد برن جایی که تهیونگ گفت اخه مایکل هم بود خلاصه اونا هم اومدن یوکی و تهیونگ با هم اومدن و اینا بعدش بریم برای بقیش»
مایا:چیزه ام داداش من میرم با یوکی کار دارم یه کار شخصی
مایکل:همین دورو برا باش
یوکی:تهیونگ شی تو هم یه لحظه بیا کارت دارم
تهیونگ:ببخشید من برم ببینم خواهرم چیکار داره الان میام
مایا و یوکی و تهیونگ میرن یه گوشه ای که مایکل نبینه(راستی هانا داشت بازی میکرد و دوست پیدا کرده بود)
یوکی:اه اه برید من حواسم هست
مایا:مرسی یوکی جونم
تهیونگ :خب حالا
تهیونگ مایا رو بغل میکنه
تهیونگ:دلم توت فرنگی هاتو میخواد
مایا :نه تهیونگ داداشم میبینه بعد دارم میزنه
تهیونگ :میدونی ازت دلخورم چون نتونستی داداشت رو بپیچونی
مایا:خب چیکار کنم اشتی شیم
تهیونگ اروم میاد میخواد مایا رو ببوسه ولی مایا نمیزاره بعدش مایا خودش لباش رو میزاره روی لبای تهیونگ که تهیونگ کمر مایا رو میگره و مایا هم سر تهیونگ رو(مثل ویدیو ی اسلاید دوم) و بعد از هم جدا میشن
یوکی:بریم دیگه الان بهمون شک میکنه داداشت
مایا:باش راستی یوکی میگم میشه تو بهش بگی
یوکی:چیو
مایا:نمیتونم تهیونگ رو نبینم هر روز که توی شرکت خیلی کم همو میبینیم بعد نمیتونیم ببینیم همو باید بهش بگم که بتونم ببینمش دیگه
یوکی:اگه بگه باید با پسر عموت ازدواج کنی چی
ادامه دارد .......
اسکی ممنوع❌
مایا:چیزه ام داداش من میرم با یوکی کار دارم یه کار شخصی
مایکل:همین دورو برا باش
یوکی:تهیونگ شی تو هم یه لحظه بیا کارت دارم
تهیونگ:ببخشید من برم ببینم خواهرم چیکار داره الان میام
مایا و یوکی و تهیونگ میرن یه گوشه ای که مایکل نبینه(راستی هانا داشت بازی میکرد و دوست پیدا کرده بود)
یوکی:اه اه برید من حواسم هست
مایا:مرسی یوکی جونم
تهیونگ :خب حالا
تهیونگ مایا رو بغل میکنه
تهیونگ:دلم توت فرنگی هاتو میخواد
مایا :نه تهیونگ داداشم میبینه بعد دارم میزنه
تهیونگ :میدونی ازت دلخورم چون نتونستی داداشت رو بپیچونی
مایا:خب چیکار کنم اشتی شیم
تهیونگ اروم میاد میخواد مایا رو ببوسه ولی مایا نمیزاره بعدش مایا خودش لباش رو میزاره روی لبای تهیونگ که تهیونگ کمر مایا رو میگره و مایا هم سر تهیونگ رو(مثل ویدیو ی اسلاید دوم) و بعد از هم جدا میشن
یوکی:بریم دیگه الان بهمون شک میکنه داداشت
مایا:باش راستی یوکی میگم میشه تو بهش بگی
یوکی:چیو
مایا:نمیتونم تهیونگ رو نبینم هر روز که توی شرکت خیلی کم همو میبینیم بعد نمیتونیم ببینیم همو باید بهش بگم که بتونم ببینمش دیگه
یوکی:اگه بگه باید با پسر عموت ازدواج کنی چی
ادامه دارد .......
اسکی ممنوع❌
۸.۶k
۲۶ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.