وقتی پسرخالته و تنهاتوی خونه میمونید
#وقتی_پسرخالته_و_تنهاتوی_خونه_میمونید
· · ───────────── · ·
وقتی درو بست ..
بدو بدو رفتم و غذا هارو از دستش گرفتم
ا.ت: وای خداا مردم از گشنگی
گذاتمشون روی میزو
شروع کردم به خوردن
کوک: اروم باش همش مال توعه
ا.ت: بشین بخور وگرنه مال توام میخورم
خیلی بامزه مث پسر بچههای شیطون زود غذاشو برداشت و بغل کرد
کوک: نخیر مال خودمه
خندم گرفت غذا پرید تو گلوم
پشت سر هم سرفه میکرد
کوک بلند شد بهم آب داد
و به کمرم میکوبید
کوک: بهت گفتم اروم باش شکموو
ا.ت: مناگه با پریدن غذا به گلوم نمیرم از ضربات دست تو حتما میمیرم
خندید و اومد نشست سرجاش و مشغول خوردن شد
ا.ت: راستی اونروز بهم گفتی نزدیک رئیس شرکتمون نشم میشه بگی چراا؟
کوک: امم .. چون متجاوزه ..
ا.ت: وااات.؟؟
کوک: چیه؟؟
ا.ت: هی... هیچی
کوک: انگار ترسیدی
ا.ت: ههه نبابا چ ترسی
وای خدای من یعنی راسته؟؟
حالا چیکار کنم ...
ا.ت: کوک
کوک: هوم
ا.ت: منمنشی شخصی رئیس شرکتم
ایندفعه کوک غذا پرید تو گلوش ..
کوک: چیییی؟!
ا.ت: منشیشخصیشم
کوک: تو این مدت رفتار مشکوکی ازش ندیدی اینکه بهت نزدیک بشه
ا.ت: اون همشباهام مهربونه
کوک: دیگه نمیری تو اون شرکت
ا.ت: نه من اون کارو به زحمت پیدا کردم
کوک: خودتم میدونی طعمه ای
ا.ت: هیچکاری نمیتونه بکنه ما همش تو شرکتیم حواسم هس که باهاش جایی نرم
کوک: خود دانی
بلند شد رفت اتاقش
خیلی عصبی شده بود .. تا حالا اینجوری ندیده بودمش ..
منم دیگه ااشتهاا نداشتم میزو مرتب کردم
رفتم اتاقم و خوابیدم
____
چند روز بعد *
پشت میزم نشسته بودم مث همیشه داشتم قرار های رئیس رو چک میکردم
بعد از اینکه کارم تموم شد رفتم اتاقرئیس درو زدم
رئیس: بیا تو
ا.ت: رئیس اینم از لیست قرار هایی که دارید
اگه دیگه با من کاری ندارید میتونمبرم؟
رئیس: اره میتونی بری ... منمیرسونمت
ا.ت: نه نه خودم میتونم برم شما زحمت نکشید
رئیس: خیلی دیر شده از تایم کاریت ۲ ساعت گذشته ساعت ۱۰ شبه
ا.ت: اخه
رئیس: اخه نداریم میرسونمت
دیگه چیزی نگفتم رفتیم سوار ماشین شدیم
نتونستم بگم نه .. اخه رئیسم بود
از اون موقع ک کوک اون حرفو زد خیلی حواسمو جمع میکردم ک باهاش تنها نشم زیاد ولی وقتیم تنها میشدم رفتار بدی یا هیزی ازش نمیدیدم
حرف کوک برام مسخره اومد .. منم دیگه بیخیال شدم ..
ادامه دارد ...
·
· · ───────────── · ·
وقتی درو بست ..
بدو بدو رفتم و غذا هارو از دستش گرفتم
ا.ت: وای خداا مردم از گشنگی
گذاتمشون روی میزو
شروع کردم به خوردن
کوک: اروم باش همش مال توعه
ا.ت: بشین بخور وگرنه مال توام میخورم
خیلی بامزه مث پسر بچههای شیطون زود غذاشو برداشت و بغل کرد
کوک: نخیر مال خودمه
خندم گرفت غذا پرید تو گلوم
پشت سر هم سرفه میکرد
کوک بلند شد بهم آب داد
و به کمرم میکوبید
کوک: بهت گفتم اروم باش شکموو
ا.ت: مناگه با پریدن غذا به گلوم نمیرم از ضربات دست تو حتما میمیرم
خندید و اومد نشست سرجاش و مشغول خوردن شد
ا.ت: راستی اونروز بهم گفتی نزدیک رئیس شرکتمون نشم میشه بگی چراا؟
کوک: امم .. چون متجاوزه ..
ا.ت: وااات.؟؟
کوک: چیه؟؟
ا.ت: هی... هیچی
کوک: انگار ترسیدی
ا.ت: ههه نبابا چ ترسی
وای خدای من یعنی راسته؟؟
حالا چیکار کنم ...
ا.ت: کوک
کوک: هوم
ا.ت: منمنشی شخصی رئیس شرکتم
ایندفعه کوک غذا پرید تو گلوش ..
کوک: چیییی؟!
ا.ت: منشیشخصیشم
کوک: تو این مدت رفتار مشکوکی ازش ندیدی اینکه بهت نزدیک بشه
ا.ت: اون همشباهام مهربونه
کوک: دیگه نمیری تو اون شرکت
ا.ت: نه من اون کارو به زحمت پیدا کردم
کوک: خودتم میدونی طعمه ای
ا.ت: هیچکاری نمیتونه بکنه ما همش تو شرکتیم حواسم هس که باهاش جایی نرم
کوک: خود دانی
بلند شد رفت اتاقش
خیلی عصبی شده بود .. تا حالا اینجوری ندیده بودمش ..
منم دیگه ااشتهاا نداشتم میزو مرتب کردم
رفتم اتاقم و خوابیدم
____
چند روز بعد *
پشت میزم نشسته بودم مث همیشه داشتم قرار های رئیس رو چک میکردم
بعد از اینکه کارم تموم شد رفتم اتاقرئیس درو زدم
رئیس: بیا تو
ا.ت: رئیس اینم از لیست قرار هایی که دارید
اگه دیگه با من کاری ندارید میتونمبرم؟
رئیس: اره میتونی بری ... منمیرسونمت
ا.ت: نه نه خودم میتونم برم شما زحمت نکشید
رئیس: خیلی دیر شده از تایم کاریت ۲ ساعت گذشته ساعت ۱۰ شبه
ا.ت: اخه
رئیس: اخه نداریم میرسونمت
دیگه چیزی نگفتم رفتیم سوار ماشین شدیم
نتونستم بگم نه .. اخه رئیسم بود
از اون موقع ک کوک اون حرفو زد خیلی حواسمو جمع میکردم ک باهاش تنها نشم زیاد ولی وقتیم تنها میشدم رفتار بدی یا هیزی ازش نمیدیدم
حرف کوک برام مسخره اومد .. منم دیگه بیخیال شدم ..
ادامه دارد ...
·
۱۴.۳k
۱۲ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.