وقتی پسرخالته و تنهاتوی خونه میمونید
#وقتی_پسرخالته_و_تنهاتوی_خونه_میمونید
· · ───────────── · ·
جلوی اپارتمانمون ایستاد
پیاده شدم اونم برای ادب پیاده شد
خدافظی کردم و به سمت خونه رفتم ..
درو باز کردم و وارد شدم ..
ویو کوک*
همونطوری با اعصبانیت داشتم تو خونه قدم میزدم
چرا انقدر دیر کرده ؟؟
گوشیشم جواب نمیده .. کفرم بالا اومده بود
ک صدای باز شدن در خونه اومد ..
تند برگشتم ک دیدم ا.ته
سریع رفتم پیشش و با اعصبانیت گفتم ..
کوک: کجاا بودی؟؟ چرا این همه دیر کردی ؟؟
ا.ت: یاخداا .. یکم یواش تر بزار برسم
کوک: خب حالا ک رسیدی
ا.ت: چرا همچین میکنی
کوک: اصلا میدونی چقدر دیر کردی
ا.ت: یکمی اره .. فقط سرمون شلوغ بود
کوک: این چ کاریه ک تا دیر وقت کارمنداشو نگه میدارن .. مگه نگفتم حواست باشه
ا.ت: اووف ولکناا خستمم ..
رفت و خودشو روی کاناپه انداخت ..
کوک: واقعا چطور میتونی بیخیال باشی .. میدونی ساعت چنده ک تنها اومدی شاید بلایی سرت میومد
ا.ت: تنهاا نیومدم .. رئیسم منو رسوند
کوک: واقعا ک احمقی
ا.ت: هوی .. چت شد یدفعه .. اونقدرم ک میگی ادم بدی نیست خیلی با احترام منو رسوند خیلیم مرد خوبیه
حس حسادت مث خوره به جونم افتاده بود ..
من اون حرفو گفتم ک نزدیک رئیس شرکت نشه چون ارزوی هر دختری ی مردی مث اونه
همیشه این مرد باید توی هر چیزی رقیب من باشه چ تو شراکت چ تو ...
کوک: لازم نیست دیگه از فردا بری شرکت کار کنی ..
ا.ت: چی؟
کوک: اخبار یبار میگن
ا.ت: بشین بینیم بابا .. انگار شوهرمه
بلند شدو با پشت چشم نازک نگام کرد و از کنارم رد شد و رفت توی اتاقشو درشو بست
کوک: یاااا .. باتو بودماا
حرفم براس برو بیا نداشت و این خیلیی اعصابمو خورد میکرد ..
با همون حالت اعصبانیتم به اتاقم رفتم و از قصد درو محکم بستمم ..
· · ───────────── · ·
جلوی اپارتمانمون ایستاد
پیاده شدم اونم برای ادب پیاده شد
خدافظی کردم و به سمت خونه رفتم ..
درو باز کردم و وارد شدم ..
ویو کوک*
همونطوری با اعصبانیت داشتم تو خونه قدم میزدم
چرا انقدر دیر کرده ؟؟
گوشیشم جواب نمیده .. کفرم بالا اومده بود
ک صدای باز شدن در خونه اومد ..
تند برگشتم ک دیدم ا.ته
سریع رفتم پیشش و با اعصبانیت گفتم ..
کوک: کجاا بودی؟؟ چرا این همه دیر کردی ؟؟
ا.ت: یاخداا .. یکم یواش تر بزار برسم
کوک: خب حالا ک رسیدی
ا.ت: چرا همچین میکنی
کوک: اصلا میدونی چقدر دیر کردی
ا.ت: یکمی اره .. فقط سرمون شلوغ بود
کوک: این چ کاریه ک تا دیر وقت کارمنداشو نگه میدارن .. مگه نگفتم حواست باشه
ا.ت: اووف ولکناا خستمم ..
رفت و خودشو روی کاناپه انداخت ..
کوک: واقعا چطور میتونی بیخیال باشی .. میدونی ساعت چنده ک تنها اومدی شاید بلایی سرت میومد
ا.ت: تنهاا نیومدم .. رئیسم منو رسوند
کوک: واقعا ک احمقی
ا.ت: هوی .. چت شد یدفعه .. اونقدرم ک میگی ادم بدی نیست خیلی با احترام منو رسوند خیلیم مرد خوبیه
حس حسادت مث خوره به جونم افتاده بود ..
من اون حرفو گفتم ک نزدیک رئیس شرکت نشه چون ارزوی هر دختری ی مردی مث اونه
همیشه این مرد باید توی هر چیزی رقیب من باشه چ تو شراکت چ تو ...
کوک: لازم نیست دیگه از فردا بری شرکت کار کنی ..
ا.ت: چی؟
کوک: اخبار یبار میگن
ا.ت: بشین بینیم بابا .. انگار شوهرمه
بلند شدو با پشت چشم نازک نگام کرد و از کنارم رد شد و رفت توی اتاقشو درشو بست
کوک: یاااا .. باتو بودماا
حرفم براس برو بیا نداشت و این خیلیی اعصابمو خورد میکرد ..
با همون حالت اعصبانیتم به اتاقم رفتم و از قصد درو محکم بستمم ..
۱۲.۳k
۱۲ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.