وقتی پسرخالته و تنهاتوی خونه میمونید
#وقتی_پسرخالته_و_تنهاتوی_خونه_میمونید
· · ───────────── · ·
ویو ا.ت*
رفتم توی اتاقم .. نمیدونم چش شده بود فقط یکم دیر کردم
ک صدای بلند بسته شدن در اتاقش اومد
انقدر بلند بود ترسیدم ..
ا.ت: اییشش پسره ی گاو
روی تختم دراز کشیدم .. به فکر چند دقیقه پیش ک انقدر کیوت سوال پیچم میکرد لبخند زدم
یعنی امکانش هس ک دوسم داشته باشه .. ولی اون همیشه سر به سرم میزاره
تو همین فکرا بودم ک چشم سنگین شد و خوابم برد
____
با خوردن به زمین از خواب بیدار شدمم
کمرم خیلیی درد گرفت
از روی تخت افتاده بودم
تو همون حالتی و کمرمو گرفته بودم بیدار شدم هنوز گیج خواب بودم
افتاب در اومده بود ..
مگه ساعت چند بود؟!
دنبال گوشیم گشتم ولی پیداش نکردم
در اتاقو باز کردم و رفتم بیرون
همون موقع کوک رو دیدم ک با لقمه ی توی دستش داشت راه میرفت
با دیدن من وایساد و پوقی زد زیر خنده
ا.ت: یااا به چی میخندی
کوک: شبیه میمون درختیاا شدی
ا.ت: هه .. میمون درختی اونیه ک هر روز جلو اینه میبینی اقاا
با ی حالت مغرورانه گف
کوک: خواب موندی نه
ا.ت: ساعت چنده
کوک: 12
ا.ت: چیییی!!!
عین برق گرفته هاا دویدم اینور اونور تا گوشیمو پیدا کنم
من ک زنگ گذاشته بودمش ..
کوک: دنبال گوشیت میگردی
بهش نگا کردم ک با ی لبخند گنده گوشیمو از توی جیبش در اورد بیرون
چشام از حرص داشت تیک تیک میخورد
با اعصبانیت رفتم سمتش ک گوشیو گذاشت زمین و خودش عقب تر رفت
با خنده گفت
کوک: دیگه خواب موندی خر جونم
برای اینکه حرصشو در بیارم گفتم ..
ا.ت: تو نگران نباش گوریل جان .. رئیسم انقدر بهم توجه میکنه و کارمو دوست داره ک بخاطر یزره تاخیر چیزی بهم نمیگه
یدفعه اون چهره ی خندون تبدیل شد به ی چهره ی عصبی و اخمالو
ی لبخند پر غرور زدم و مستقیم رفتم توی اتاقمم ..
· · ───────────── · ·
ویو ا.ت*
رفتم توی اتاقم .. نمیدونم چش شده بود فقط یکم دیر کردم
ک صدای بلند بسته شدن در اتاقش اومد
انقدر بلند بود ترسیدم ..
ا.ت: اییشش پسره ی گاو
روی تختم دراز کشیدم .. به فکر چند دقیقه پیش ک انقدر کیوت سوال پیچم میکرد لبخند زدم
یعنی امکانش هس ک دوسم داشته باشه .. ولی اون همیشه سر به سرم میزاره
تو همین فکرا بودم ک چشم سنگین شد و خوابم برد
____
با خوردن به زمین از خواب بیدار شدمم
کمرم خیلیی درد گرفت
از روی تخت افتاده بودم
تو همون حالتی و کمرمو گرفته بودم بیدار شدم هنوز گیج خواب بودم
افتاب در اومده بود ..
مگه ساعت چند بود؟!
دنبال گوشیم گشتم ولی پیداش نکردم
در اتاقو باز کردم و رفتم بیرون
همون موقع کوک رو دیدم ک با لقمه ی توی دستش داشت راه میرفت
با دیدن من وایساد و پوقی زد زیر خنده
ا.ت: یااا به چی میخندی
کوک: شبیه میمون درختیاا شدی
ا.ت: هه .. میمون درختی اونیه ک هر روز جلو اینه میبینی اقاا
با ی حالت مغرورانه گف
کوک: خواب موندی نه
ا.ت: ساعت چنده
کوک: 12
ا.ت: چیییی!!!
عین برق گرفته هاا دویدم اینور اونور تا گوشیمو پیدا کنم
من ک زنگ گذاشته بودمش ..
کوک: دنبال گوشیت میگردی
بهش نگا کردم ک با ی لبخند گنده گوشیمو از توی جیبش در اورد بیرون
چشام از حرص داشت تیک تیک میخورد
با اعصبانیت رفتم سمتش ک گوشیو گذاشت زمین و خودش عقب تر رفت
با خنده گفت
کوک: دیگه خواب موندی خر جونم
برای اینکه حرصشو در بیارم گفتم ..
ا.ت: تو نگران نباش گوریل جان .. رئیسم انقدر بهم توجه میکنه و کارمو دوست داره ک بخاطر یزره تاخیر چیزی بهم نمیگه
یدفعه اون چهره ی خندون تبدیل شد به ی چهره ی عصبی و اخمالو
ی لبخند پر غرور زدم و مستقیم رفتم توی اتاقمم ..
۱۴.۱k
۱۲ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.