عشق اغیشته به خون
عشق اغیشته به خون )
پارت ۱۵۹
حوله را دور سینه و خودش پیچاند بدون توجه به چشم های قرمز مانندش از حموم بیرون آمد موهایش به شدت خیس بودن و روی شونه های برهنه اش سرازیر .. مین جی حالا در حالت خودش نبود فقد سیگار بود که حالش را خوب میکرد خودش هم تا به امروز دست بهش نزده بود
روز های اول .. در کمد تعیونگ دیده بود .. به سمت اش رفت و از جعبه آبی رنگ تنها یک خدد سیگار برداشت همواره با فنک
بدون توجه به سمت پنچره رفت و بازش کرد .. سیگار را لای لب هایش گذاشت و بعد از روشن کردنش .. .اوفی قلبش گفت .. آرامش داشت احساس داشت هر دقیقه لذت اش بیشتر میشد .. عمیق ام دود بو بد را وارد ریه هایش کرد .. ثانیه ای بعد بخار دود را به بیرون رها کرد .. و ساعد هر دو دستش را روی لبه پنجره گذاشت
نه من از اینا خلاص میشم نه اینا .. آخر سر باید همه تون رو تک به تک جواب بدم آره .. لعنتی هااا .. عصبی زمزمه کرد و گوشی اش را به دست گرفت با دست دیگری سیگار را روی لبش گذاشت ..
مین جی : آلو .. میشونی .. گوش به .. باید برام کاری انجام بدی . تا فردا شب حلش میکنی متوجه شدی ..
تهیونگ استارت زد و وارد حیاط عمارت یا همان کاخ سیاه پوست شد .. کللافه از ماشین پیاده شد ناخودآگاه بوی خوش ای به مشام اش خورد .. چیزی مایل به بوی خوش آشنایی.. میوه .. کم کم سرش را بلند کرد و زل زد به پنجره اتاق خود ، مین جی سیگار به دست با حوله ای دو خودش پیچیده بود حالا کمی سُر خورده بود .. با گوشی خیلی خیلی جدی حرف میزد
چه منظره زیبایی بود چه روشنایی زیبایی بود کم تر از یک ماه در آسمان به روش سفید نبود .. چرا که بوی خوب آن دخترک به مردش راه خونه را نشان میداد نه تون راپانزل اش بود نه هم خودش یوجین سوار بر اسپ سفید .. ولی از نظرش به شدت زیبا بود مخصوصا موهای نیم خیس ای که
روی شانه و ترقوه هایش سرازیر بودن ..
بلاخره دست از تو جیب بیرون کشید نیم ساعت سد ؟ یا یک ساعت ولی دلش از آن چهره سیر نمیشد .. مین جی دیگر با گوشی حرف نمیزد و تنها سیگارش را میکشید ..
بلاخره با گام های به سمت خونه رفت ... بعد از احوالپرسی با بزرگ خونه عمو و مادرش..به سمت اتاق رفت
وارد اتاقش شد .. حالا متوجه آن رایحه میوه شد از همین اتاق مییومد بوی شیرینی موز میداد
مین جی گنگ کمری را صاف کرد و ساعد دستش را از روی پنچره برداشت و سمت تهیونگ چرخید بلافاصله با لحن گنگی گفت : چیه آدم ندیدی
اخم های تعیونگ بیشتر تو هم رفت و عصبی سمتش هجوم برد مین جی بدون توجه بهش ایستاده بود تهیونگ روبه رو اش ایستاد سپس دستش را دراز کرد و پنچره را بست
تهیونگ: بیا برو اون ور .. سرده مرض نگیری ..
پارت ۱۵۹
حوله را دور سینه و خودش پیچاند بدون توجه به چشم های قرمز مانندش از حموم بیرون آمد موهایش به شدت خیس بودن و روی شونه های برهنه اش سرازیر .. مین جی حالا در حالت خودش نبود فقد سیگار بود که حالش را خوب میکرد خودش هم تا به امروز دست بهش نزده بود
روز های اول .. در کمد تعیونگ دیده بود .. به سمت اش رفت و از جعبه آبی رنگ تنها یک خدد سیگار برداشت همواره با فنک
بدون توجه به سمت پنچره رفت و بازش کرد .. سیگار را لای لب هایش گذاشت و بعد از روشن کردنش .. .اوفی قلبش گفت .. آرامش داشت احساس داشت هر دقیقه لذت اش بیشتر میشد .. عمیق ام دود بو بد را وارد ریه هایش کرد .. ثانیه ای بعد بخار دود را به بیرون رها کرد .. و ساعد هر دو دستش را روی لبه پنجره گذاشت
نه من از اینا خلاص میشم نه اینا .. آخر سر باید همه تون رو تک به تک جواب بدم آره .. لعنتی هااا .. عصبی زمزمه کرد و گوشی اش را به دست گرفت با دست دیگری سیگار را روی لبش گذاشت ..
مین جی : آلو .. میشونی .. گوش به .. باید برام کاری انجام بدی . تا فردا شب حلش میکنی متوجه شدی ..
تهیونگ استارت زد و وارد حیاط عمارت یا همان کاخ سیاه پوست شد .. کللافه از ماشین پیاده شد ناخودآگاه بوی خوش ای به مشام اش خورد .. چیزی مایل به بوی خوش آشنایی.. میوه .. کم کم سرش را بلند کرد و زل زد به پنجره اتاق خود ، مین جی سیگار به دست با حوله ای دو خودش پیچیده بود حالا کمی سُر خورده بود .. با گوشی خیلی خیلی جدی حرف میزد
چه منظره زیبایی بود چه روشنایی زیبایی بود کم تر از یک ماه در آسمان به روش سفید نبود .. چرا که بوی خوب آن دخترک به مردش راه خونه را نشان میداد نه تون راپانزل اش بود نه هم خودش یوجین سوار بر اسپ سفید .. ولی از نظرش به شدت زیبا بود مخصوصا موهای نیم خیس ای که
روی شانه و ترقوه هایش سرازیر بودن ..
بلاخره دست از تو جیب بیرون کشید نیم ساعت سد ؟ یا یک ساعت ولی دلش از آن چهره سیر نمیشد .. مین جی دیگر با گوشی حرف نمیزد و تنها سیگارش را میکشید ..
بلاخره با گام های به سمت خونه رفت ... بعد از احوالپرسی با بزرگ خونه عمو و مادرش..به سمت اتاق رفت
وارد اتاقش شد .. حالا متوجه آن رایحه میوه شد از همین اتاق مییومد بوی شیرینی موز میداد
مین جی گنگ کمری را صاف کرد و ساعد دستش را از روی پنچره برداشت و سمت تهیونگ چرخید بلافاصله با لحن گنگی گفت : چیه آدم ندیدی
اخم های تعیونگ بیشتر تو هم رفت و عصبی سمتش هجوم برد مین جی بدون توجه بهش ایستاده بود تهیونگ روبه رو اش ایستاد سپس دستش را دراز کرد و پنچره را بست
تهیونگ: بیا برو اون ور .. سرده مرض نگیری ..
- ۷۶۵
- ۰۶ دی ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط