عشق اغیشته به خون
عشق اغیشته به خون )
پارت ۱۵۷
سردرد مزاحم
باز هم برگشت .. همان اتاق همان دیوار ها .. خودش هم متوجه نمیشد که چرا اینقدر دلش گرفته بود .. شاید از خودش عصبانی بود شاید از وجود خودش متنفر بود و همش به خود میگفت ٫ نباید بهش میگفتم .. نباید اون صحنه و لحظه قشنگ رو خراب میکردم .. نباید ٫ بغض غریبی بهش دست داد .. کیف اش را روی زمین انداخت .. تا حدی تهیونگ عصبی بود که جلو خونه مین جی را رستاند و رفت ..
با گام به سمت حمام رفت سپس یکی پس از دیگری لباس هایش را کشید و گوشه ای از حمام انداخت با بدن برهنه زیر دوش ایستاد .. اخم کرد .. و عصبی .. شاید هم ترس ولی همچنین با بغض چونش لرزید .. تند نفس کشید .. کم کم قفسه سینه اش بالا و پایین میرفت دستش را روی قلبش گذاشت .. پلک زد ٫ بسه .. ترو خدا ... ٫ اشک های پی در پی روی گونه هایش جاری شد..
........
همراه با تیشرت سفید کلاه دار و شلوارک کوتاه موهای که دم اسبی بسته شده و کفش اسپرت اش با ذوق پشت در ایستاد
خندید و تقی به در زد با شنیدن صدا جیمین وارد اتاق کارش شد و با احترام ای که گذاشت تند گفت : میشه کمکم کنی ..
جیمین جدی برگه ای در دستش را روی میز گذاشت سپس با لحن آرامی گفت : البته
میونشی با ذوق خندید جیمین محکم ادامه داد : البته که نه ..
میونشی اخم کرد و با لب های آویزان گفت : هییی خودت گفتی که باهام تمرین میکنی کم نمیتونم تو درسام موفق بشم
جیمین لبخند جدی ای زد سپس اشاره ای به مبل کنارش کرد .. میونشی خندید و تند سمتش رفت و کنارش نشست کتاب هایش را روی میز گذاشت و روی زمین نشست
جیمین کلافه گفت : بیا بالا دیگه
میونشی ریز گفت : نمیشه اونجا نمیتونم بشیم خوب..
برخلاف میل خودش با کلافگی روی زمین نشست همان دقیقه بود که سردرد شدیدی گرفت و تند دستش را روی سرش گذاشت .. میونشی نگران چشم تیز کرد و تند گفت. : چی شده خوبی ..
جیمین پلک زد و آورم سری به نشانه نه تکون داد .. میونشی نگران تر گفت : من .. چی شده .. بگو دیگه
های خفنا من دیگه اومدم هر ساعت پارت های فیک ها رو میزارم پس قراره با فیک هام خستهتون کنم 😏😏😏
پارت ۱۵۷
سردرد مزاحم
باز هم برگشت .. همان اتاق همان دیوار ها .. خودش هم متوجه نمیشد که چرا اینقدر دلش گرفته بود .. شاید از خودش عصبانی بود شاید از وجود خودش متنفر بود و همش به خود میگفت ٫ نباید بهش میگفتم .. نباید اون صحنه و لحظه قشنگ رو خراب میکردم .. نباید ٫ بغض غریبی بهش دست داد .. کیف اش را روی زمین انداخت .. تا حدی تهیونگ عصبی بود که جلو خونه مین جی را رستاند و رفت ..
با گام به سمت حمام رفت سپس یکی پس از دیگری لباس هایش را کشید و گوشه ای از حمام انداخت با بدن برهنه زیر دوش ایستاد .. اخم کرد .. و عصبی .. شاید هم ترس ولی همچنین با بغض چونش لرزید .. تند نفس کشید .. کم کم قفسه سینه اش بالا و پایین میرفت دستش را روی قلبش گذاشت .. پلک زد ٫ بسه .. ترو خدا ... ٫ اشک های پی در پی روی گونه هایش جاری شد..
........
همراه با تیشرت سفید کلاه دار و شلوارک کوتاه موهای که دم اسبی بسته شده و کفش اسپرت اش با ذوق پشت در ایستاد
خندید و تقی به در زد با شنیدن صدا جیمین وارد اتاق کارش شد و با احترام ای که گذاشت تند گفت : میشه کمکم کنی ..
جیمین جدی برگه ای در دستش را روی میز گذاشت سپس با لحن آرامی گفت : البته
میونشی با ذوق خندید جیمین محکم ادامه داد : البته که نه ..
میونشی اخم کرد و با لب های آویزان گفت : هییی خودت گفتی که باهام تمرین میکنی کم نمیتونم تو درسام موفق بشم
جیمین لبخند جدی ای زد سپس اشاره ای به مبل کنارش کرد .. میونشی خندید و تند سمتش رفت و کنارش نشست کتاب هایش را روی میز گذاشت و روی زمین نشست
جیمین کلافه گفت : بیا بالا دیگه
میونشی ریز گفت : نمیشه اونجا نمیتونم بشیم خوب..
برخلاف میل خودش با کلافگی روی زمین نشست همان دقیقه بود که سردرد شدیدی گرفت و تند دستش را روی سرش گذاشت .. میونشی نگران چشم تیز کرد و تند گفت. : چی شده خوبی ..
جیمین پلک زد و آورم سری به نشانه نه تکون داد .. میونشی نگران تر گفت : من .. چی شده .. بگو دیگه
های خفنا من دیگه اومدم هر ساعت پارت های فیک ها رو میزارم پس قراره با فیک هام خستهتون کنم 😏😏😏
- ۶۴۵
- ۰۶ دی ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط