p2
همون پسره تو بار که شمارمو میخواست
بدون اینکه بترسم گفتم.
*امرتون
_نترسی
*خب چرا باید بترسم ؟
_چون من جلوت وایسادم
*من نمیدونم تو کی هستیکه ازت بترسم
_اوکی حالا بدون بزرگترین مافیا کره
*ما...فی..ا
_هه میبینم که ترسیدی لکنت هم گرفتی تازه
_پشو باید با من بیای
*نمیام
_دست تو نیست پشو
*اگه بهم دست نزنی میام
_اوکی بلند شو
_تو باید تو کارم کمکم کنی
*چه...کمکی
_پشو میفهمی
.........پرشزمانی تو ماشین .........
*میخ..وای ..باهام .....چه کا کنی
_بهت میگم اما قبلش دوتا نکته رو باید بهت بگم اول اینکه ازم بترسی خوبه اما نه همیشه دوم اینکه باهام حرف میزنه بدون لکنت حرف بزن تو بار بودیم که پررو بودی الانم همینطوری باشه؟
*باشه
*حالا بهم بگو میخوای باهام چه کارکنی ؟
_یه طوری بهم زل زده از حد کیوتیش میخوام گازش بگیرم
_خب من مافیام خودت میدونی من آدم های که باید بمیرن رو میکشم تو باید جنازه هاشون رو جمع کنی
*خواهش میکنم ...هق...بزار برم ....هق..اینکارو دوست ندارم ...
_به دوست داشتن تو یا نداشتنت نیست مجبوری اینکارو انجام بدی
*همینطوری که گریه میکردم تکیه دادم به پنجره ماشین مگه گریه ام بند میآمد
_صورتت رو برگردون
*برگشتم سمتش اما سرم پایین بود
*چونمو گرفت سرمو آورد بالا
_گریه نکن اگه کارتو درست انجام بدی از دستوراتم سرپیچی نکنی کاری بهت ندارم
*هق..با...هق....شه
.......پرش زمانی تو عمارت ........
_از همین الان کارمون رو شروع میکنیم
*با..شه
_بهت گفتم بالکنت حرف نزن
.....................
ویو کوک
ات رو دوس دارم از همون اول که دیدمش
به هر حال خودش نخواست مال من باشه حالاهم داره تقاصشو پس میده
_بریم
*هوم؟
*آها بر...یم
&رفتن تو اتاق شکنجه بعداز یه مدت یه مرد و اوردن داخل
+ولم کنیددددددد با شماهام
"آقا امر دیگه نیست
_نه میتونی بری
+میگم ولم کن من کاری نکردم
_باشه منم باورم شد
+میگم نکردم مرتیکه نفهمممممم
&کوک عصبانش خورد شد یه تیر زد توی پای مرده که دادش رفت هوا
_خیلی حرف میزدی خب
&کوک همینطوری مرده را با چاقو میزد و مرده داد میزد تا اینکه کوک دستش رو جداکرد و ات رو مجبور کرد که نگاه کنه ات هم داشت حالش بد میشد چون از خون میترسید
_خب نگاه کن تقاص پیروی نکردن دستورات منه
بدون اینکه بترسم گفتم.
*امرتون
_نترسی
*خب چرا باید بترسم ؟
_چون من جلوت وایسادم
*من نمیدونم تو کی هستیکه ازت بترسم
_اوکی حالا بدون بزرگترین مافیا کره
*ما...فی..ا
_هه میبینم که ترسیدی لکنت هم گرفتی تازه
_پشو باید با من بیای
*نمیام
_دست تو نیست پشو
*اگه بهم دست نزنی میام
_اوکی بلند شو
_تو باید تو کارم کمکم کنی
*چه...کمکی
_پشو میفهمی
.........پرشزمانی تو ماشین .........
*میخ..وای ..باهام .....چه کا کنی
_بهت میگم اما قبلش دوتا نکته رو باید بهت بگم اول اینکه ازم بترسی خوبه اما نه همیشه دوم اینکه باهام حرف میزنه بدون لکنت حرف بزن تو بار بودیم که پررو بودی الانم همینطوری باشه؟
*باشه
*حالا بهم بگو میخوای باهام چه کارکنی ؟
_یه طوری بهم زل زده از حد کیوتیش میخوام گازش بگیرم
_خب من مافیام خودت میدونی من آدم های که باید بمیرن رو میکشم تو باید جنازه هاشون رو جمع کنی
*خواهش میکنم ...هق...بزار برم ....هق..اینکارو دوست ندارم ...
_به دوست داشتن تو یا نداشتنت نیست مجبوری اینکارو انجام بدی
*همینطوری که گریه میکردم تکیه دادم به پنجره ماشین مگه گریه ام بند میآمد
_صورتت رو برگردون
*برگشتم سمتش اما سرم پایین بود
*چونمو گرفت سرمو آورد بالا
_گریه نکن اگه کارتو درست انجام بدی از دستوراتم سرپیچی نکنی کاری بهت ندارم
*هق..با...هق....شه
.......پرش زمانی تو عمارت ........
_از همین الان کارمون رو شروع میکنیم
*با..شه
_بهت گفتم بالکنت حرف نزن
.....................
ویو کوک
ات رو دوس دارم از همون اول که دیدمش
به هر حال خودش نخواست مال من باشه حالاهم داره تقاصشو پس میده
_بریم
*هوم؟
*آها بر...یم
&رفتن تو اتاق شکنجه بعداز یه مدت یه مرد و اوردن داخل
+ولم کنیددددددد با شماهام
"آقا امر دیگه نیست
_نه میتونی بری
+میگم ولم کن من کاری نکردم
_باشه منم باورم شد
+میگم نکردم مرتیکه نفهمممممم
&کوک عصبانش خورد شد یه تیر زد توی پای مرده که دادش رفت هوا
_خیلی حرف میزدی خب
&کوک همینطوری مرده را با چاقو میزد و مرده داد میزد تا اینکه کوک دستش رو جداکرد و ات رو مجبور کرد که نگاه کنه ات هم داشت حالش بد میشد چون از خون میترسید
_خب نگاه کن تقاص پیروی نکردن دستورات منه
۴.۰k
۰۹ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.