هیولای اتاق من (part 22)

ببخشید درسام زیاد بود نتوانسام بذارم
👉🏻👈🏻🥺
یهو ات با شدت از خواب بیدار شد دور و برش را نگاه کرد با دیدن اون سه تا هیولای اتاقش و یونگی ترس به جونش افتاد اروم بدون اینکه هیچکدومشون را بیدار کنه از روی تخت بلند شد و اروم اروم قدم برداشت سمت در در را اروم باز کرد و از اتاق رفت بیرون سریع از راه پل ها میخواست بره پایین که متوجه گرمی مایعی روی مچ پاش شد به مچ پاش نگاهی انداخت دید که جای نیش مار خیلی خونریزی داره نشست دم پله ها از درد پاش سعی کرد ناله نکنه و چیزی نگه انا دردش زیاد بود که باعث شد جیغ بزنه و اشکاش روی گونههاش بریزه دستش را گذاشت حای زخم دستاش تم خونی شد دستای خونیش را به نرده های کنار پله ها گرفت و اروم اروم از پله ها رفت پایین به اخرین پله که رسید نتوانست دیگه راه بره و افتاده روی زمین به پلها نگاه کرد که رد پای خونیش روی ان ها مونده و جای دستاش روی نرده ها که از اون بالا خیلی زیاد بوده و کم کم بی رنگ تر شده به اثاری که ایجاد کرده بود تک خنده ایی کرد و روی زمین خزید تا ره در اصلی رسید وقتی میخواست بازش کنه صدایی مانعش شد و با ترس به پشتش نگاه کرد و.......




ببخشید دیر گذاشام میذارم امروز 👌🏻