پارت ۲۱
سریع در اتاق و باز کرد که دید اعضا کنار تخت تهیونگ ایستادن و تهیونگ هم خوابه
نامجون:جی را
جیهوپ:بالاخره فهمیدی
جی را:سریع بیاین بیرون زود(عصبی)
اعضا که تا حالا ندیده بودن جی را انقدر عصبی باشه سریع از اتاق اومدن بیرون
جی را:همینجا می ایستید تا من بیام بیرون فهمیدین(عصبی)
و رفت داخل اتاق و در رو بست
کنارت تخت تهیونگ رفت و دست تهیونگ و تو دستش گرفت دستی که آتیش بود
جی را:عشقم چرا اینجوری شدی چرا انقدر داغی چرا زودتر بهم نگفتی حالت بده چرا گذاشتی به این روز بیوفتی میدونی توی این چند روز بیخبری چقدر اذیت شدم خب این چه کاریه اخه چرا به فکر سلامتی خودت نیستی چرا همش به خودت فشار میاری یعنی من آدم نبودم که حتی یه پیام ندادی که منو از حال خودت باخبر کنی خیلی بدی(بغض)
جی را کم کم گریش گرفت و شروع به گریه کردن کرد که تهیونگ چشاشو باز کرد و دستش و ردی سر جی را کشید
جی را با چشای اشکی نگاش کرد و گفت
جی را:تهیونگ(و بغلش کرد)
تهیونگ:دختر کوچولوی من چرا گریه کرده(صدای گرفته)
جی را:تو چرا انقدر منو نگران کردی (توی بغلش گریه میکنه و میگه)
تهیونگ:نگرانم شدی
جی را:نگرانت شدم من مردم و زنده شدم توی این یه هفته
تهیونگ:قربونت برم میبینی که الان خوبم
جی را:نه اصلا خوب نیستی باید تا زمانی که حالت کاملا خوب بشه توی بیمارستان بمونی
تهیونگ:ولی اینجوری که نمیشه
جی را:کی گفته نمیشه هان میمونی تا وقتی خوبِ خوب بشی فهمیدی
تهیونگ:بله بانوی من(و یه لبخند زد)
جی را:خب حالا لوس نشو
روزهای زیادی گذشت تا تهیونگ خوب بشه ولی بعد از دوهفته بستری بودن حالش خوب شد
و جی را با اصرار تهیونگ و برد پیش خودش تا بیشتر مراقبش باشه و قرار شد چند وقتی تهیونگ پیش جی را زندگی کنه
.............
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.