پارت 7
#پارت_7
: نمیدونم
کمی فکر کردم اون روز در حالی که مس.ت بودم برای اولین بار تونستم ببینمش ولی چرا؟
گفتم: من نمیدونم چرا تو رو میبینم. فکر نمیکنم دلیل خیلی مهمی داشته باشه اثرات ال.کل هایی هس که زیاد میخورم
گفت : درسته.... فکر کنم باید برم بیرون تا یکم هوا بخورم.
مگه روح ها هم هوا خوری میرن؟
خندم گرفت .
غذا رو حاضر کردم و روی صندلی نشستم یعنی اون هم غذا میخوره
خیلی وقت بود رفته بود بیرون
بلند شدم و سمت در رفتم آروم در رو باز کردم که دیدم روی نیمکت نشسته و داره گریه میکنه
آروم آروم نزدیکش رفتم و کنارش نشستم ازش پرسیدم: چرا گریه میکنی؟
اشک هاش رو پاک کرد و گفت : هیچی فقط فقط امیدوار شده بودم تو من رو میبینی حتما یه نشونس
با تعجب پرسیدم : نشونه؟ نشونه ی چی؟
گفت : خب من نه اسمی دارم نه گذشته ای دارم و نه خونه و زندگی ای دارم خب دوست دارم بدونم کی هستم و چرا اینجوری شدم اصلا زندم با مرده؟
نگاهی زیر چشمی بهش کردم و گفتم : راستش من چند ماه پیش یه تصادف خیلی بدی کردم و حافظم رو از دست دادم . عین تو فقط تو رو کسی نمیبینه ولی من هر روز با یه فرد جدید آشنا میشم که توی گذشتم دوست یا آشنام بوده ولی در ار صورت برای غریبه هستن
بهم نگاهی کرد و گفت : تا حالا دلت خواسته در مورد گذشته بدونی؟
سرم رو تکون دادم و گفتم : همیشه
پرسید : تو هم نمیدونی اسمت چیه؟
گفتم : چرا اسمم پارک جیمینه
سرش رو پایین انداخت و گفت : پس اسم داری
نمیدونم امشب چم شده بود دوست داشتم گریه کنم ولی یه چیزی مانعم میشد
باید یه اسمی براش انتخاب میکردم کمی فکر کردم و گفتم : سویون چطوره؟
سرش رو بالا آورد و نگاهم کرد که ادامه دادم : از این به بعد سویون صدات میکنم
سرش رو به نشونه تایید تکون داد
بلند شدم و گفتم : بلند شو بریم غذا بخوریم
گفت : غذا ولی من به اون احتیاجی ندارم
گفتم : اوه واقعا
از جا پرید و گفت : ولی نگفتم که نمیتونم بخورم
با هم به داخل خونه رفتی
: نمیدونم
کمی فکر کردم اون روز در حالی که مس.ت بودم برای اولین بار تونستم ببینمش ولی چرا؟
گفتم: من نمیدونم چرا تو رو میبینم. فکر نمیکنم دلیل خیلی مهمی داشته باشه اثرات ال.کل هایی هس که زیاد میخورم
گفت : درسته.... فکر کنم باید برم بیرون تا یکم هوا بخورم.
مگه روح ها هم هوا خوری میرن؟
خندم گرفت .
غذا رو حاضر کردم و روی صندلی نشستم یعنی اون هم غذا میخوره
خیلی وقت بود رفته بود بیرون
بلند شدم و سمت در رفتم آروم در رو باز کردم که دیدم روی نیمکت نشسته و داره گریه میکنه
آروم آروم نزدیکش رفتم و کنارش نشستم ازش پرسیدم: چرا گریه میکنی؟
اشک هاش رو پاک کرد و گفت : هیچی فقط فقط امیدوار شده بودم تو من رو میبینی حتما یه نشونس
با تعجب پرسیدم : نشونه؟ نشونه ی چی؟
گفت : خب من نه اسمی دارم نه گذشته ای دارم و نه خونه و زندگی ای دارم خب دوست دارم بدونم کی هستم و چرا اینجوری شدم اصلا زندم با مرده؟
نگاهی زیر چشمی بهش کردم و گفتم : راستش من چند ماه پیش یه تصادف خیلی بدی کردم و حافظم رو از دست دادم . عین تو فقط تو رو کسی نمیبینه ولی من هر روز با یه فرد جدید آشنا میشم که توی گذشتم دوست یا آشنام بوده ولی در ار صورت برای غریبه هستن
بهم نگاهی کرد و گفت : تا حالا دلت خواسته در مورد گذشته بدونی؟
سرم رو تکون دادم و گفتم : همیشه
پرسید : تو هم نمیدونی اسمت چیه؟
گفتم : چرا اسمم پارک جیمینه
سرش رو پایین انداخت و گفت : پس اسم داری
نمیدونم امشب چم شده بود دوست داشتم گریه کنم ولی یه چیزی مانعم میشد
باید یه اسمی براش انتخاب میکردم کمی فکر کردم و گفتم : سویون چطوره؟
سرش رو بالا آورد و نگاهم کرد که ادامه دادم : از این به بعد سویون صدات میکنم
سرش رو به نشونه تایید تکون داد
بلند شدم و گفتم : بلند شو بریم غذا بخوریم
گفت : غذا ولی من به اون احتیاجی ندارم
گفتم : اوه واقعا
از جا پرید و گفت : ولی نگفتم که نمیتونم بخورم
با هم به داخل خونه رفتی
۲.۳k
۰۲ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.