ویو جنا
"𝐦𝐲 𝐡𝐮𝐬𝐛𝐚𝐧𝐝"
𝐜𝐡𝐚𝐩𝐭𝐞𝐫 :𝟏
𝐏𝐚𝐫𝐭:۴
"ویو جنا"
کیفش و به همراه کتش پرت کرد سمتم و با قیافه ایی اخمو رفت سمت پسرش ..
_:چطوری عزیزم؟
کوک: سلام.
حتی با مامانشم سرد بود.
پسر کو ندارد نشان از ننش..
ایشش
لباس و کیف و اویزون کردم
زنه تو خونه راه می رفت..
_دیشب که چییزی نشد ها!؟؟..جونگکوک نبینم به این داهاتی دست بزنیا..
کوک:نه چییزی نشد
خیلی جدی و سرد گفت.
دلم میخواست از دستش سر به کوبم به همین دیوار کنارم..
یه دفعه زنه داخل اشپز خونه بود و داد زد:
_ خاک به سرم..
مشتاق نگاه کردم ببینم چی دیده
که لیوان و از سینک برداشت و جلو بینیش گرفت و بو کرد..
_ چایی گیاهیه؟؟... جونگکوک دروغ میگی به من ها!؟
یجور رنگش پریده بود انگار حالا مثلا چیشده..
کوک: وای نه نه..من نمیدونم اون چیه.
با حرص بهم نگاه کرد..
شونه ایی بالا انداختم..
سمتش رفتم تا لیوان و بگیرم
جنا: برایه منه
دستش و عقب برد و لیوان دور کرد..
و با تحدید و عصبانیت تو صورتم گفت:
_ میدونم برایه توعهه برایه چیه!؟؟.....جونگکوک
همین برگشت به جونگکوک چییزی بگه جونگکوک پرید وسط بلند گفت:
_مامان نن دروغ نمیگم..
زنه جوره برگشت سمت که یه قدم رفتم عقب
یا خدا این چرا همچین قرمز شده؟
_ تو بگو دختره عقب مونده..این برایه چیه؟..خقیقت و بگو..
جنا: من از دیشب حالم خوب نبود برایه همین اون و درست کردم..
نفسش و راحت بیرون فرستاد و یه دفعه لیوان با اخم پرت کرد جلو پام که شکست
با تعجب بهش نگاه کردم..
_ درد و مرضت و برایه پسرم اوردی ها؟
..رفت سمت جونگکوگ
_: عزیزم تزدیکش نشو شاید بیماری واگیر دار داشته باشه.
الان من چیبگم؟
بزرگتر از منه نمیتونم بی ادبی کنم.
بیماری؟
عصبانیت کل وجودم و گرفته بود.
_نگا نگا .دختره چش سفید چجور نگام میکنه ..
جلو دهنم و بگیرم جلو نگام و که نمیتونم بگیرم .
خم شدم تا شیشه هارو جمع کنم.
صداش امد.
_ دیدی؟ دیدی چجوری برایه مادرت قیافه گرفت!؟
کوک: مامان بیا بشین من بعدا به حصاب اون میرسم..
پشت جزیره بودم بهم دید نداشتن.
شروع کردم به جمع کردن که همون لحطه دستم و بریدم.
خیلی عمیق..
محکم تو دستم گرفتمش..
چشمام و از درد رو هم فشار دادم..
و اشکم درامد..
اخه چرا لیوان و پرت کرد!؟.
خورده شیشه هارو ریختم اشغالی و سریع یه سمت پله ها رفتم.
فقط،شنیدم که مامانش داشت میگفت:
_ خالتینا دارن میان....
و دیگه نشنیدم.
رفتم داخل اتاق و مستقیم رفتم داخل حموم.
دستم داخل روشوویی گزاشتم و اب و باز کردم.
اشکام پشت سر هم میریخت و حق حق ریزم بین صدایه پر فشار اب معلوم نمی شد.
وقتی اب به دستم برخورد میکرد خون تو روشویی جمع میشد و کلش قرمز می شد.
با اون یکی دستم اشکام و پاک میکردم تا دید خوبی داشته باشم.
ولی سریع اشکایه جدید جایگزین میشد.
𝐜𝐡𝐚𝐩𝐭𝐞𝐫 :𝟏
𝐏𝐚𝐫𝐭:۴
"ویو جنا"
کیفش و به همراه کتش پرت کرد سمتم و با قیافه ایی اخمو رفت سمت پسرش ..
_:چطوری عزیزم؟
کوک: سلام.
حتی با مامانشم سرد بود.
پسر کو ندارد نشان از ننش..
ایشش
لباس و کیف و اویزون کردم
زنه تو خونه راه می رفت..
_دیشب که چییزی نشد ها!؟؟..جونگکوک نبینم به این داهاتی دست بزنیا..
کوک:نه چییزی نشد
خیلی جدی و سرد گفت.
دلم میخواست از دستش سر به کوبم به همین دیوار کنارم..
یه دفعه زنه داخل اشپز خونه بود و داد زد:
_ خاک به سرم..
مشتاق نگاه کردم ببینم چی دیده
که لیوان و از سینک برداشت و جلو بینیش گرفت و بو کرد..
_ چایی گیاهیه؟؟... جونگکوک دروغ میگی به من ها!؟
یجور رنگش پریده بود انگار حالا مثلا چیشده..
کوک: وای نه نه..من نمیدونم اون چیه.
با حرص بهم نگاه کرد..
شونه ایی بالا انداختم..
سمتش رفتم تا لیوان و بگیرم
جنا: برایه منه
دستش و عقب برد و لیوان دور کرد..
و با تحدید و عصبانیت تو صورتم گفت:
_ میدونم برایه توعهه برایه چیه!؟؟.....جونگکوک
همین برگشت به جونگکوک چییزی بگه جونگکوک پرید وسط بلند گفت:
_مامان نن دروغ نمیگم..
زنه جوره برگشت سمت که یه قدم رفتم عقب
یا خدا این چرا همچین قرمز شده؟
_ تو بگو دختره عقب مونده..این برایه چیه؟..خقیقت و بگو..
جنا: من از دیشب حالم خوب نبود برایه همین اون و درست کردم..
نفسش و راحت بیرون فرستاد و یه دفعه لیوان با اخم پرت کرد جلو پام که شکست
با تعجب بهش نگاه کردم..
_ درد و مرضت و برایه پسرم اوردی ها؟
..رفت سمت جونگکوگ
_: عزیزم تزدیکش نشو شاید بیماری واگیر دار داشته باشه.
الان من چیبگم؟
بزرگتر از منه نمیتونم بی ادبی کنم.
بیماری؟
عصبانیت کل وجودم و گرفته بود.
_نگا نگا .دختره چش سفید چجور نگام میکنه ..
جلو دهنم و بگیرم جلو نگام و که نمیتونم بگیرم .
خم شدم تا شیشه هارو جمع کنم.
صداش امد.
_ دیدی؟ دیدی چجوری برایه مادرت قیافه گرفت!؟
کوک: مامان بیا بشین من بعدا به حصاب اون میرسم..
پشت جزیره بودم بهم دید نداشتن.
شروع کردم به جمع کردن که همون لحطه دستم و بریدم.
خیلی عمیق..
محکم تو دستم گرفتمش..
چشمام و از درد رو هم فشار دادم..
و اشکم درامد..
اخه چرا لیوان و پرت کرد!؟.
خورده شیشه هارو ریختم اشغالی و سریع یه سمت پله ها رفتم.
فقط،شنیدم که مامانش داشت میگفت:
_ خالتینا دارن میان....
و دیگه نشنیدم.
رفتم داخل اتاق و مستقیم رفتم داخل حموم.
دستم داخل روشوویی گزاشتم و اب و باز کردم.
اشکام پشت سر هم میریخت و حق حق ریزم بین صدایه پر فشار اب معلوم نمی شد.
وقتی اب به دستم برخورد میکرد خون تو روشویی جمع میشد و کلش قرمز می شد.
با اون یکی دستم اشکام و پاک میکردم تا دید خوبی داشته باشم.
ولی سریع اشکایه جدید جایگزین میشد.
- ۴۴.۴k
- ۲۶ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط