زندگی دوباره

زندگی دوباره...
پارت سوم
---------------------------
با دیدن یونا که نشسته و داره دیوار رو رنگ می‌کنه سریع سمتش رفت و دستش رو گرفت
ـ چیکار می‌کنی رونا....
رونا نگاهی به جونگکوک انداخت
ـ بیا کنار من خودم رنگ میکنم با عمو تهیونگ ....بیا تو بشین فقط بگو چه رنگی بزنیم ....
بعد از یکساعت رنگ کردن تهیونگ و جونگکوک رفتن پایین تا غذایی بخورن
جونگکوک داشت آشپزی میکرد دید رونا بغل تهیونگ باهم اومدن تو آشپزخانه
ـ بدو بیاید غذا بخوریم
ته یونگ رونا رو گذاشت رو صندلی و کنارش نشست ....
@هرکی سریعتر غذا بخوره رونا ...
ـ نههه.... گیر می‌کنه تو گلوتون من پول ندارم ببرم بیمارستان که ...
ته یونگ بخیلی زیر لب گفت
بعد از غذا خوردن حاظر شدن جونگکوک رونا رو بغل کرد و سمت ماشین رفتند
۱۹ دقیقه بعد*
وارد آسانسور شدن
که جونگکوک چشمش به ا.ت خورد
ا.ت سلامی کرد و کمی عقب تر رفت
ات: واییی گودووو چقدر دخترتون نازهه
ته یونگ خنده ریزی کرد
آسانسور به طبقه هفتم که رسید همگی سمت دفترشون حرکت کردند جونگکوک رونا رو گذاشت تو اتاق و پایین پاش زانو زد
ـ کوچولوی بابا هرجا خواستی بری به من بگو باشه؟!...میرم برات خوراکی و اسباب بازی میخرم همینجا بازی کن هرجا هم رفتی یا به من یا به عمو تهیونگ بگو خب ؟!
رونا سرش رو آروم تکان داد جونگکوک بوسه ایی روی سر رونا زد
ـ آفرین دختر کوچولوی من ...
پشت میزش نشست و پرونده نا بک جین رو نگاهی انداخت
ویو تهیونگ* طبقه ۶ کافه *
کنار ا.ت نشسته بود آیس کافه ایی که گرفته بودن رو می‌خوردند ...
ات:فضولی نباشه اما...جونگکوک همسرش کجاست؟!
@ فوت کرده مگه نمیدونی ؟!
ات:چرا می‌دونم اما...چرا انقدر غصه دخترش رو میخوره ؟!
@دخترش دیگه بعد از فوت همسرش نه لبخند میزد نه حرف میزد با کسی
ات: خود جونگکوک هم افسردگی داره ...
@چون فکر می‌کنه مرگ همسرش تقصیر خودشه چون اونشب جونگکوک مست بود و یوری همسرش رانندگی میکرد و وقتی کامیون باهاش تصادف کرد یوری فرمان رو سمت جونگکوک چرخوند و کامیون سمت راننده خورد ...
ات : آخیی....
همون موقع جونگکوک وارد کافه شد و یه قهوه سفارش داد و کنار تهیونگ نشست
ـ در مورد کی باهم حرف میزنید
ات:هیچی...
جونگکوک نگاهی به ا.ت کرد
ـ چرا؟!
ات:چی ؟!
ـ چرا به رییس چو اون حرف و زدی و باعث شدی دختر من بیاد اینجا....
ات:....
نظر یادت نره رفیق!
#bts#army#fake#BANGTAN#BTS#ARMY#JUNGKOOK