وقتی نامادری تو رو به اون میفروشه...
وقتی نامادری تو رو به اون میفروشه...
پارت ششم
ویو ا.ت
نامجون بلیط گرفت و سوار ترن هوایی شدیم بعد از کلی گشتن و خرید کردن رفتیم خونه ساعت تقریبا ده بود و همه خدمتکار ها رفته بودند
هر کس رفت داخل اتاق خودش و لباس هامون رو عوض کردیم رفتم پایین رو مبل نشستم که نامجون اومد کنارم نشست
+چرا؟!
_چی چرا ؟!
+چرا منو خریدی چرا آنقدر باهام خوبی وقتی به خاطرم کلی پول دادی
_خب ...
+خب؟!
_چیزی ندارم بگم فقط دلم میخواست بگیرمت و نسبت بهت...
+حس ترحم داشتی نه ؟!
_نه نه فقط فکر میکردم اینجوری راحت تر باشی و...
ویو نامجون
داشتم حرف میزدم که احساس کردم تو بغل گرمی فرو رفتم سرم رو آوردم پایین که دیدم ا.ت بغلم کرده خیلی کوچولو بود منم متقابل دستم رو دور کمرش گذاشتم
+ممنونم ... نامجونا ...ممنونم
_(لبخند) منم ممنونم ...که اسمم رو صدا کردی
+میدونی تو ...خیلی مهربونی
_(لبخند) خوبه که اینجوری فکر میکنی
ویو ا.ت
هنوزم تو بغلش بودم که گوشی نامجون زنگ خورد
بلند شد و رفت تو اتاق جواب داد بعد پنج دقیقه اومد
_منتظر مهمون باش
+مهمون؟!
_اره یادته گفتیم یه نفر قراره به اسم شوگا بیاد ؟!
+آره یادمه
_فردا صبح کره خونه منه
+واقعا ؟!
_اوهوم
+خوبه ...من میرم میخوابم ...ممنون بابت امشب
_خواهش میکنم
رفتم بالا رو تخت دراز کشیدم به امروز فکر کردم اون پسر واقعا خیلی خوبه صورتش .اخلاقش . هیکلش . نوع حرف زدنش . منطقش . واقعا خیلی خوبه
کم کم با همین فکر ها خوابم برد
پرش زمانی به فردا صبح
از خواب بلند شدم ساعت نه بود
یادم اومد دوست نامجون یعنی شوگا قراره بیاد پس رفتم اول یه دوش سی مینی گرفتم تا الان حتما رسیده چون از پایین صدای خنده و حرف زدن میآمد لباس هام رو تنم کردم مو هام رو بافتم و یه عطر خوشبو که بوی شکلات میداد رو به لباسم زدم روتین مراقبت پوستی رو هم انجام دادم به ساعت نگاه کردم ساعت ده و نیم بود در اتاق رو باز کردم و تو راهرو راه رفتم هر چی نزدیک تر میشدم صدای خنده و حرف زدن آشنایی به گوشم میرسید صدا پسرا یا نامجون نبود صداش یه آرامش خاصی داشت که خیلی آشنا بود رفتم از پله ها پایین که...
عکس لباس ا.ت رو میزارم
این یه چند پارتی هست که ممکنه پونزده تا یا کمتر و بیشتر پارت داشته باشه
نظر یادت نره رفیق!!
#bts#army#BTS#ARMY#BANGTAN#NAMJOON#fake
پارت ششم
ویو ا.ت
نامجون بلیط گرفت و سوار ترن هوایی شدیم بعد از کلی گشتن و خرید کردن رفتیم خونه ساعت تقریبا ده بود و همه خدمتکار ها رفته بودند
هر کس رفت داخل اتاق خودش و لباس هامون رو عوض کردیم رفتم پایین رو مبل نشستم که نامجون اومد کنارم نشست
+چرا؟!
_چی چرا ؟!
+چرا منو خریدی چرا آنقدر باهام خوبی وقتی به خاطرم کلی پول دادی
_خب ...
+خب؟!
_چیزی ندارم بگم فقط دلم میخواست بگیرمت و نسبت بهت...
+حس ترحم داشتی نه ؟!
_نه نه فقط فکر میکردم اینجوری راحت تر باشی و...
ویو نامجون
داشتم حرف میزدم که احساس کردم تو بغل گرمی فرو رفتم سرم رو آوردم پایین که دیدم ا.ت بغلم کرده خیلی کوچولو بود منم متقابل دستم رو دور کمرش گذاشتم
+ممنونم ... نامجونا ...ممنونم
_(لبخند) منم ممنونم ...که اسمم رو صدا کردی
+میدونی تو ...خیلی مهربونی
_(لبخند) خوبه که اینجوری فکر میکنی
ویو ا.ت
هنوزم تو بغلش بودم که گوشی نامجون زنگ خورد
بلند شد و رفت تو اتاق جواب داد بعد پنج دقیقه اومد
_منتظر مهمون باش
+مهمون؟!
_اره یادته گفتیم یه نفر قراره به اسم شوگا بیاد ؟!
+آره یادمه
_فردا صبح کره خونه منه
+واقعا ؟!
_اوهوم
+خوبه ...من میرم میخوابم ...ممنون بابت امشب
_خواهش میکنم
رفتم بالا رو تخت دراز کشیدم به امروز فکر کردم اون پسر واقعا خیلی خوبه صورتش .اخلاقش . هیکلش . نوع حرف زدنش . منطقش . واقعا خیلی خوبه
کم کم با همین فکر ها خوابم برد
پرش زمانی به فردا صبح
از خواب بلند شدم ساعت نه بود
یادم اومد دوست نامجون یعنی شوگا قراره بیاد پس رفتم اول یه دوش سی مینی گرفتم تا الان حتما رسیده چون از پایین صدای خنده و حرف زدن میآمد لباس هام رو تنم کردم مو هام رو بافتم و یه عطر خوشبو که بوی شکلات میداد رو به لباسم زدم روتین مراقبت پوستی رو هم انجام دادم به ساعت نگاه کردم ساعت ده و نیم بود در اتاق رو باز کردم و تو راهرو راه رفتم هر چی نزدیک تر میشدم صدای خنده و حرف زدن آشنایی به گوشم میرسید صدا پسرا یا نامجون نبود صداش یه آرامش خاصی داشت که خیلی آشنا بود رفتم از پله ها پایین که...
عکس لباس ا.ت رو میزارم
این یه چند پارتی هست که ممکنه پونزده تا یا کمتر و بیشتر پارت داشته باشه
نظر یادت نره رفیق!!
#bts#army#BTS#ARMY#BANGTAN#NAMJOON#fake
۳.۰k
۰۵ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.