پارت ۳۲
#پارت_۳۲
_نه...فردا میای دانشگاه؟
+آره میام
_باشه پس میبینمت خدافظ
گوشیو قطع کردم..به ساعت نگاه کردن ساعت ۷ بود...اوووف چقد دیر میگذره...کتابامو ورداشتمو ریختم رو تخت تا یذره واسه فردا درس بخونم.....
صبح رفتم دانشگاه...تانیا ناراحت بود...میگفت بابام دیشب یه عالمه با آرتین حرف زده که سر چی باهم دعوا کردن آرتین یک کلمه هم حرف نزده ساعت ۱۲ کلاسمون تموم شد و من رفتم استدیو....اوضاع استدیو مثل همیشه نبود....چنتا پایه گیتار شکسته بود و همه چی بهم ریخته بود....ینی در این حد دعوا کردن...به همه سلام کردم ولی آرتین نبود...همون موقع صدای آرتین اومد :بچه ها بیاین اینجا
همه رفتیم تو اتاقی که آرتین صدامون کرد...شروع کردیم تمرین کردن...آرتین ، آرتین همیشه نبود...همش کارارو خراب میکرد...ماهم همه مطمئن بودیم بخاطر دعوای دیروزش با اوینه...
روبه آرتین گفتم:آقا آرتین...میخواید امروز رو کنسل کنیم و فردا زودتر بیایم تمرین کنیم؟
با عصبانیت بهم نگاه کرد و گفت:نه بشین
+باشه چشم
شروع کردیم تمرین کردن ساعت ۵ بود که آرتین گفت که هممون بریم فقط سینا و عرفان بمونن...داشتم سوار ماشین میشدم که یکی صدام کر
_آنا؟
برگشتم دیدم پرهامه
+بله
_میخواستم باهات حرف بزنم
+من الان عجله دارم...بذارید فردا تو استدیو
درو بازکردم که دستشو فشار داد و درو بست
_خیلی طول نمیکشه
+خب بگید میشنوم
_راحت باش با من
+آقا پرهام حرفتونو بزنید
_راستش....من ازت خوشم اومده...اگه تو قبول کنی با هم یه مدت بیشتر آشنا شیم و بعدم خانوداه هامون با هم آشنا شن
سریع و بدون فکر گفتم+ببخشید من جوابم منفیه
_خب...
_+گفتم که
ساعت ۱۱ بود که گوشیم زنگ خورد...آرتین بود...تا اومدم جواب بدم قطع شد..واااا بذار دوتا بوق بخوره بعد قطع کن...دوباره زنگ زد سریع جواب دادم
+بله؟
_سلام
صداش و لحنش سرد بود...مثل همیشه
+سلام خوب هستید؟
_مرسی....میخواستم واسه لباس سینا ازت بپرسم
+خودش هر چی دوس داره بپوشه
بی مقدمه و یهو پرسید:
_پرهام چیکارت داشت؟
شوکه شدم...حتما از بالا دیدمون
+هیچی
_باشع...خدافظ
سریع هم قطع کرد....واا خدا شفات بده...گوشیمو گذاشتم رو سایلنتو خوابیدم
چشمامو که بازکردم ساعت ۲ بود....واااای خاک تو سرم استدیو....گوشیم زنگخورد
یه صدایی مثل عربدع+کجایی تو؟دو ساعته مارو اینجا علاف کردی
همون موقع صدامو زدم به مریضی+ببخشید حالم خوب نیس...الان یه قرص بخورمراه میوفتم
_چته؟
+سردرد دارم
_خب نمیخواد بیای
یا خدا!این آرتینه!
+نه میام الان
_گفتم نمیخواد بیای..خدافظ
هوراااا بالاخرع یه روز از دست این غول تشن راحت شدم
_خب ولش کن نمیخواد بیای
_نه...فردا میای دانشگاه؟
+آره میام
_باشه پس میبینمت خدافظ
گوشیو قطع کردم..به ساعت نگاه کردن ساعت ۷ بود...اوووف چقد دیر میگذره...کتابامو ورداشتمو ریختم رو تخت تا یذره واسه فردا درس بخونم.....
صبح رفتم دانشگاه...تانیا ناراحت بود...میگفت بابام دیشب یه عالمه با آرتین حرف زده که سر چی باهم دعوا کردن آرتین یک کلمه هم حرف نزده ساعت ۱۲ کلاسمون تموم شد و من رفتم استدیو....اوضاع استدیو مثل همیشه نبود....چنتا پایه گیتار شکسته بود و همه چی بهم ریخته بود....ینی در این حد دعوا کردن...به همه سلام کردم ولی آرتین نبود...همون موقع صدای آرتین اومد :بچه ها بیاین اینجا
همه رفتیم تو اتاقی که آرتین صدامون کرد...شروع کردیم تمرین کردن...آرتین ، آرتین همیشه نبود...همش کارارو خراب میکرد...ماهم همه مطمئن بودیم بخاطر دعوای دیروزش با اوینه...
روبه آرتین گفتم:آقا آرتین...میخواید امروز رو کنسل کنیم و فردا زودتر بیایم تمرین کنیم؟
با عصبانیت بهم نگاه کرد و گفت:نه بشین
+باشه چشم
شروع کردیم تمرین کردن ساعت ۵ بود که آرتین گفت که هممون بریم فقط سینا و عرفان بمونن...داشتم سوار ماشین میشدم که یکی صدام کر
_آنا؟
برگشتم دیدم پرهامه
+بله
_میخواستم باهات حرف بزنم
+من الان عجله دارم...بذارید فردا تو استدیو
درو بازکردم که دستشو فشار داد و درو بست
_خیلی طول نمیکشه
+خب بگید میشنوم
_راحت باش با من
+آقا پرهام حرفتونو بزنید
_راستش....من ازت خوشم اومده...اگه تو قبول کنی با هم یه مدت بیشتر آشنا شیم و بعدم خانوداه هامون با هم آشنا شن
سریع و بدون فکر گفتم+ببخشید من جوابم منفیه
_خب...
_+گفتم که
ساعت ۱۱ بود که گوشیم زنگ خورد...آرتین بود...تا اومدم جواب بدم قطع شد..واااا بذار دوتا بوق بخوره بعد قطع کن...دوباره زنگ زد سریع جواب دادم
+بله؟
_سلام
صداش و لحنش سرد بود...مثل همیشه
+سلام خوب هستید؟
_مرسی....میخواستم واسه لباس سینا ازت بپرسم
+خودش هر چی دوس داره بپوشه
بی مقدمه و یهو پرسید:
_پرهام چیکارت داشت؟
شوکه شدم...حتما از بالا دیدمون
+هیچی
_باشع...خدافظ
سریع هم قطع کرد....واا خدا شفات بده...گوشیمو گذاشتم رو سایلنتو خوابیدم
چشمامو که بازکردم ساعت ۲ بود....واااای خاک تو سرم استدیو....گوشیم زنگخورد
یه صدایی مثل عربدع+کجایی تو؟دو ساعته مارو اینجا علاف کردی
همون موقع صدامو زدم به مریضی+ببخشید حالم خوب نیس...الان یه قرص بخورمراه میوفتم
_چته؟
+سردرد دارم
_خب نمیخواد بیای
یا خدا!این آرتینه!
+نه میام الان
_گفتم نمیخواد بیای..خدافظ
هوراااا بالاخرع یه روز از دست این غول تشن راحت شدم
_خب ولش کن نمیخواد بیای
۵.۵k
۳۰ تیر ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۳۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.