🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
#خان_زاده
#پارت317
#جلد_دوم
بدنم یخ بست خدایی نکرده امکان داشت من به جای شاهین اونجا ایستاده باشم منتظر بشم تا ایلین....
حتی فکرش نفسمو بند می آورد احساس می کردم الان وقتش نیست که شاهین و تنها بذارم باید می رفتم سراغش و کنارش میموندم درست مثل خودش این همه مدت کنار من مونده بود...
وقتی خودمو بهش رسوندم با پدر و مادر کیمیا که گریون کنار دیوار نشسته بودن روبرو شدم نمیدونستم باید باهاشون حرف بزنم یا نه ؟
شاید اونا منو مقصره حال و روز دخترشون میدونستن اما من هیچ کار خطایی نکرده بودم من فقط بعد از رفتن دخترشون ازدواج کرده بودم و این فکر نمی کنم خطا یا اشتباه باشه
کنار شاهین ایستادم با دیدن من سرش رو روی شونه ام گذاشت و با صدای بلند شروع کرد به گریه کردن درکش میکردم مادر پسرش بود کیمیا عشق شاهین بود حالا هرچه راه و اشتباه رفته باشه اما عشق که این چیزا حالیش نمی شد می شد؟
با صدای گریه شاهین پدر کیمیا با مادرش نگاهشون به من افتاد از جاشون بلند شدن و به سمت من اومدن نگران بودم اما عقب نرفتم پدرش وقتی خودشو بهم رسوند محکم توی گوشم کوبید و با فریاد گفت
_ تو اینجا چه غلطی می کنی از اینجا برو !
هیچ عکس العملی نشون ندادم پدر بود و داغدار نمیتونستم حرف بزنم پس سکوت کردم و سر جای خودم ایستادم اما شاهین دسته عموشو گرفت و گفت
_خواهش میکنم نکن اهورا هیچ تقصیری نداره کیمیا خودش قصد جونشو کرد
خودش کاری کرد که به این روز بیفته همه ما رو اینطور بسوزونه با آتیش بزنه...
🌹🍁
@khanzadehhe
😻☝️
#خان_زاده
#پارت317
#جلد_دوم
بدنم یخ بست خدایی نکرده امکان داشت من به جای شاهین اونجا ایستاده باشم منتظر بشم تا ایلین....
حتی فکرش نفسمو بند می آورد احساس می کردم الان وقتش نیست که شاهین و تنها بذارم باید می رفتم سراغش و کنارش میموندم درست مثل خودش این همه مدت کنار من مونده بود...
وقتی خودمو بهش رسوندم با پدر و مادر کیمیا که گریون کنار دیوار نشسته بودن روبرو شدم نمیدونستم باید باهاشون حرف بزنم یا نه ؟
شاید اونا منو مقصره حال و روز دخترشون میدونستن اما من هیچ کار خطایی نکرده بودم من فقط بعد از رفتن دخترشون ازدواج کرده بودم و این فکر نمی کنم خطا یا اشتباه باشه
کنار شاهین ایستادم با دیدن من سرش رو روی شونه ام گذاشت و با صدای بلند شروع کرد به گریه کردن درکش میکردم مادر پسرش بود کیمیا عشق شاهین بود حالا هرچه راه و اشتباه رفته باشه اما عشق که این چیزا حالیش نمی شد می شد؟
با صدای گریه شاهین پدر کیمیا با مادرش نگاهشون به من افتاد از جاشون بلند شدن و به سمت من اومدن نگران بودم اما عقب نرفتم پدرش وقتی خودشو بهم رسوند محکم توی گوشم کوبید و با فریاد گفت
_ تو اینجا چه غلطی می کنی از اینجا برو !
هیچ عکس العملی نشون ندادم پدر بود و داغدار نمیتونستم حرف بزنم پس سکوت کردم و سر جای خودم ایستادم اما شاهین دسته عموشو گرفت و گفت
_خواهش میکنم نکن اهورا هیچ تقصیری نداره کیمیا خودش قصد جونشو کرد
خودش کاری کرد که به این روز بیفته همه ما رو اینطور بسوزونه با آتیش بزنه...
🌹🍁
@khanzadehhe
😻☝️
۱۱.۲k
۰۵ شهریور ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.