لجباز جذاب P31
لجباز_جذاب P31
_خیلی خب بزار ببینم...
منی ک نیش خند زدم و اومدم پایین روی تخت نشستممم
_خبب... به نظرم باید.... با خدمتکارا هم اهنگ کنم... تو همین جا باش تا برگردم..
+فقط زوود بیا وقت ندارم..
تا موقعی که کوک رفت... منم نشسته بودم..
+خبب چیکار کنم؟..
پاشدم دوباره نشستم..
+چه نرمهههه خخخ
و دوباره دوباره این کارو کردم... خیلی حال میداد تختش خیلی نرم بووود... یکم بالا پایین میشدم که خوشم... اومدد
+حالا پاشدش هم انجام میدمم..
رفتم بالای تخت و بالا پایین میپریدممم..(به نظرم ات باید بره شهره بازی کودکان
صدام دو تیکه میشد..
نمیدونم ولی خوشم میومد..
که یک نفر اوند داخل..
تخت هم هنوز از اون حالتی که منو بالا و پایین میبرد.. در نیومده بوود...
+ش.. شمااا؟
خدتمکار: بیا پایین ببینم بچه..
+هووو درست صحبت کن.. من بچه نیستم
خدمتکار: اره میبینم..
+خب خوشم اومد.. باحال بوود..
که اومد سمتم و گوشمو پیچوند..
خدمتکار: وقتی به خانووم گفتم و تنبیهت کرد... اون وقت برات باحال ترم میشهه... زوود باش بیا ببینم.. موش کثیف..
+یاااا ولممم کن موش کثیف خودتی... ولممم کننن... بزات توضیح میدم..
خدمتکار: بیا ببینم.. زوود باش
+هیی ولم کن من دوست کوکم...
خدمتکار: عههه پس بیا تا ببینم راست میگی یا نه...
+دوست ندارم ولم کننن
که منو متاسفانه به زور بردن توی اتاق مامان کوک...
خدمتکار: خانوومم..
§چیه؟ این کیه؟
خدمتکار: نمیدونم کیه بدون اجازه وارد خونتون شده توی اتاق کوک پیداش کردم..
§چی؟ توی اتاق کوک؟
_مامان...
+جونگ کوک تو رو خدا بگو بهشون من یواشکی نیومدم...
§ببینم میشناسیش؟
_همکلاسیمه.. امروز صبح اومده..
خدمتکار: ولی امروز هیچ کس نیومده...
_چرا حتما لابد تو نفهمیدی..
خدمتکار: شرمنده اقا ولی داشت روی تختتون.. بالا و پایین میپرید..
_چی؟.... خب.. من گفتم.. یعنی گفتم هر کاری بکنه اشکال نداره...
§خیلی خب کوک تو نباید یه خبری چیزی بدی بهمون...
_یادم رفت بهتون بگم..
§خیلی خب دستشو ول کن.. برو
+ممنون
_بریممم ات..
که رفتیم توی اتاق دوبارههه...
ـــــــــــــ
+زنیکه اشغال هرزه به من میگه موش کثیف...اگه گیرش بیارم...زندش نمیزارم
_خخخ.... خیلی جالبه تو روی تخت من...
+خب خوشم اومد باحال بووود... عااا راستی من دیگه برمم
_صبر کن حاضر شم برسونمت...
+نه خوب نیست ببیننمون باهم..
_ به راننده میگم.. برسونتت
+نه اصلا خودم ماشین میگیرمم..
_مواظب باشی..
+ممنون بای
از خونشون اومدم بیروون...
و رسیدم خونمون..
_خیلی خب بزار ببینم...
منی ک نیش خند زدم و اومدم پایین روی تخت نشستممم
_خبب... به نظرم باید.... با خدمتکارا هم اهنگ کنم... تو همین جا باش تا برگردم..
+فقط زوود بیا وقت ندارم..
تا موقعی که کوک رفت... منم نشسته بودم..
+خبب چیکار کنم؟..
پاشدم دوباره نشستم..
+چه نرمهههه خخخ
و دوباره دوباره این کارو کردم... خیلی حال میداد تختش خیلی نرم بووود... یکم بالا پایین میشدم که خوشم... اومدد
+حالا پاشدش هم انجام میدمم..
رفتم بالای تخت و بالا پایین میپریدممم..(به نظرم ات باید بره شهره بازی کودکان
صدام دو تیکه میشد..
نمیدونم ولی خوشم میومد..
که یک نفر اوند داخل..
تخت هم هنوز از اون حالتی که منو بالا و پایین میبرد.. در نیومده بوود...
+ش.. شمااا؟
خدتمکار: بیا پایین ببینم بچه..
+هووو درست صحبت کن.. من بچه نیستم
خدمتکار: اره میبینم..
+خب خوشم اومد.. باحال بوود..
که اومد سمتم و گوشمو پیچوند..
خدمتکار: وقتی به خانووم گفتم و تنبیهت کرد... اون وقت برات باحال ترم میشهه... زوود باش بیا ببینم.. موش کثیف..
+یاااا ولممم کن موش کثیف خودتی... ولممم کننن... بزات توضیح میدم..
خدمتکار: بیا ببینم.. زوود باش
+هیی ولم کن من دوست کوکم...
خدمتکار: عههه پس بیا تا ببینم راست میگی یا نه...
+دوست ندارم ولم کننن
که منو متاسفانه به زور بردن توی اتاق مامان کوک...
خدمتکار: خانوومم..
§چیه؟ این کیه؟
خدمتکار: نمیدونم کیه بدون اجازه وارد خونتون شده توی اتاق کوک پیداش کردم..
§چی؟ توی اتاق کوک؟
_مامان...
+جونگ کوک تو رو خدا بگو بهشون من یواشکی نیومدم...
§ببینم میشناسیش؟
_همکلاسیمه.. امروز صبح اومده..
خدمتکار: ولی امروز هیچ کس نیومده...
_چرا حتما لابد تو نفهمیدی..
خدمتکار: شرمنده اقا ولی داشت روی تختتون.. بالا و پایین میپرید..
_چی؟.... خب.. من گفتم.. یعنی گفتم هر کاری بکنه اشکال نداره...
§خیلی خب کوک تو نباید یه خبری چیزی بدی بهمون...
_یادم رفت بهتون بگم..
§خیلی خب دستشو ول کن.. برو
+ممنون
_بریممم ات..
که رفتیم توی اتاق دوبارههه...
ـــــــــــــ
+زنیکه اشغال هرزه به من میگه موش کثیف...اگه گیرش بیارم...زندش نمیزارم
_خخخ.... خیلی جالبه تو روی تخت من...
+خب خوشم اومد باحال بووود... عااا راستی من دیگه برمم
_صبر کن حاضر شم برسونمت...
+نه خوب نیست ببیننمون باهم..
_ به راننده میگم.. برسونتت
+نه اصلا خودم ماشین میگیرمم..
_مواظب باشی..
+ممنون بای
از خونشون اومدم بیروون...
و رسیدم خونمون..
۱۳.۰k
۲۳ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.