*still with me*PT11
نزدیک شدیم به جایی که مراسم برگزار میشد.هممون ادا ی احترام کردیم و کوک هم که اخرین نفر بود انجام دادو اومد کنار وایساد کم کم همه اومدن و بهمون تسلیت گفتن وقتی سرم خلوت تر شد رفتم کنار مینسو و گفتم
+ببخشید اصلا وقت نکردم بیام پیشت
÷نه بابا اشکال نداره.
بهش لبخند زدم که احساس کردم یکی داره صدام میزنه اره خودشه مینا. از اونجایی که من و جین جز اونایی بودیم که همه میخواستن باهامون باشن و مینا هم یه خر پول بود که به فکر میکرد خیلی قیافه داره اما نداشت وبه این که ما مجبوب ترین دانشجوها هستیم حسودیش میشد اما فقط به خاطر این که با جین باشه به من نزدیک میشد و من ردش میکردم چون خیلی ادم پرو ای بود اومد نزیدکمون و بهمون پوزخند زد و گفت
(هه بچه یتیم فقط اون داداشتو داشتی که الان اونم نداری)
بدون توجه به حرفش به مینسو حرف زدم که بلند تر داد زد و گفت
(اوووی با تو ام)
بازم بهش توجه نکردم بعدش احساس کردم که یه چیزی با سرم برخورد کرد عه پرو شده چرخیدم و گفتم
+انتظار نداشتم بیا تو کجا اینجا کجا. تا قبل از فوت جین خودت رو جر میدادی تا با من دوست بشی که به جین برسی حالا من شدم بچه یتیم؟
(خفه شو)
بهش پوزخند زدم و دست مینسو رو گرفتم و کشوندمش پشت سر خودم احساس کردم داره اتیش میگیره ولی بدون توجه بهش رفتیم کنار کوک و بقیه ی مهمونا همه بهمون تسلیت میگفتن به ساعتم نگاه کردم ساعت یازده بود کم کم مراسم داشت تموم میشد و مهمونا میرفتن وقتی همه چی تموم شد مینسو از ما خداحافظی کردو فقط من و کوک موندیم دیگه نمیتونستم خودمو نگه دارم چندسال پیش دقیقا همینجا مراسم برای پدرمادرم و الانم برای جین شروع کردم بلند بلند گریه کردن همینجوری گریه میکرم کوک رفته بود یکم قدم بزنه منم همینجوری داشتم گریه مکردم
*کوک ویو*
داشتم توی سالن ساختمون قدم میزدم که رسیدم به اتاق های کنار هم دیگه که برای پدربزرگم و مادرپزرگم بود تلخندی زدم و از کنارش گذشتم وقتی برگشتم دیدم ا/ت داره بلند بلند گریه میکنه. نمیونم چرا ولی دلم برای اون ا/ت پرحرف و پر سروصدا تنگ شده بود دلم برای وقتی که هرچی فوش بلد بود بهم داد تنگ شده بود . رفتم کنارش نشستم و بغلش کردم بی صدا گریه میکردم اون خدش رو توی بغل من جاداده بود کم کم که اروم شد با چشمای اشکی بهم نگاه کرد منم بهش یه نگاه کردم و گفتم
-میخوای بریم خونه؟
سرش رو به معنی اره تکون داد باهم رفتیم سمت ماشین و به سمت خونه حرکت کردیم.وقتی رسیدیم حدودای یه ساعت استراحت کردیم و بعدش رفتیم املاکی یکی از دوستام جسکون خونه رو برای فروش گذاشتیم و برای شنبه ماشین اجاره کردیم که وسایل رو بیاریم خونه ی من بعد از این که کارامون رو کردیم رو به ا/ت گفتم
-ا/ت نظرت چیه امروز رو بریم گونگجین کنار خانوادم و یکی دو روز بمونیم؟(میدونم زادگاه کوک بوسانه اما خب اینجا فیکه پس ما یکم دستکاریش میکنیم)
+خوبه فقط باید ییه سر بریم خونه تا من وسایلم رو جمع کنم
-این که میریم.فقط صبر کن بهشون زنگ بزنم
به مامانم زنگ زدم و خبر دادم ما تا شب میایم پیشتون و این که به یونا هم بگن بیاد خواهرم رو میگم بعدش هم رفتیم سمت خونه رو به ا/ت گفتم
-برو وسایلت رو جمع کن من میرم رامن درست کنم
بهم لبخند زد و رفت توی اتاق. (یاد اوری!کوک دوست پسریه که هیچ کدوممون نمیتونیم داشته باشیمش)
*ا/ت ویو*
وقتی رسیدیم خونه من رفتم وسایلم رو جمع کنم و کوک هم رفت رامن بپزه شروع کردم جمع و جور کردن بعد از این که وسایلم رو جمع کردم رفتم توی اشپز خونه که کوک گفت
-عه اومدی داشتم میومدم صدات کنم بیا ناهار بخوری.
+اوووو اشپزیت خیلی خوبهه!
-یه رامنه دیگه
+داشتم شوخی میکدم باورکن:)
خندید نشستم سر میز برای خودم رامن برداشتم اونم همینکار رو کرد داشتیم میخوردیم و حرف میزدیم کم کم غذامون تموم شد من به کوک گفتم
+تو برو وسایلت رو جمع کن من ظرفارو میشورم ازم تشکر کرد و رفت منم شروع کردم شستن ظرفا وقتی کارم تموم شد خیلی خسته خودمو انداختم روی مبل و تلویزون رو روشن کردم و داشتم تلویزیون میدیم که کوک از توی اتاق داد زد
-ا/تتتت ساعت چهارو نیمهه نا پنج پنج و نیم را بیوفتیم؟
+اوکیه
بعد چند مین بلند شدم و اماده شدم یه میکاپ خیلی کم و یه استیل تغریبا ساده
رفتم گفشم رو پوشیدم و کنار ماشین متظر موندم کوک اودم و بهم نگاه کرد و گفت
-واوووو چه قدر جذاب شدی
+تو ام همینطور
سوار ماشین شدم و راه افتادیم
.
.
اسلاید دوم(آستایل ا/ت)
اسلاید سوم(استایل جونگکوک)
+ببخشید اصلا وقت نکردم بیام پیشت
÷نه بابا اشکال نداره.
بهش لبخند زدم که احساس کردم یکی داره صدام میزنه اره خودشه مینا. از اونجایی که من و جین جز اونایی بودیم که همه میخواستن باهامون باشن و مینا هم یه خر پول بود که به فکر میکرد خیلی قیافه داره اما نداشت وبه این که ما مجبوب ترین دانشجوها هستیم حسودیش میشد اما فقط به خاطر این که با جین باشه به من نزدیک میشد و من ردش میکردم چون خیلی ادم پرو ای بود اومد نزیدکمون و بهمون پوزخند زد و گفت
(هه بچه یتیم فقط اون داداشتو داشتی که الان اونم نداری)
بدون توجه به حرفش به مینسو حرف زدم که بلند تر داد زد و گفت
(اوووی با تو ام)
بازم بهش توجه نکردم بعدش احساس کردم که یه چیزی با سرم برخورد کرد عه پرو شده چرخیدم و گفتم
+انتظار نداشتم بیا تو کجا اینجا کجا. تا قبل از فوت جین خودت رو جر میدادی تا با من دوست بشی که به جین برسی حالا من شدم بچه یتیم؟
(خفه شو)
بهش پوزخند زدم و دست مینسو رو گرفتم و کشوندمش پشت سر خودم احساس کردم داره اتیش میگیره ولی بدون توجه بهش رفتیم کنار کوک و بقیه ی مهمونا همه بهمون تسلیت میگفتن به ساعتم نگاه کردم ساعت یازده بود کم کم مراسم داشت تموم میشد و مهمونا میرفتن وقتی همه چی تموم شد مینسو از ما خداحافظی کردو فقط من و کوک موندیم دیگه نمیتونستم خودمو نگه دارم چندسال پیش دقیقا همینجا مراسم برای پدرمادرم و الانم برای جین شروع کردم بلند بلند گریه کردن همینجوری گریه میکرم کوک رفته بود یکم قدم بزنه منم همینجوری داشتم گریه مکردم
*کوک ویو*
داشتم توی سالن ساختمون قدم میزدم که رسیدم به اتاق های کنار هم دیگه که برای پدربزرگم و مادرپزرگم بود تلخندی زدم و از کنارش گذشتم وقتی برگشتم دیدم ا/ت داره بلند بلند گریه میکنه. نمیونم چرا ولی دلم برای اون ا/ت پرحرف و پر سروصدا تنگ شده بود دلم برای وقتی که هرچی فوش بلد بود بهم داد تنگ شده بود . رفتم کنارش نشستم و بغلش کردم بی صدا گریه میکردم اون خدش رو توی بغل من جاداده بود کم کم که اروم شد با چشمای اشکی بهم نگاه کرد منم بهش یه نگاه کردم و گفتم
-میخوای بریم خونه؟
سرش رو به معنی اره تکون داد باهم رفتیم سمت ماشین و به سمت خونه حرکت کردیم.وقتی رسیدیم حدودای یه ساعت استراحت کردیم و بعدش رفتیم املاکی یکی از دوستام جسکون خونه رو برای فروش گذاشتیم و برای شنبه ماشین اجاره کردیم که وسایل رو بیاریم خونه ی من بعد از این که کارامون رو کردیم رو به ا/ت گفتم
-ا/ت نظرت چیه امروز رو بریم گونگجین کنار خانوادم و یکی دو روز بمونیم؟(میدونم زادگاه کوک بوسانه اما خب اینجا فیکه پس ما یکم دستکاریش میکنیم)
+خوبه فقط باید ییه سر بریم خونه تا من وسایلم رو جمع کنم
-این که میریم.فقط صبر کن بهشون زنگ بزنم
به مامانم زنگ زدم و خبر دادم ما تا شب میایم پیشتون و این که به یونا هم بگن بیاد خواهرم رو میگم بعدش هم رفتیم سمت خونه رو به ا/ت گفتم
-برو وسایلت رو جمع کن من میرم رامن درست کنم
بهم لبخند زد و رفت توی اتاق. (یاد اوری!کوک دوست پسریه که هیچ کدوممون نمیتونیم داشته باشیمش)
*ا/ت ویو*
وقتی رسیدیم خونه من رفتم وسایلم رو جمع کنم و کوک هم رفت رامن بپزه شروع کردم جمع و جور کردن بعد از این که وسایلم رو جمع کردم رفتم توی اشپز خونه که کوک گفت
-عه اومدی داشتم میومدم صدات کنم بیا ناهار بخوری.
+اوووو اشپزیت خیلی خوبهه!
-یه رامنه دیگه
+داشتم شوخی میکدم باورکن:)
خندید نشستم سر میز برای خودم رامن برداشتم اونم همینکار رو کرد داشتیم میخوردیم و حرف میزدیم کم کم غذامون تموم شد من به کوک گفتم
+تو برو وسایلت رو جمع کن من ظرفارو میشورم ازم تشکر کرد و رفت منم شروع کردم شستن ظرفا وقتی کارم تموم شد خیلی خسته خودمو انداختم روی مبل و تلویزون رو روشن کردم و داشتم تلویزیون میدیم که کوک از توی اتاق داد زد
-ا/تتتت ساعت چهارو نیمهه نا پنج پنج و نیم را بیوفتیم؟
+اوکیه
بعد چند مین بلند شدم و اماده شدم یه میکاپ خیلی کم و یه استیل تغریبا ساده
رفتم گفشم رو پوشیدم و کنار ماشین متظر موندم کوک اودم و بهم نگاه کرد و گفت
-واوووو چه قدر جذاب شدی
+تو ام همینطور
سوار ماشین شدم و راه افتادیم
.
.
اسلاید دوم(آستایل ا/ت)
اسلاید سوم(استایل جونگکوک)
۱۰.۸k
۱۹ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.