عشق اجباری
عشق_اجباری
PT.۱۹
ا.ت:اون اون جونگ کوک بود
جونگ کوک:بلاخره بیدار شدی بیب
ا.ت:به من نگوو بیب (باداد)
چرا منو آوردی اینجا منو ببر پیش هیونجین
جونگ کوک:نو نو نو از این به بعد تو مال منی(با نیشخند )
ا.ت:امکان نداره هیونجین میاد دنبالمون تورو میکشه
جونگ کوک:هیش اینقدر اسم اون مرتیکه رو نیار..
هیونجین:دنبال اون جونگ کوک عوضی بودم که پیداش کنم که فهمیدم ا.ت و دزدیده
شما عوضی ها عرضه نگهداری یه زنو نداشتین
نگهبانا:قربان تقصیر ما نبود همش زیر سر اون پیرزن بودش
هیونجین:پیداش کنیدو درجا بکشینش
خیلی حالم بد بود اگه بلایی سرش بیار چی
چه غلطی بکنم داشتم همین طور فکر میکردم گه بهم خبر دادن جاشو پیدا کردن سریع بلند شدم و رفتم سمت اونجا
جونگ کوک:خوب بیب اول باید حسابی اون روزو جبران کنیم
ا.ت:دهنتو ببند تو نمیتونی کاری کنی
جونگ کوک:میتونم خوبم میتونم
ا.ت:جونگ کوک اومد داشتم رو گردن کیس مارک میزاشت یهو دیدم صدای اسلحه اومد جونگ کوک سریع از روم بلند شدو گفت
جونگ کوک:اون شوهره حرو*میت چطوری پیدامون کردهه (با عصبانیت )
ا.ت:خیلی حالم بد بود حالت تهوع داشتم ودلمم خیلی درد میکرد و ترسیده بودم
دیدم هیونجین اومد یه نفس راحت کشیدم
داشتم همین زور نگاش میکردم که سیاهی
هیونجین:رفتم اونجا ا.ت حالش بد بود پس سریع رفتم سراغ جونگ کوک و کشتمش بعد رفتم سمت ا.ت
هیونجین:ا.ت ا.ت خوبی ا.ت بیدار شو
بلندش کردمو بردمش سمت ماشین و راهی بیمارستان شدیم رسیدیم و ا.ت بردن خیلی نگرانش بودم که دکتر اومد بیرون
دکتر:همراه خانم ا.ت
هیونجین:همسرشم اتفاقی افتاده
دکتر:همسرتون حالش خوبه بچه هم خوبه
هیونجین:خیلی ممنون
دکتر:راستی بچتون پسره تبریک میگم
هیونجین:واقعا
دکتر :بله من دیگه برم
هیونجین:وقتی گفت بچه پسره خیلی خوشحال شدمو رفت پیش ا.ت که دیدم دستش رو شکمشه
ا.ت:هیون اومدی 🥹
هیونجین:اوهوم
ا.ت:پسره(اشاره به شکمش)
هیونجین:ارع 🥹
ا.ت:هیون میگم چه بلایی سر جونگ کوک اومد
هیونجین:کشتمش(ریلکس )
ا.ت:چی.!؟چرا !؟
هیونجین:یه طوری میگی انگار جونش برات خیلی مهمه(باعصبانیت )
ا.ت......
پایان پارت ۱۹🌽
بد شد ارع😔💔
PT.۱۹
ا.ت:اون اون جونگ کوک بود
جونگ کوک:بلاخره بیدار شدی بیب
ا.ت:به من نگوو بیب (باداد)
چرا منو آوردی اینجا منو ببر پیش هیونجین
جونگ کوک:نو نو نو از این به بعد تو مال منی(با نیشخند )
ا.ت:امکان نداره هیونجین میاد دنبالمون تورو میکشه
جونگ کوک:هیش اینقدر اسم اون مرتیکه رو نیار..
هیونجین:دنبال اون جونگ کوک عوضی بودم که پیداش کنم که فهمیدم ا.ت و دزدیده
شما عوضی ها عرضه نگهداری یه زنو نداشتین
نگهبانا:قربان تقصیر ما نبود همش زیر سر اون پیرزن بودش
هیونجین:پیداش کنیدو درجا بکشینش
خیلی حالم بد بود اگه بلایی سرش بیار چی
چه غلطی بکنم داشتم همین طور فکر میکردم گه بهم خبر دادن جاشو پیدا کردن سریع بلند شدم و رفتم سمت اونجا
جونگ کوک:خوب بیب اول باید حسابی اون روزو جبران کنیم
ا.ت:دهنتو ببند تو نمیتونی کاری کنی
جونگ کوک:میتونم خوبم میتونم
ا.ت:جونگ کوک اومد داشتم رو گردن کیس مارک میزاشت یهو دیدم صدای اسلحه اومد جونگ کوک سریع از روم بلند شدو گفت
جونگ کوک:اون شوهره حرو*میت چطوری پیدامون کردهه (با عصبانیت )
ا.ت:خیلی حالم بد بود حالت تهوع داشتم ودلمم خیلی درد میکرد و ترسیده بودم
دیدم هیونجین اومد یه نفس راحت کشیدم
داشتم همین زور نگاش میکردم که سیاهی
هیونجین:رفتم اونجا ا.ت حالش بد بود پس سریع رفتم سراغ جونگ کوک و کشتمش بعد رفتم سمت ا.ت
هیونجین:ا.ت ا.ت خوبی ا.ت بیدار شو
بلندش کردمو بردمش سمت ماشین و راهی بیمارستان شدیم رسیدیم و ا.ت بردن خیلی نگرانش بودم که دکتر اومد بیرون
دکتر:همراه خانم ا.ت
هیونجین:همسرشم اتفاقی افتاده
دکتر:همسرتون حالش خوبه بچه هم خوبه
هیونجین:خیلی ممنون
دکتر:راستی بچتون پسره تبریک میگم
هیونجین:واقعا
دکتر :بله من دیگه برم
هیونجین:وقتی گفت بچه پسره خیلی خوشحال شدمو رفت پیش ا.ت که دیدم دستش رو شکمشه
ا.ت:هیون اومدی 🥹
هیونجین:اوهوم
ا.ت:پسره(اشاره به شکمش)
هیونجین:ارع 🥹
ا.ت:هیون میگم چه بلایی سر جونگ کوک اومد
هیونجین:کشتمش(ریلکس )
ا.ت:چی.!؟چرا !؟
هیونجین:یه طوری میگی انگار جونش برات خیلی مهمه(باعصبانیت )
ا.ت......
پایان پارت ۱۹🌽
بد شد ارع😔💔
۵.۹k
۲۲ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.