فیک فرشته اکتای
«فرشته اکتای»
ات:+ تهیونگ:_
#پارت_۲
+ :کلی خدمتکار با لباسها و موهای سفید و چهره های بی روح داشتن کار میکردن . رو به یکی از اونها گفتم.
:ببخشید ارباب این خونه کیه؟؟
:با یه نگاه سرد به صورتم دوباره مشغول کارش شد .وا!؟ این چرا اینجوری کرد؟ شروع کردم به گشتن دنبال رئیس عمارت که یه دختر با موهای قرمز و لباس های سبز روی صندلی مجللی نشسته بود و به همه دستور می داد. از تفاوت لباسها و رفتارش فهمیدم یا اربابه یا ارباب زاده به سمتش حرکت کردم و جلوش وایسادم و بهش سلام کردم با لبخند بهم نگاهم کرد و گفت.
×:بله چیزی شده؟؟
:از رفتار گرمش تعجب کردم نه به اون رفتار سرد خدمتکارا نه به این رفتار گرم ارباب خونه :من دکتر روستا هستم اومده بودم از جنگل داروهای گیاهی جمع کنم که شب شد تصمیم گرفتم اگه شما اجازه بدید امشب رو عمارتتون بمونم تا صبح بشه تا از اینجا برم.
×:خب اسمت چیه ؟؟
:ات
×:خب ات بهم بگو ببینم در ازای اینکه تا صبح اینجا بمونی چه کاری واسم انجام میدی؟
:اوف عجب آدمیه همون طور داشتم زل زل نگاش میکردم که زد زیر خنده یا خدا دیوونس کمی خندیدو گفت.
×: شوخی کردم صبر کن الان میگم برات اتاق آماده کنن تا بری استراحت کنی
بعد خدمتکاری رو صدا زد و ادامه داد.
×:بانو رو ببرید اتاق اکتای
خدمتکار تعظیم کرد و به من اشاره کرد دنبالش برم کلی پله بالا رفتیم و بالاخره به در چند تا اتاق رسیدیم آخرین در رو که یه در مشکی بود رو خدمتکا باز کرد و واو.....
ات:+ تهیونگ:_
#پارت_۲
+ :کلی خدمتکار با لباسها و موهای سفید و چهره های بی روح داشتن کار میکردن . رو به یکی از اونها گفتم.
:ببخشید ارباب این خونه کیه؟؟
:با یه نگاه سرد به صورتم دوباره مشغول کارش شد .وا!؟ این چرا اینجوری کرد؟ شروع کردم به گشتن دنبال رئیس عمارت که یه دختر با موهای قرمز و لباس های سبز روی صندلی مجللی نشسته بود و به همه دستور می داد. از تفاوت لباسها و رفتارش فهمیدم یا اربابه یا ارباب زاده به سمتش حرکت کردم و جلوش وایسادم و بهش سلام کردم با لبخند بهم نگاهم کرد و گفت.
×:بله چیزی شده؟؟
:از رفتار گرمش تعجب کردم نه به اون رفتار سرد خدمتکارا نه به این رفتار گرم ارباب خونه :من دکتر روستا هستم اومده بودم از جنگل داروهای گیاهی جمع کنم که شب شد تصمیم گرفتم اگه شما اجازه بدید امشب رو عمارتتون بمونم تا صبح بشه تا از اینجا برم.
×:خب اسمت چیه ؟؟
:ات
×:خب ات بهم بگو ببینم در ازای اینکه تا صبح اینجا بمونی چه کاری واسم انجام میدی؟
:اوف عجب آدمیه همون طور داشتم زل زل نگاش میکردم که زد زیر خنده یا خدا دیوونس کمی خندیدو گفت.
×: شوخی کردم صبر کن الان میگم برات اتاق آماده کنن تا بری استراحت کنی
بعد خدمتکاری رو صدا زد و ادامه داد.
×:بانو رو ببرید اتاق اکتای
خدمتکار تعظیم کرد و به من اشاره کرد دنبالش برم کلی پله بالا رفتیم و بالاخره به در چند تا اتاق رسیدیم آخرین در رو که یه در مشکی بود رو خدمتکا باز کرد و واو.....
۵۰۳
۲۳ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.