رمان
#گمشد
#part_29
#آســــیه
وارد سالن شدم با دیدنم پوف کلافهی کشید...
دوروک:ببین اگه امدی بگی به پلیس دروغ گفتی
زیاد خودتو خسته نکن
نزدیکش شدم و مقابلش ایستادم...تاحالا به جزییاتش
دقت نکرده بودم،همیشه به چشم یک متجاوز نگاش میکردم...
اما الان بنظر خیلی متفاوت بود پسر جذابی بود
که هر دختری محوش میشد...
آسیه:نه امدم ازت معذرت خواهی کنم بهتون تهمت زدیم
با آبروتون بازی کردیم واقعا شرمندم...
توپ روی زمین شوت کرد و دستاشو توی جیبش فرو برد
دوروک:عیب نداره مهم نیست
سرمو انداختم پایین...چقدر دیر من این پسرو شناختم
هرکس دیگهی که بجاش بود حتا به صورتم نگاه نمیکرد...
دوروک:حالا میخای چکار کنی؟
اون آدمو چجوری میخای پیدا کنی؟
شونهی بالا انداختم و گفتم
آسیه:نمیدونم..هیچ سرنخی ازش نداریم
دوروک:اگر میخای ما میتونیم کمکتون کنیم
بلخره شیش نفر بهتراز سه نفره،،مگه نه؟
با تعجب به طرفش برگشتم...
باورم نمیشد این حرفارو از زبون اون میشنیدم
شاید ما خیلی زود قضاوت کرده بودیم،،،لبخندی زدم و گفتم
آسیه:نمیدونم چی بگم خیلی ممنون ازت
لبخندی زد و دستشو به طرفم آورد
دوروک:پس قبوله؟
آسیه:قبوله...
دستشو گرفتم اون لحظه نمیدونستم
کدوم کار درسته کدوم غلط؛سرمو نزدیکش بردم
و لبمو روی لبش گذاشتم...
#part_29
#آســــیه
وارد سالن شدم با دیدنم پوف کلافهی کشید...
دوروک:ببین اگه امدی بگی به پلیس دروغ گفتی
زیاد خودتو خسته نکن
نزدیکش شدم و مقابلش ایستادم...تاحالا به جزییاتش
دقت نکرده بودم،همیشه به چشم یک متجاوز نگاش میکردم...
اما الان بنظر خیلی متفاوت بود پسر جذابی بود
که هر دختری محوش میشد...
آسیه:نه امدم ازت معذرت خواهی کنم بهتون تهمت زدیم
با آبروتون بازی کردیم واقعا شرمندم...
توپ روی زمین شوت کرد و دستاشو توی جیبش فرو برد
دوروک:عیب نداره مهم نیست
سرمو انداختم پایین...چقدر دیر من این پسرو شناختم
هرکس دیگهی که بجاش بود حتا به صورتم نگاه نمیکرد...
دوروک:حالا میخای چکار کنی؟
اون آدمو چجوری میخای پیدا کنی؟
شونهی بالا انداختم و گفتم
آسیه:نمیدونم..هیچ سرنخی ازش نداریم
دوروک:اگر میخای ما میتونیم کمکتون کنیم
بلخره شیش نفر بهتراز سه نفره،،مگه نه؟
با تعجب به طرفش برگشتم...
باورم نمیشد این حرفارو از زبون اون میشنیدم
شاید ما خیلی زود قضاوت کرده بودیم،،،لبخندی زدم و گفتم
آسیه:نمیدونم چی بگم خیلی ممنون ازت
لبخندی زد و دستشو به طرفم آورد
دوروک:پس قبوله؟
آسیه:قبوله...
دستشو گرفتم اون لحظه نمیدونستم
کدوم کار درسته کدوم غلط؛سرمو نزدیکش بردم
و لبمو روی لبش گذاشتم...
۱.۴k
۱۹ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.